قدم چهارم

دعای قدم چهارم :

خداوند عزیزم من کسی هستم که از زندگیم شور پایی در هم بر همی ساخته ام این کار را کرده ام و نمی توانم آن را درست کنم اشتباهاتم مال من است و جستجوی را شروع می کنم و بدون ترس فهرست اخلاقی تهیه می کنم اشتباهاتم را می نویسم و همچنین موارد مثبت را نیز یادداشت می کنم دعا می کنم نیروی لازم برای کامل کردن این ترازنامه را به دست بیاورم.

قدم چهارم:

(( ما یک تراز نامه اخلاقی بی باکانه و جستجوگرانه از خود تهیه کردیم ))

اکثر ما چون می خواستیم مصرف مواد مخدر را قطع کنیم به معتادان گمنام آمدیم ما احتمالا درباره اینکه با آمدن به جلسات معتادان گمنام در حال شروع چه کاری هستیم و یا در آغاز یک برنامه بهبودی هستیم  زیاد فکر نکرده بودیم اما اگر تاکنون به دست آورد این برنامه توجه نکرده اید شاید الان وقت آن باشد که تأمل کنید و در این باره فکر کنید …ابتدا باید از خود بپرسیم که از بهبودی چه توقعی داریم اکثر ما به این سؤال اینگونه پاسخ می دهیم که ما فقط خواهان آسایش  نشاط و آرامش هستیم یا فقط می خواهیم که بتوانیم خودمان را دوست داشته باشیم اما چگونه می توانیم خود را دوست داشته باشیم وقتی که حتی نمی دانیم که کی هستیم ؟ قدم چهارم ابزار لازم جهت شناخت خود و اطلاعات مورد نیاز برای دوست داشتن خود را به ما نشان می دهد همینطور چیزهای دیگری که ما از برنامه توقع داریم  مانند آسایش نشاط و آرامش را به ما ارائه می کند قدم چهارم جلودار و بوجود آورنده دوره جدید بهبودی ما است از قدم چهارم تا قدم نهم را می توان فرایندی در درون یک فرآیند نامید ما از اطلاعاتی که در قدم چهارم بدست می آوریم برای کار کردن قدمهای پنجم  ششم  هفتم ، هشتم و نهم استفاده می کنیم این فرآیند قرار است که بارها و بارها در بهبودی ما تکرار شود مثالی برای این فرآیند است که بسیار مناسب می باشد :

ما همانند یک پیاز هستیم که هر بار که قدم چهارم را کار می کنیم  یک لایه پوست را از خود دور می کنیم و به مغز و اصل خود نزدیکتر می شویم  هر یک از لایه های پوست پیاز نشانگر یک لایه انکار بیماری اعتیاد نواقص شخصیتی و خساراتی است که به بار آورده ایم مغز پیاز نشانگر روح سالم و نابی است که در اعماق وجود همه موجود می باشد هدف ما در بهبودی رسیدن به بیداری معنوی است و با شروع این فرآیند به آن نزدیک می شویم  هر بار که این راه را طی می کنیم بیداری معنوی ما کمی بیشتر می شود قدم چهارم روشی برای پیدا کردن شناخت از خود است و همانقدر که به ما کمک می کند تا ذات خطاهای خود را ببینیم  همانقدر هم کمک می کند تا با نقاط قوت و داشته های خود آشنا شویم فرآیند ترازنامه نویسی نیز راهی بسوی آزادی می باشد ما از آزاد بودن مدتهامحروم بوده ایم  شاید حتی در تمام طول عمر خود اکثر ما کشف می کنیم که مشکلات ما از زمانی که برای اولین بار  مواد مخدر مصرف کردیم شروع نشد بلکه خیلی قبل از آن و وقتی که دانه اعتیاد در وجود ما کاشته شد آغاز گردید ممکن است ما خیلی قبل از آنکه برای اولین بار مواد مخدر مصرف کنیم احساس انزوا و متفاوت بودن را تجربه کرده باشیم درحقیقت آنجه که ما احساس می کردیم و نیروهایی که ما را به جلو می راند کاملا با اعتیادما در تضاد و دشمنی بود و آرزوی ما برای تغییر احساساتمان و مطیع کردن آن نیروها بود که ما را برای اولین بار مصرف رهنمون ساخت ترازنامه ما دردها و درگیری ها حل نشده در گذشته مان را برای ما عریان می سازد تا در اختیار آنها نباشیم  ما حق انتخاب داریم و تا حدی به آزادی دست یافته ایم.

انگیزه ها :

اگر چه انگیزه ما برای کار کردن قدم چهارم به اندازه خود کار کردن این قدم اهمیت ندارد اما ممکن است دریابیم که جهت پیدا کردن و دفع هر گونه دستاویز و بهانه ای که برای کارنکردن این قدم داریم  مفید است و ما را به تفکر درباره منافع کارکرد این قدم وادار می کند…

  • دستاویزها و بهانه ها برای کار نکردن این قدم
  • منافعی که ممکن است از طریق نوشتن یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و جستجوگرانه برایم حاصل شود
  • دلایل به تعویق نینداختن این قدم
  • منافع به تعویق نیانداختن این قدم

مفهوم انگیزه :

انگیزه یعنی  نیت درونی  . . . . یعنی منشاء یک خواسته درونی

همانطوریکه در قدمهای قبلی متوجه شدیم ما در درون خود دارای دو بخش می باشیم  خوب و بد  منفی و مثبت اما اکنون به نقطه ایی رسیده ایم که پی میبریم که صور پنهان ما بعنوان یک انسان   پیچیده تر از این حرفهاست و لذا کم کم متوجه میشویم ما انسانها هم مثل حشرات از سه بخش تشکیل شده ایم یعنی  سر  سینه  و شکم که هر کدام از اینها سمبل و حاکم یک جریان درونی در ما می باشند.

بخش اول  سر  :

که مرکز و ستاد عقلانی ما را شکل میدهد  وپیرومنطق ولذا همیشه محاسبه گر و سودجو و منافع طلب است

بخش دوم  سینه (صدر )  یا قلب   و یا دل :

که مرکز عواطف و یا احساسات و یا معنویت ما را شکل میدهد و همیشه در مواجه شدن با مسائل پیرو خلق و طبع درونی میباشد

بخش سوم  شکم :

که مرکز نفسانیت و امیال غریزی ما را شکل میدهد و لذا همیشه فطرت گرا و به دنبال تنازع بقا و در یک حیطه جبری شکل گرفته است لذا در مواجه شدن با مسائل بیشتر بصورت غریزی و جبری عمل میکند حال نکته ایی که باید به آن توجه کنیم   این است  که سه بخشی را که در فوق ذکر کردیم هرکدام دارای دو قطب مثبت و منفی می باشند یعنی در واقع همینطور که جهان مادی دارای شش جهت است یعنی : ( شمال و جنوب و غرب و شرق و بالا و پایین )

بنابراین درون ما هم بعنوان یک انسان شش وجهی می باشد بطور مثال سر که مرکز عقل وخرد ما را شکل میدهد ممکن است بیمار و ویروسی  باشد ( مثل جهل و نادانی و خرافات و و … )

ممکن است صیحح و سالم باشد یعنی دانا و فهیم  و پویا باشد و یا در بخشی که به دل و یا قلب ما مربوط می باشد باز داستان به همین شکل است  یعنی ممکن است این بخش  از وجود ما که مرکز عواطف و احساسات ما را شکل میدهد بیمار باشد مثلا گرفتار ( کینه رنجش و نفرت و و . . . ) باشد ممکن است سالم باشد یعنی مملو از عشق و مهربانی و خوش بینی و محبت و و . . .  باشد همینطور در رابطه با شکم که مربوط به بخش غرایز و امیال نفسانیست جریان به همین شکل است یعنی ممکن است این بخش از وجود ما بیمار باشد  یعنی اینکه در بر آوردن حوایج غریزی  و یا امیال نفسانی عملکرد آن خارج از تعادل باشد  بطور مثال :در سکس و خوردن و تملک و لذت و و  . . . افراط گرا باشد و یا نه ممکن است در برآوردن نیازهای غریزی متعادل و با ثبات باشد  بنابراین ، همیشه مثلث منفی و مثبت درون ما  در تقابل و در تضاد با هم میباشند هرگاه مثلث مثبت درون ما   در حالت تعادل قرار بگیرند و در این راستا با هم وحدت و اتحاد پیداکنند بنابراین انگیزهای ما سالم و در راستای خیر وبهبودی قرار میگیرند و اگر بالعکس مثلث منفی درون ما  با هم اتحاد پیدا کننده آن زمان است که شیطانی ترین انگیزها در ما ظهور میکنند گاهی ممکن است انگیزهای ما یک ضلعش در مثلث منفی باشد و دو ضلعش در مثلث مثبت باشد بطور مثال : انگیزه مثبتِ  قلبی ما کمک و محبت کردن به کسی باشد و یا انگیزه عقلانی ما در ضلع مثبت باشد ولی انگیزه غریزی منفی ما در جهت سوء استفاده باشد  مثلا  بهره برداری جنسی باشد بنابراین  اینگونه انگیزها ناکارآمد و نهایتا ناسالم هستند کلا توضیحات فوق به این سبب ذکر شد تا به نکته پی ببریم که انگیزهای ما همیشه تابع یکی از سه مورد فوق میباشد بطور مثال اگر در شرایط بیماری و هواهای نفسانی باشیم بدیهیست انگیزهای ما زیر بنای بیمارگونه و مخرب دارد و اگر در شرایط عقلانی و یا قلبی  باشد انگیزهای ما بر همین اساس شکل میگیرد شناخت انگیزها در زندگی ما ممکن است گاهی پیچیده باشد بطور مثال :گاهی ممکن است رفتار ما درست باشد اما انگیزای که پشت این رفتار سالم است بیمارگونه و ناسالم باشد بطور مثال به کسی کمک کنیم (( رفتار سالم )) است در حالیکه انگیزه و نیت واقعی ما از این رفتارهای سالم برای بدست آوردن مطامع و بهربرداری های شخصی باشد و همچنین بالعکس ممکن است رفتارهای ما غلط و نا سالم باشد  اما در پس این رفتارها انگیزه و یا نیت خیری نهفته باشد در هر صورت هر دوی این اعمال و رفتار مضر و بی فایده می باشد بنابراین ما باید سعی کنیم برای بهره وری بیشتر از انگیزهای بهبودی خود   مهارتهای لازم را برای متعادل کردن انگیزهایمان فرا بگیرم و برای اینکار دو چیز را سر لوحه زندگی خود قرار بدهیم

  • اول : اینکه سطح دانش و سواد بهبودی خود را ارتقاء بدهیم و مهارتهای لازم را برای شناسایی انگیزهای خود دریابیم
  • دوم : اینکه بخاطر داشته باشیم هرانگیزه ای هر چقدر هم که متعالی و مقدس باشد هرگز ارزش آنرا ندارد که پا به روی اصول بگذاریم و به آنها جامع عمل بپوشانیم

معنی لغوی انگیزه یعنی:

سبب علت آنچه کسی را به کاری برانگیزد انگیزه یعنی (نیت  قصد و آهنگ )

تعریف انگیزه یعنی : رفتاری که بر اساس یک هدف خاص و یا بر اساس یک خواسته مشخص درونی شکل بگیرددر واقع انگیزه یعنی  خواسته درونی ایی  که باعث میشود تا قوه محرکه (( اراده )) ما بر اساس آن و برای دستیابی به آن به تکاپو و جنبش درآید انگیزه ، مادر تمام تصمیماتیست که ما در زندگی میگیریم انگیزها بطور قطع  در زندگی ما نقشی پر رنگ و تعیین کننده دارند ولذا گزاف نمیگویم اگر بیان کنیم که اکثر رفتارها و کردارهای ما برهمین اساس شکل میگیرد بنابراین لازم است برای با مواجه شدن با انگیزهایمان مهارتهای را کسب کنیم خوشبختانه ما زمانی به مبحث و مقوله انگیزها وارد شدیم که از قبل با اصل های روحانی بهبودی آشنایی پیدا کرده ایم و لذا همین مسئله میتواند برای ما در این امر راه گشا باشد اگر به خاطر داشته باشیم اولین اصل روحانی که در قدم یک فرا گرفتیم صداقت بود و در همان هنگام بود که متوجه شدیم برای اینکه صداقت را در زندگی جدید خود بکار بگیریم ابتدا باید این اصل روحانی رابا خود شروع کنیم.

یعنی چالش ها و مسائل درونی خود را با صداقت و به دور از انکار و خودفریبی مورد بررسی قرار بدهیم و لذا همین مسئله صداقت با خود بهترین کارآیی و نقش را در کارکرد قدم چهارم و بخصوص شناخت از منشاء انگیزهای ما دارد صداقت باعث ظهور شهامت و شجاعت در ما میشود چیزی که ما حقیقتا در کارکرد این قدم به آن نیاز داریم انگیزهای گذشته ما گرچه در بعضی از موارد به نظر درست می آمد اما واقعیت این است که از بیماری ما ریشه میگرفت بطور مثال : ما برای اینکه در جمع خانواده شاداب و پرانرژی و یا مهربان باشیم  رو به مصرف مواد مخدر بردیم ولذا یک انگیزه سالم در اثر یک روش غلط و ناسالم نهایتا ما را به انحطاط کشاند و لذا به همین سبب باید متوجه باشیم که برای کار کرد قدم چهارم ما نباید فقط تابع انگیزهای خود باشیم بلکه چیزی که مهم است ما باید بی  درنگ برای دستیابی به بهبودی و همینطور هدف اصلی مان دربهبودی که همان بیداری روحانیست این قدم را کار کنیم و لذا لب مطلب این است که  انگیزه من هرچه که میخواهد باشد فعلا مهم نیست و آنچه که مهم است کارکرد این قدم است ما باید پیوسته بخاطر داشته باشیم که بهبودی یک برنامه پرهیز مدار است و لذا وقتی در مسیر بهبودی گام برمیداریم لحظات و یا ایستگاهای فرا میرسند که ما باید بر اساس تکلیفی که نیروی برتر  بر زبان راهنما برای ما رقم میزند تن در دهیم بدون اینکه بخواهیم مقاومت کنیم بنابراین خود را مکلف دانستن به ارشادات راهنما و اصول بهبودی ریشه در نحوه تسلیم و تمایل ما دارد فرار از تکلیف همیشه یکی از شاخصه های مهم بیماری ما بوده است و لذا در زندگی همیشه به عناوین مختلف از تکالیف مربوط به خود فرار میکردیم بنابراین خود را مکلف کردن به پیشنهادهای تجربی برنامه  نشان در تعهد ما به بهبودی دارد ما باید در فرایند بهبودی هوشیار باشیم گاهی ممکن است انگیزهای ما موجه و منطقی به نظربرسند  اما در پس این انگیزهای به ظاهر خوب  نهایتا خواسته های بیماری یا بصورت خودآگاه یا بصورت ناخودآگاه نهفته باشد   که ما به اینگونه انگیزها اصطلاحا ( بُن انگیزه  ) میگویم    یعنی انگیزهای  که به ظاهر خیر و در راستای بهبودی هستند در حالیکه حقیقت این است که بُن انگیزهای آن ریشه در بیماری اعتیادمان دارد بطور مثال ممکن است بگوییم میخواهم راهنمای دیگری برای خود انتخاب کنم  چون راهنمایم دانشش اندک است و یا عملکرد ندارد در صورتیکه حقیقت این است که چون راهنمایم خودش را در مسیر بیماریم قرار نداد ه و یا به من در بعضی از موارد  نه  میگوید  لذا به این سبب با اتکا به دستاویزها میخواهم توجیهات منطقی برای بیان انگیزهایم پیدا کنم بنابراین  با توجه به مطالب ذکر شده اکنون شاید معنای این جمله که میگوید :

فاصله کفر و ایمان به باریکی یک مو است  برایمان قابل فهم تر باشد .

همانطوریکه ذکر شد انگیزها بخش مهمی از بهبودی ما را شکل میدهند و لذا شناسایی صادقانه اینگونه نیات میتواند کمکی شایانی به بهبودی ما کند اینک که ما در آستانه کارکرد قدم چهارم قرار گرفته ایم  لذا بی مناسبت نیست اگر بخواهیم در همین ابتدا بطور ضمنی و برای تمرین کردن ترازنامه نویسی ازانگیزهایمان با نحوه نگارش آن آشنا شویم ضمن اینکه ما عمیقا معتقدیم که بخش بسیار گسترده ای از بیماری و بهبودی ما بستگی مستقیم به شناسایی صادقانه و شجاعانه انگیزهایمان دارد  بنابراین  لازم است مهارت و دانشهایی  را برای برطرف کردن  انگیزهای منفی و یا مرتفع کردن انگیزهای مثبت را  بیاموزیم در این ترازنامه نویسی ابتدا می کوشیم تا انگیزههای گذشته خود را مورد بررسی و شناخت قرار بدهیم تا بتوانیم چرایی رخداد آنها را درک کنیم و سپس سعی میکنیم انگیزههای  خود را بدینوسیله مورد کندوکاو قرار دهیم بنابراین برای عملی شدن این منظور هرگاه انگیزه ایی داشتیم از شب قبل ورقه ای را تهیه کرده و سوالات زیر را در آن مینویسیم و پس از گرفتن تراز و همچنین گرفتن نتیجه آنرا پاره کرده و به دور می اندازیم اگر مشکلی در گرفتن نتیجه برایمان پیش آمد میتوانیم اینگونه ترازها را برای بررسی بیشتر با راهنمایان در میان بگذاریم.

برای ترازنامه نویسی انگیزهایمان :

اول در یک جا ساکت و تنها می نشینیم وقبل از نوشتن ترازنامه  به نیروی برتر پناه میبریم و از او میخواهیم که صداقت و شهامت لازم را به ما عطا فرماید برای نوشتن تراز نامه اول شرح کوتاهی از انگیزه خود را مینویسیم.

بطور مثال :

(( من میخواهم کمک کنم تا فلانی پاک شود ))

آیا انگیزه من عقلی است ؟ در کدام بخش از عقل     مثبت یا منفی ؟

آیا انگیزه من  قلبی است   در کدام بخش قلب  مثبت یا منفی ؟

آیا انگیزه من غریزیست  ؟   در کدام بخش غریزی مثبت یا منفی؟

نکته قابل تامل این است که اگر در انگیزهای ما دو ضلع آن مثبت و یک ضلع آن منفی باشد باید از اینگونه انگیزها صرف نظر کنیم  زیرا  نقاط منفی ما به علت داشتن فاکتور بیماری اعتیاد همیشه فوق العاده  قویتر از نقاط مثبت میباشند دستاویز و بهانه هایی که ممکن است برای عدم کارکرد گام چهارم داشته باشیم : بله دستاویز و بهانه های زیادی ممکن است وجود داشته باشند  که ما باتمسک به آنها فکر میکنیم نباید این قدم را کار کنیم و اگر هم کار میکنیم حداقل آنطوریکه سلیقه  شخصی خودمان میخواهد کار کنیم بهانه ها و دستاویزهای ما بطور حتم تحت تاثیر انگیزههای بیمارگونه ما هستند و به عبارت دیگر منشاء اینگونه بهانه ها و دستاویزها ریشه در انگیزه های شخصی و بیمار ما دارند انگیزه های شخصی ما همان تمایل  درونی  و خودآگاه و یا ناخودآگاهیست که ما برای حفظ اعتیادمان دست به آن میزنیم و لذا به همین منظور ممکن است برای بهانه و دستاویز کردن شروع به توجیه آفرینی و سفسطه بافی کنیم.

بطور مثال بگویم :

اصولا نیازی نیست غبارفروخفته شده ای که در اثر گذشت ایام در بستر روح و روانمان آرمیده اند را دو باره به جنبش در آورده  و فضای وجودمان را پراز  گرد و غبارهای معلق کنیم و به این وسیله آرامش خود را به هم بزنیم(( اگر ما چنین فکر کنیم بنابراین  اعتراف و همینطور قبول میکنیم که گرد و غباری در درون ما  وجود دارند  که جلوه روح و روان ما را مکدر کرده اند بنابراین لازم است تا به این نکته توجه کنیم  که هدف ما این نیست که این گرد و غبار را در یک محیط بسته در فضای وجودمان به جنبش در آوریم بلکه تمام هدف و سعی ما این است که با مهارتهای لازمی که در قدم چهار و پنج فرا میگیرم به مانند تهویه مطبوعی این گرد و غبار را به بیرون از خود هدایت کنیم و بدینوسیله خانه روح و روانمان را غبارروبی کنیم ))

گاهی اوقات ممکن است ما به علت گذشته غیر اخلاقی ای که داشته ایم اینک با دیدن سر تیتر قدم چهارم  این رعب و وحشت در ما ایجاد شود که مایل نیستیم با اینگونه بی اخلاقی ها که در زندگی داشتیم  رو در رو شویم زیرا ما آنها را فراموش کرده ایم و  گذشته ها گذشته   و لذا یادآوری اینگونه بی اخلاقی ها به جز اینکه در ما باعث حرمان و سرخوردگی شود نتیجه دیگری به همراه نخواهد آورد

(( بازهم اگر دقت کنیم به وضوح توجیهات ضد ونقیض را در اینگونه بهانه و دستاویزها مشاهده میکنیم  چرا که ما  اگر گذشته خود را فراموش کرده ایم پس چگونه آنها را بیاد میاریم آنچه را که ما بیاد میاوریم واقعیت های آزار دهنده ای هستند که در طول عمرمان همواره آنها را یدک کشیده ایم و بوی تعفن آن همیشه ما را اذیت و آزار داده است در واقع مثل ما مانند روباه و یا حیوانی است که به دم آن زنگوله ایی بسته اند بنابراین هر چقدر سعی کردیم تا از این صدا فرار کنیم بدتر آنرا بصدا در آوردیم و لذا  فرار ما همیشه از این دست واقعیت ها بدتر   زنگوله گذشته غیر اخلاقی ما را پر طنین تر کرد ما همیشه در اثر انگیزهای شخصی بیمارگونه سعی کردیم بجای اینکه مسئله و مشکل خود را حل کنیم مرتب صورت مسئله ها را پاک و یا آنها را انکار کنیم ))

انگیزهای شخصی اصطلاحا همان نیات و یا خواسته های عمیقی هستند که  ریشه در هواهای نفسانی و یا بیماری ما دارند گاهی ممکن است ما برای فرار از کار کردن این قدم بر اساس انگیزه های شخصی به دلایل واهی و غیر واقعی رو بیاوریم بطور مثال بگویم :قدم چهارم و پنجم ریشه در دین مسحیت و کاتولیک دارد

(( در صورتیکه قدم چهارم و پنجم هیچگونه تجانس و اساسا به هیچ وجه ریشه در کاتولیک و یا مسیحیت و یا هیچ ادیان و مذهبی دیگری ندارد همینطور که ما  در تجربیات بهبودی متوجه شدیم  اقرار واعتراف کردن بخش مهمی از ارکان بهبودی ما را شکل میدهد مثلا ما در قدم یک صریحا اقرار به عجز کردیم  آیا پس ما چون اقرار و اعتراف کردیم که بیماریم ،  کاتولیک هستیم ؟

یا مثلا  ما با نوشیدن الکل مخالفیم   پس آیا مخالفت ما با نوشیدن الکل ریشه در مسلمانی ما دارد ؟ ! .. . . همینطور در قدم دوم و سوم هم بطور وضوح  اقرار و اعتراف به عدم سلامت عقل و عدم سلامت ایمان کردیم و لذا اینگونه اقرارها اصولا ربطی به مذاهب دیگر ندارد ما بیشتر با اینگونه اقرار و اعتراف ها در پی این هستیم که :

  • اولا اقرار کنیم که ما از بیماری اعتیاد رنج میبریم
  • ثانیا ضعف های اخلاقی ما تحت تاثیر بیماریمان قرار دارد
  • ثالثا ما در این قدم بیشتر به دنبال چرایی و منشاء رفتاهای ضداخلاقی خود هستیم و میخواهیم از چگونگی دقیق خطاهایمان آگاه شویم و به این شناخت برسیم که چرا ما این اعمال را انجام میدهیم تا بدینوسیله برای برطرف کردن آنها راهکاری بیابیم

گاهی ممکن است ما بخاطر اسراری که داریم  گرفتار ترس های بی پایه و اساس بشویم و بخاطر گریز از بیان اینگونه اسرار   برای کار نکردن این قدم رو به بهانه و دستاویزها بیاوریم و اینگونه توجیه کنیم که لزومی ندارد دیگران از اسرار ما مطلع باشند البته این فکر قطعا درست است که نیازی نیست دیگران سر از اسرار ما و یا ضعف های اخلاقی ما  در بیاورند اما این واقعیت را هم  بطور قطع میپذیریم  اسراری که داریم ما را آزار میدهند و این گفته حقیقتا صحیح است که میگویند :

ما به اندازه اسرار خود بیمار هستیم  و لذا همیشه برای پنهان نگاه داشتن اینگونه اسرار در ترس و دغدغه به سر میبریم نکته ای که قابل تامل است این است که ما در قدم چهارم و پنجم می کوشیم تا این اسرار را فقط به یک نفر بازگو کنیم  و آن یک نفر کسیست که به او اعتماد داریم و مطمئن هستیم این توانایی را دارد که همراه با خودمان  رفتارهای ضداخلاقی و اسرارهای ما را نقد و مورد بررسی موشکافانه قرار بدهد تا به کمک هم از چگونگی و چرایی رخداد آنها مطلع شویم.

و لذا در نهایت متوجه خواهیم شد که بیشتر اسرار ما اصولا نیازی به پنهانکاری ندارد اما برای اینکه به این مرحله برسیم باید صبور و بی باک و جستجوگر باشیم منافعی که ممکن است از نوشتن ترازنامه بی باکانه و جستجو گرانه برای ما حاصل شود : ما بعنوان یک انسان همیشه به دنبال منافع خود بوده ایم در واقع امکان ندارد  کسی خود را در یک جریان و یا یک رابطه و یا یک برنامه قرار بدهد اما در آن بدنبال منافعی برای خودش نباشد ( البته به جزء روابط عاطفی )  منافع جویی سالم در انسان نشان از عقلانیت اوست منافع جویی ما میتواند به شکل های مختلفی باشد بطور مثال : منافع مادی باشد  و یا منافع ما بر اساس بیماری و حب های نفسانی باشد و یا اینکه منافع ما بر اساس نیازهای معنویمان باشد بنابراین امروز برای منافع و مزایایی که فکر میکنیم در بهبودی نهفته است قدم کار میکنیم  و انصافا با کارکرد قدمهای قبلی منافعی را بدست آوردیم که امروز در زندگیمان شاهد کارایی های مثبت آن هستیم ما به علت برگشتن قسمتی از سلامت عقل در پایان قدم سوم  متوجه شدیم هنوز منافعی را که در بهبودی نیاز داریم تامین و تکمیل نشده است ما براساس تصمیمی که در قدم سوم گرفتیم متوجه شدیم که تصمیم ما موقعی یک تصمیم سالم است که نیمه و نصفه نباشد و پویا و جاری باشد در واقع تصمیم ما در قدم سوم محور اصلی قدمها می باشد و تمام همت و سعی و تلاش ما برای رسیدن به هدفی است که در قدم سوم برای خود منظور کردیم به عبارت دیگر تمام منافع ما در بهبودی  همان آزادی و رهایی از بیماریست که در نقطه سپردن و بیداری روحانی متجلی میگردد بنابراین لازم است با کمک گرفتن از اصل روحانی تعهد برای دستیابی به آرمان خود کوشا باشیم همچنین ما در پایان قدم سوم متوجه شدیم با بالا بردن میزان تعهد خود را وامیداریم تا قدم چهارم را برای منافع کلی که در قدم سوم نتوانستیم بدست بیاوریم مهیا سازیم ما در پایان قدم سوم دریافتیم   هنوز پر از ناشناختهای درونی هستیم که سد راه ما برای دستیابی به یک بهبودی پایدار می باشند ، و همین ناشناخته ها منافع بهبودی ما را متزلزل می سازند بنابراین  ما از طریق نوشتن ترازنامه اخلاقی جستجوگرانانه و بی باکانه سعی میکنیم تا آنها را شناسایی و در صدد برطرف کردن آنها برآیم ضمن اینکه ما در زندگی مشکلات عدیده دیگری هم داریم که منافع ما ایجاب میکند تا از طریق نوشتن ترازنامه آنها را شناسایی و برای مواجه شدن و یا رفع  آنها چاره ایی بیاندیشیم بطور مثال : در بخش روابط های اجتماعی و یا خانوادگی و روابط کاری و یا روابط جنسی و یا رنجشها و … بنابراین منافع بهبودی ما ایجاب میکند تا ما این ناشناخته ها را بشناسیم تا از آنها رها شویم ما همیشه بعنوان یک بیمار انباشته از دوگانگی و یا چندگانگی  هستیم و یکی از مهمترین فاکتورهای که بهبودی ما را توام با خطر میکند این است که خود را نمی شناسیم و لذا با خود غریبه هستیم بنابراین با نوشتن ترازنامه سعی خواهیم کرد تا بدانیم که واقعا (( کی هستیم )) و لذا خواهانیم تا بدانیم در چرخه زندگی کجا قرار داریم و همینطور می خواهیم بیشتر با سیاه و سفیدهای وجود خود آشنا بشویم و به این منظور ما ابتدا میکوشیم تا قسمت منفی های خود را شناسایی و در صددرفع آنها برآیم سپس خواهیم دید که مثبت های وجودمان خود بخود جلوه گری خواهند نمود نکته قابل تامل در این مبحث این است که چرا کلمه (( ممکن ))  به کار برده شده است همینطور که میدانیم واژه (( ممکن )) معنایش این است که شاید حاصل شود شاید هم حاصل نشود اما ما معتقدیم اگر قدم چهارم خود را جستجوگرانه و بیباکانه کارکنیم بطور حتم برای ما منافعی حاصل میشود و اگر در ای مبحث کلمه (( ممکن )) بکار برده شده است برای این است که توجه ما را به جدی بودن و حساسیت این قدم برانگیزد در واقع کلمه ( ممکن ) میخواهد انگیزشی بودن این سوال را مطرح کند و این نکته را به ما تذکر دهد که باری به هر جهت نباید این قدم را کارکرد و برای بدست آوردن نتیجه باید دقیق و جستجوگر و بی باک بود.

ما نباید این قدم را به تعویق بیاندازیم :

به تعویق انداختن کارها و یا تکالیف  در تمامی امور زندگی یکی از شاخصه های اصلی بیماری ما است و لذا  یکی از بزرگترین معضل های که همیشه زندگی ما را توام با درد و رنج می ساخت و نهایتا آنرا به آشفتگی می کشاند  همین مشکل به تعویق انداختن کارها بود در واقع به تعویق انداختن برنامه ها و یا کارهای که لازم بود آنها را به سرانجام برسانیم جزو منش لاینفک ما شده بود و یا اگر هم اقدام میکردیم آنرا نصفه و نیمه رها میکردیم در هر صورت از تکالیف خود دائما شانه خالی میکردیم و همیشه وظایفی را که باید انجام میدادیم مرتب امروز و فردا میکردیم بنابراین اولین دلیلی که ما نباید این قدم را به تعویق بیاندازیم در درجه اول این است که میخواهیم از این شاخصه بیماری خود دست برداریم و لذا برای فعال کردن بهبودی خود هرکاری را که میتوانیم فعالانه در زمان خود که اکنون است انجام بدهیم هرگاه ما میخواهیم در رابطه با بهبودی خود فاکتور و یا برنامه ایی  را فعال کنیم  انگیزهای شخصی ما تحت تاثیر بیماری از راه میرسند و به ما اینگونه القاء میکنند.

که الان زود است ! . . .و یا اینکه میگوید حالا چه عجله ایی بعدا سر فرصت به این مقوله میپردازیم در صورتیکه ما امروز به این منطق رسیده ایم که فرصتِ ما برای بهبودی در همین لحظه امکان پذیر و مهیا می باشد و لذا باید هوشیار باشیم فرصت   یعنی لحظه ای که خیلی دیر و به ندرت بدست می آید ولی خیلی زود و آنی هم از دست میرود بنابراین ، با تعویق انداختن اینگونه مسائل معلوم نیست که باز فرصتی برای بهبودی ما   فراهم شود یا نه ؟! ما عمیقا معتقدیم در رابطه با مسائلی که به خیر و بهبودی مربوط میشود  وقت و زمانش همیشه همین امروز و همین الان است و لذا شعار ما در این رابطه این است:

(( همین الان بهترین و مناسبترین وقت است ))

هرگاه ما برای اموری که به بهبودیمان مربوط می باشد ، دفع الوقت میکنیم ، در در واقع با انگیزه های شخصی وانکار میخواهیم اعتیادمان را حفظ کنیم ما باید همواره به خاطر داشته  باشیم که برنامه بهبودی یک برنامه تجربیست و لذا کسانیکه این قدم را کار کرده اند آنرا موثرترین رکن بهبودی دانسته اند حتی بسیاری از آنها معترفند که قدم  یک و دو و سه ، نقش پیش زمینه را دارد ، ولذا ساختار اساسی و جدی در روند بهبودی از این قدم به بعد رخ میدهد گاهی ما تحت تاثیر ترسها و انگیزه های شخصی و بیمارگونه برای فرار از هیولایی که فکر میکنیم در درونمان وجود دارد خواسته یا ناخواسته میخواهیم آنرا به تعویق بیاندازیم گاهی فکر میکنیم که یارای هم آوردی با چنین هیولایی را نداریم…

و بقول کتاب پایه که میگوید :  ( وقتی به این قدم میرسیم  اکثر ما می ترسیم هیولایی در ما وجود داشته باشد که اگر آزادش کنیم ما را نابود خواهد کرد )

اما نکته اینجاست که ما باید شجاع و بی باک باشیم و پا روی این ترسها بگذاریم و بدانیم با اصول روحانی ایی که در قدمهای قبلی به دست آوردیم چیزی برای ترسیدن وجود ندارد در واقع منظورمان این است که ما هم دست خالی و بدون پشتیبان نیستیم امروز با اتکا به نیروی برتر و تمرکز به روی بهبودی بطور حتم این توانایی را داریم که پا به روی اینگونه ترسها بگذاریم ما در زندگی از شخصیت ها و منش ها و هویت های دورغین خود خسته شده بودیم از چیزی که هرگز نبودیم ولی اینگونه وانمود میکردیم که هستیم دلمان بهم میخورد و یا داستانهای از خود تعریف میکردیم که یا مال دیگران بود یا ساخته ذهن بیمار خودمان بود پریشان میشدیم ما از اینکه دائما انواع نقاب های گوناگون را در جیب یا کیف خود حمل میکردیم و به اقتضاء شرایط با آنها ظاهر میشدیم ،دیگر بیزار شده بودیم و یا برای پوشش ضعف ها یا  تائید خودمان با آدمهای اسم و رسم دار عکس می انداختیم  ویا امضا جمع میکردیم دل آزارده شده بودیم ما از احساس هیچ چی بودن خودمان کلافه شده بودیم ما در زندگی همیشه از ضعف های اخلاقی خود   علیرغم میل باطنی ای که داریم و انجام میدهیم رنج میبریم ما از اینکه واقعا نمیدانیم کیستیم رنج میبریم ما از اینکه نمی دانیم هویت واقعی ما کجاست در عذابیم  ما از احساسات گوناگونی مثل  کینه  –  رنجش – نفرت – گناه – ترس  و و…. رنج میبریم اما اینک فرصت و شرایط مناسبی فراهم شده است تا ریشه و چرایی رخداد اینگونه مسائل را مکاشفه و سپس آنها را مورد بررسی موشکافانه قرار بدهیم و لذا لازم است برای برطرف کردن این رنجها با شجاعت و صداقت این قدم را کار کنیم بنابراین  تعلل و سهل انگاری و احمال در تعویق کارکرد این قدم میتواند ضربات جبران ناپذیزی را به پیکره بهبودی نوپای ما بزند.

منافع به تعویق نیانداختن گام چهارم :

امروزکه مدتی از پاکی ما گذشته است وقتی فکر میکنیم   می بینیم  که در اثر مصرف نکردن مواد منافع بسیاری را درجنبه های مختلف زندگی بدست آورده ایم بطور مثال : کمترین منافعی که بدست آورده ایم این است که لااقل به مدت طول پاکی خود حداقل پول برای خرید مواد هزینه نکرده ایم و بدین وسیله سم وارد بدن خود نکرده ایم…

ولذا الان که از زاویه بالاتری به زندگی گذشته خود نگاه میکنیم پیش خود میگویم ای کاش زودتر پاک شده بودیم و آن زمانی که مصرف کننده بودیم مرتب پاکی خود را به تعویق نمی انداختیم گاهی فکر میکنیم اگر چند سال یا چند ماه و یا حتی چند روز زودتر پاک شده بودیم خیلی از چیزها و خیلی از منافع خود را از دست نمی دادیم ما وقتی وارد انجمن شدیم انگیز هایمان این بود که بتوانیم مواد خود را ترک کنیم فکر میکردیم تمام رنجها و آشقتگیهای ما حاصل از مصرف مواد مخدر است اما پس از چندی متوجه شدیم که ما مدتها قبل از اینکه برای اولین بار مواد مصرف کنیم از بیماری اعتیادمان رنج میبردیم و لذا برای درمان خود شروع به کار کردن قدمها کردیم چون به این بینش رسیدیم که بهبودی فعال بهترین گزینه برای توقف اعتیادمان می باشد اینک در این مقطع شاید ما بخواهیم بر اساس انگیزههای بهبودی خود اقدام به کارکرد این قدم  بکنیم البته اینکار پسندیده ایست اما از طرفی ممکن است ما براساس اینگونه انگیزه ها دقیقا از منافع کارکرد قدم چهارم شناختی نداشته باشیم و یا اینکه شناخت ما سطحی و عمیق نباشد  و لذا همین مسئله باعث شود تا انگیزه ما برای کارکرد این قدم سست و یا بی بنیان باشد بنابراین  ما باید بکوشیم براساس وظیفه و تعهدی که به بهبودی داریم این قدم را کار کنیم و صرفا از نقطه نظر انگیزه های خود به کارکرد این قدم نگاه نکنیم همینطور که در فوق ذکر شد  وقتی مدتی از پاکی ما گذشت به منافع آن پی بردیم بنابراین  منافع به تعویق نیانداختن این قدم را هم در آینده و بعدها بطور قطع بیشتر خواهیم دانست نوشتن یک ترازنامه بی باکانه  به این معنی است که ما باید علیرغم همه ترس هایمان این کار را شروع کنیم به این معنی است که علیرغم احساسی که نسبت به این کار داریم شهامت انجام آنرا داشته باشیم به این معنی است که شهامت صادق بودن  حتی در مواقعی که در درون به خود می پیچیم و قسم می خوریم آنجه را که می نویسیم باید با خود به گور ببریم را داشته باشیم به این معنی است که عزم کرده بایم که آنرا کامل و فراگیر به اتمام برسانیم  حتی وقتی که به نظر می آید که به اندازه کافی نوشته ایم به این معنی است که ایمان لازم جهت اعتماد به این فرآیند و اعتماد به نیروی برترمان را داریم  و اینکه او توانایی لازم برای گذر از این برهه و فرایند را به ما خواهد داد باید این واقعیت را پذیرفت ؛که این قدم به کار زیادی نیاز دارد و اینکه پایانی بر تکمیل آن متصور نیست  ما می توانیم آن را در قسمتهای مختلف و منظم کم کم انجام دهیم تا به پایان رسد تنها مسئله مهم این است که در این کار تداوم داشته باشیم بعضی وقتها مدت پاکی ما می تواند برعلیه ما کار کند :

مثلا وقتی که ما از تشخیص ترس خود از ترازنامه نویسی اجتناب می کنیم  خیلی از ما که قدم چهارم را بارها کار کرده ایم با اینکه می دانیم کار کردن آن می تواند یک موهبت باشد باز هم از انجام آن سرباز می زنیم ممکن است که ما فکر کنیم چون این فرایند را خیلی خوب می شنایم ،دیگر نباید از انجامش هیچ ترسی داشته باشیم  اما لازم است که ما به خود اجازه ترسیدن هم بدهیم اگر واقعا این احساسی است که داریم ما ممکن است ترسهایی داشته باشیم که ریشه در تجارب قبلی ما از قدم چهارم داشته باشد ما می دانیم که ترازنامه نویسی به معنای تغییر در زندگیمان می باشد ما می دانیم که اگر نوشتن ترازنامه  خصوصیات مخربی را آشکار سازد  دیگر ما نمی توانیم به ان رفتار بدون اینکه درد بسیاری را تحمل کنیم  ادامه دهیم بعضی مواقع کار به معنی رها ساختن چیزی در زندگیمان خواهد بود…

مثال رفتاری که می کنیم بدون ان نمی توانیم ادام دهیم :

مثلا یک رابطه یا شاید یک رنجش که آن را با خود حمل کرده و از آن به شدت مراقبت کرده ایم تا جایی که در واقع به شکل بیمارگونه ای برای ما به صورت یک منبع اطمینان خاطر و آسایش درآمده است ترس از رها ساختن چیزی که به آن وابستگی پیدا کرده ایم علیرغم اینکه به آن تا چه حد مشکوک و بدبین باشیم  باز هم یک ترس کامل و واقعی است ما نمی توانیم اجازم دهیم که ما را متوقف کند ما باید با آن روبرو شویم و با شهامت عمل کنیم ما همچنین ممکن است مجبور شویم بر مانعی که توسط عدم تمایل مان برای آشکار شدن ابعاد بیشتری از بیماران رشد کرده باشد غلبه کنیم اکثر اعضای ما که مدتی پاکی دارند  در مشارکتهای خود می گویند که پس از مدتی پاکی نوشتن ترازنامه باعث شده تا پی ببرند که اعتیاد انها ریشه دوانیده و بر روی زندگی آنها سایه انداخته به شکلی که در واقع هیچ قسمت از زندگی انها در امان نبوده است این تشخیص در ابتدا باعث احساس بهت و وحشت می گردد ما تعجب می کنیم که چطور امکان دارد ما هنوز اینقدر بیمار باشیم…

  ایا این همه کوشش برای بهبودی فقط به درمانی ظاهری ختم گردیده ؟

البته که چنین است  ما فقط به زمان نیاز داریم تا بخاطر آوریم راهنمای ما خوشحال خواهد شد که به ما یاداوری کند بعد از اینکه ما به اندازه کافی زمان داشتیم تا مواردی را که ترازنامه برایمان اشکار می کند پذیریم  احساس می کنیم که به آرامی امید جایگزین بهت و وحشت می گردد دلایلی متعددی است که ما از کارکرد این قدم میترسیم هرچند ممکن است دلایل این ترسها در ما متفاوت باشد  اما دلایل ترس ما در بیشتر موارد یا به هم شبیه هستند و یا در نقاطی با هم مشترک هستند.

بطور مثال تعدادی از ترس های خود را ذکر می کنیم :

شاید بعضی از اعضاء موقع تجربه دادن بطور باضح نتوانسته اند قدم چهارم را توضیح دهند و یا توضیحاتشان پیچیده و یا آنرا طوری بیان کرده اند که باعث سوء تعبیر در مفاهیم آن برای ما شده است و لذا همین مسئله باعث شده که ما از کارکرد این قدم بترسیم در حالیکه قدم چهارم علیرغم مفاهیم عمیقی که دارد بسیار ساده می باشد در واقع ما باکارکرد این قدم میکوشیم تا با شیوه و یا طرز نوشتن ترازنامه آشنایی پیدا کنیم  و بر همین اساس یک ترازنامه از خودمان تهیه کنیم همین و بس گاهی ممکن است ما به علت اینکه تاکنون هیچگونه ترازنامه ایی از خود ننوشته ایم در شرایط ترس قرار بگیریم  در حالیکه باید بدانیم ما با نوشتن ترازنامه نمی خواهیم  یک رمان و یا یک شاهکار ادبی از خود خلق کنیم ما سعی میکنیم بطور خیلی ساده  ترازنامه خود را نگارش کنیم و در این روند میکوشیم تا مطالبی را که مینویسیم به دور از خودفریبی و انکار باشد و تمام تلاش خود را بکار میگیرم تا نهایت صداقت را در نوشتن آن بکار گیریم گاهی ممکن است  فکر کنیم که باید تراز نامه خود را کامل و موشکافانه بنویسیم و لذا گرفتار نوعی وسواس بیمارگونه بشویم و همین مسئله ترسی را در ما برانگیزد و نهایتا دچار این ابهام شویم که قدم چهارم را چون باید کامل کارکنم لذا باید در یک فرصت مناسب به آن بپردازیم و در واقع بدینوسیله این قدم را به تعویق بیاندازیم بنابراین  اینگونه وسواس ها بیمارگونه هستند ما به هیچ عنوان بدنبال این نیستیم که تراز قدم چهارم خود را کامل بنویسیم ما خیلی ساده  آنچه را که از گذشته بیاد می آوریم وهمینطور اگر چیزی مربوط به همین الان بود مینویسیم ما کوشش میکنیم تا تراز خود را دقیق بنویسیم  یعنی اینکه در موقع نوشتن یک ترازنامه چیزی از مطلب را کم یا زیاد نکنیم گاهی ممکن است  ما به این علت از کارکرد این قدم بترسیم  که در زندگی گذشته همیشه با خودفریبی انکار  و نا صداقتی  زندگی کرده ایم   و لذا همیشه با ماسک های مختلف ظاهر میشدیم و یا خود را سانسور میکردیم و یا برعکس در باره خود اغراق میکردیم و یا خود را تحریف میکردیم اما اینک در شرایطی قرار گرفته ایم که میخواهیم این تابو یا سنت شخصیتی خود را بشکنیم و لذا میخواهیم برای یکبار هم که شده بخودمان و صور پنهانمان به دور از این نقابها و به دور از انکار و خودفریبی و به دور از خود سانسوری و به دور از خود بزرگ بینی و به دور از تحریف همراه با صداقتی شجاعانه نگاه کنیم گاهی ممکن است در اثر کج فهمی به اشتباه تصور کنیم که این قدم میخواهد پستیها و پلیدهای درون ما را برایمان نمایان کند تا به نفرت انگیز بودن خودمان پی ببریم و لذا به همین دلیل از کارکرد این قدم بترسیم و نهایتا از کارکرد آن طفره برویم  در حالیکه دقیق هدف این قدم برعکس این برداشت است در واقع تمام تلاش ما در قدم چهارم این است که چگونه میتوانیم خود را دوست بداریم و خویشتن پذیر باشیم و لذا به همین منظور سعی میکنیم نقاط تاریک  وجود خود را شناسایی کنیم آنگاه خواهیم دید که چقدر موجود نورانی  و دوست داشتنی ای هستیم گاهی ممکن است ما علیرغم اینکه با راهنمایمان این قدم را کار میکنیم  اما هنوز اعتماد ما به او عمیق و ریشه دار نباشد و لذا همین مسئلهِ  عدم اعتماد باعث ظهور ترسی در ما شود و به همین سبب از کارکرد این قدم بترسیم اما نکته ایی که باید به آن توجه کنیم این استکه در قدم چهارم ما تراز خود را برای هیچکس نمیخوانیم ما در این قدم فقط با مجموعه ایی از مفاهیم مطرح شده آشنا میشویم که این شناختها باعث میشود تا ابزار مناسبی برای نوشتن ترازنامه برای ما مهیا شود و در پایان قدم چهارم و شروع قدم پنجم  اگر اعتماد ما به راهنما برگشت ترازنامه خود را برای او هم میخوانیم و اگر هنوز این عدم اعتماد در ما از بین نرفته بود باز ما به نوشتن ترازنامه خود ادامه خواهیم داد و در این اثناء دعا میکنیم تا خداوند شخص مورد اعتماد ما را سر راهمان بگذارد و مطمئنیم که شخص مورد نظرمان در آن زمان از راه خواهد رسید…

و بقول آنکه گفت : شاگرد که باشی استاد نیز از راه برسد بنابراین تا رسیدن شخص مورد اعتمادمان اول تراز نامه را برای خودمان و سپس برای خداوند خواهیم خواند ترسهای ما همیشه مهمترین عامل بازدارنده و مانع جدی برای بهبودی وتغییر ماست و لذا در این برهه می طلبد با شجاعت و شهامت و حرکتی بی باکانه به کارکرد قدم خود ادامه بدهیم.

دو جفت یا زوج قدم چهارم بی با کانه و جستجو گرانه :

ما در تجربه بهبودی خود متوجه شدیم چیزهای هستند که تا جفت نشوند به تنهایی راه بجایی نمی برند در واقع پرنده موقعی میتواند پرواز کند که دارای دو بال باشد بنابراین عدم مصرف مواد مخدر ما موقعی دلنشین و جذاب میشود که مزین و همراه با بهبودی باشد همینطور در قدم چهارم هم   دو فاکتور اساسی هستند که وقتی جفت و در کنار هم باشند ما میتوانیم از کارکرد این قدم نتیجه بگیریم یعنی اگر خللی در هر کدام از فاکتورها باشد بطور قطع نمیتوانیم نتیجه ای از این قدم بگیریم.

اول اینکه جستجوگر باشیم :

  • جستجوگر یعنی : در روند تکاپویمان نقطهِ پایانی وجود ندارد و ما پیوسته تا زمانیکه برای فقط امروز زندگی میکنیم باید در این راستا جوینده و در حال کاوش باشیم
  • جستجوگر یعنی : لزومی ندارد که شتابزده باشیم

اما میکوشیم تا آهسته و پیوسته و با دقت بدنبال هدفمان در قدم چهارم باشیم و هدف ما از قدم چهارم این است که سردرگمی و دوگانگی های زندگی خود را طبقه بندی کنیم  تا بدینوسیله به ماهیت اصلی خود پی ببریم و لذا میکوشیم تا ماهیت اصلی ما بر اساس خیر و صفات حَسنه ای که داریم  شکل بگیرد

  • جستجوگر یعنی : دقیق بودن در کاوش هایمان یعنی تحقیق و تفحص کنیم  یعنی مطالعه و کندوکاو کنیم
  • جستجوگر یعنی : علیرغم خستگی تنبلی بی تفاوتی و ترس های ناشناخته  به راه خود ادامه  بدهیم
  • جستجوگر یعنی : توجه کردن به مسائل از زوایای مختلف
  • جستجوگر یعنی : اهمیت دادن به همه مسائل و مشکلاتی که در سطوح مختلف چه درونی و چه بیرونی  داریم حتی ریزترین مسائلی که فکر میکنیم بی اهمیت هستند  اتفاقا ریزترین مسائل ما  در واقع بزرگترین و مهمترین مسائلی هستند که باید به آنها بپردازیم
  • جستجوگر یعنی : از تمام ظرفیت ها و پتانسیل ها و دستاوردهای که تاکنون در زمینه بهبودی بدست آورده ایم بصورت بهینه استفاده کنیم بخصوص از اصول روحانی مانند صداقت فروتنی  تمایل روشن بینی و و . . . نهایت استفاده را کردن
  • جستجوگر یعنی : هر چیزی را چه از گدشته و چه درحال حاضر ما را آزار میدهند در باره شان ترازنامه بنویسیم حتی اگر احساس کنیم این آزار خیلی خفیف است
  • جستجوگر یعنی : موجیم که آسودگی ما عدم ماست . . . . .  ما زنده از آنیم که آرام نگیریم

 

دوم اینکه بی باک باشیم :

  • بی باک یعنی: علیرغم اینکه ترسهای وجود دارند و میترسیم اما با نهایت صداقت  و شجاعت پیش میرویم
  • بی باک یعنی : از ترسهایمان نترسیم
  • بی باک یعنی :احساس خطری که بیماری به ما القا میکند را نادیده میگیریم و به آنها اهمیتی نمیدهم
  • بی باک یعنی : اینکه به برنامه بهبودی اعتماد میکنیم و همینطور که توانسته ایم از قدمهای قبلی سرمایه ای بدست بیاوریم مطمئنیم که در این قدم هم منافعی را بدست خواهیم آورد
  • و لذا به تشویش های که داریم اهمیتی نمی دهیم و با اعتماد بنفس به حرکت خود ادامه میدهیم
  • بی باک یعنی : اینکه به روی خودفریبی ها و ناصداقتی های خود پا میگذاریم
  • بی باک یعنی : اینکه قبول داریم که صور پنهان ما بسیار پیچیده و گسترده و همینطور تاریک می باشد اما  ما هم دست خالی نیستیم و با مشعلی که حاصل از بهبودی و اصول روحانی برافروخته ایم  میتوانیم به حرکت خود ادامه بدهیم
  • بی باک یعنی : اینکه از بازگو کردن حقایق نمیترسیم و از انکار کردن دوری میکنیم یعنی مسائل را آنطوریکه خودمان میخواهیم نمی نویسیم بلکه آنطوری که حقیقت دارد می نویسیم
  • بی باک یعنی : در کارکرد سوال های قدم چهارم عجله نمی کنیم ولذا صبوری و شکیبایی پیشه میکنیم و از بی تفاوتی و یا تنبلی دست برمیدارم زیرا ممکن است برای به نتیجه رسیدن در رابطه با یک سوال نیازبه زمان بیشتری داشته باشیم

به عبارتی دیگر بی باکی یعنی اینکه تمرکز ما بیشتر به روی کیفیت معطوف است تا کمیت بی باکی ما زمانی به اوج خود میرسد که متکی به نیروی برتر باشیم و به او ایمان کامل داشته باشیم ایمان کامل یعنی :هم به او اعتقاد داریم هم به او اعتماد داریم و هم به او اطمینان داریم بی باکی در قدم چهارم یعنی اینکه ممکن است ما در مراحلی مجبور شویم که در باره مسائلی خیلی رک و پوست کنده صحبت کنیم و لذا نباید اینگونه فکر کنیم که بخاطر رعایت بعضی از شئونات نبایستی وارد حیطه های بی ادبی شویم در حالیکه باید بدانیم که سخن گفتن رک و بی پرده در باره مشکلات و یا بازگو کردن مسائلمان هیچ ربطی با بی ادبی یا به بی حیایی ندارد اصولا خو و طبیعت قدم چهارم اینگونه می طلبد که خیلی شفاف و بی پرده و بدون سانسور در باره مشکلتمان صحبت کنیم تا بدینوسیله بتوانیم به نتایج لازم دست یابیم اکثر ما سوابق ناخوشایند متعددی در رابطه با مفهوم لغت اخلاقی داریم این لغت برای ما به معنی چسبیدن به یک سری معیارهای خشک و بی روح رفتاری بود یا ممکن است باعث شود ما به بعضی از افراد که آنها را متقی و بااخلاق می دانیم  فکر کنیم کسانی که آنها را بهتر و برتر از خود می دانیم  شنیدن این لغت ممکن است اشتیاق ما برای سرکشی و آشوب بر علیه اخلاقیات اجتماعی و یا رنجش ما از مقامات را که هرگز از اخلاق و رفتار ما راضی نمی شدند را بیدار و زنده کند اینکه کدام یک از این موارد درباره شخص ما صدق می کند مسئله ای است که ما باید شخصا آن را تعیین کنیم اگر هر یک از موارد مذکور در مورد ما حقیقت داشته باشد می توانیم ناراحتی خود را از طریق نگاهی متفاوت به اخلاق کاهش دهیم در معتادان گمنام  لغت اخلاقی هیچ ربطی به محدودیت های رفتاری  معیارهای اجتماعی و یا قضاوتهای مقامات ندارد ترازنامه اخلاقی  چیزی است که ما از آن استفاده می کنیم تا اخلاقیات  ارزشها و اصول شخصی خودمان را شناسایی و کشف می کنیم و مجبور نیستیم که به هیچ وجه آنها را با ارزشها و اصولهای دیگران ربط می دهیم اصولا واژه اخلاق همیشه در زندگی برای ما باعث آزار و اذیت  بوده است اینکه لغت اخلاق ما را آزار میدهد  به این علت است که ما هرگز خود را فردی اخلاقی نمیدانستیم فکر میکنیم زندگی ما اکثرا توام با زیر پا گذشتن اصول های اخلاقی بوده است ما در اثر تکرار و مکررات همین روند سرانجام در زندگی به نقطه اخلاق گریزی رسیدیم گاهی ممکن است ما از لغت اخلاق به این سبب آزار ببینیم که احساس میکنیم مبانی اخلاق بر اساس مرزبندی و همینطور حدود  بنا شده است، و لذا ما را برای نیل به تمایلات نفسانی و یا احساسی منع میکند در واقع یک عامل بازدارنده در جهت اینگونه خواستها است.

فکر میکنیم اخلاق یک چارچوب است که میخواهد ما را مقید و ملزم به اجرا آن کند و آزادی ما را محدود سازد گاهی ممکن است ما از لغت اخلاقی به این سبب آزار ببینیم که فکر میکنیم در پیرامون ما افرادی هستند که پایبند به اخلاقیات هستند بنابراین از آنها در تصورات خود تندیس و سمبلی از الهه اخلاق میسازیم و خود را در شرایط مقایسه با آنها قرار میدهیم و لذا نتیجتا از غیر اخلاقی بودن خودمان سرخورده میشویم و خود را مرتب به خاطر غیر اخلاقی بودن خودمان مورد سرزنش  و آزار قرار میدهیم گاهی ممکن است ما از لغت اخلاق به این سبب آزار ببینیم که   آنچه را که بنام اخلاق رایج به ما معرفی کرده اند  در واقع از نظر ما   محتوا و یا مبانی درستی ندارند و یا حداقل ما در درستی آنها شک داریم گاهی ممکن است ما از لغت اخلاق به این سبب آزار ببینیم که فکر میکنیم   مبانی اخلاق را   قشر ثروتمند و یا قدرتمند جامعه ابداع نموده اند  تا بدینوسیله بتوانند موقعیت خود را تثبیت کنند و با این ابزار بتوانند حکومت خود را تحکیم بخشند و یا برعکس  مبانی اخلاق را قشر آسیب پذیر جامعه ابداع نموده اند تا با این ترفند بتوانند از حریم و حقوق خود درمقابل قدرتمندان پاسداری کنند گاهی ممکن است ما از لغت اخلاقی به این سبب آزار ببینیم که نمیدانیم که حقیقتا معنای اخلاق چیست ؟؟!!

بطور مثال :چرا آن چیزی که در خانواده من ارزش و هنجار و اخلاقی است در خانواده کس دیگری ضد ارزش و غیر اخلاقی است  چرا چیزی که در جامعه من اخلاق است در جامعه دیگری توحش و ضد اخلاقی است.

بنابراین  لغت اخلاق به این علت ما را آزار میدهد که اساسا ما با مفهوم اخلاق مشکل داریم در واقع نمیدانیم که چه چیزی اخلاقی است و چه چیزی اخلاقی نیست و لذا در نهایت گرفتار دوگانگی و یا سردرگمی میشویم و همین مسئله ما را آزار میدهد گاهی ممکن است ما از لغت اخلاقی به این سبب آزار ببینیم که علیرغم اینکه به یک سری از اصل های اخلاقی اعتقاد داریم   چر ا باز هم پا روی آنها میگذاریم ما به علت داشتن بیماری اعتیاد و بخصوص رکن روحانی آن یعنی خلاء معنویات   لاجرم خود را مقید به اصولهای اخلاقی نمیدانستیم اساسا اصول اخلاقی  برای حفظ و تامین شان کرامت های انسانی وضع گرده اند و لذا میتوانیم بگویم که اخلاقیات هنجارهای رایجی هستند که در سطوح مختلف زندگی  براساس شرایط اقلیمی و فرهنگی هر جامعه مرسوم می باشند از طرفی ما در قدم های قبلی متوجه شدیم که وقتی بیماری اعتیادمان فعال میشود اعمال و رفتارهای ما اجباری میشود  و همینطور که میدانیم یکی از فاکتورهای بسیار مخرب اعتیادمان هنجار شکنی میباشد بنابراین وقتی ما در شرایط اعتیاد فعال مان قرار میگیریم رفتارهایمان اجباری و همچنین هنجارشکنانه میشود لب مطلب این است که ما  ؛نه بخاطر اینکه صرفا انسانهای غیر اخلاقی ای هستیم اقدام به افعال و یا رفتار و یا اعمال غیر اخلاقی میکنیم بلکه ما عمیقا معتقدیم که اعمال غیر اخلاقی ما شدیدا حاصل بیماری و تحت تاثیر روحیه هنجارشکنی یمان شکل میگیرند و همینطور ما به واسطه داشتن بیماری وناهنجاری اصولا از اینکه مخفیانه کار یا عملی را انجام دهیم لذت بیمارگونه میبریم  نه بخاطر اینکه در اینگونه رفتاها  نفس عمل براساس تمایلات غیر اخلاقی شکل گرفته باشد ( مثلاً  اگر در جامعه ایی اخلاق مداری غیرقانونی باشد خواهیم دید که در آنجا ما بطور مخفیانه اعمال اخلاقی انجام میدهیم ) ما علیرغم رنج و آزاری که می بینیم اقدام به اینگونه اعمال غیر اخلاقی میکنیم ما فکر میکنیم مشکل ما غیر اخلاقی بودن ما نیست در واقع مشکل ما بیماری اعتیاد است و اگر ما بتوانیم بیماری اعتیادمان را که شامل هزاران هزار شاخصه های گوناگون می باشد را غیر فعال کنیم  آنگاه خواهیم دید که بر عکس چقدر انسانهای اخلاق مداری هستیم علاوه بر مسائل فوق  بطور کلی لغت اخلاق در سه بخش از زندگی ما را آزار میدهد…

اول  واقعی :

منظور از واقعی یعنی : چیزی که در دنیای واقعی اتفاق افتاده است یعنی اینکه  رفتاری از ما سر زده است و عمل غیر اخلاقی ای  را بطور فیزیکی و یا جسمی با کس دیگری  مرتکب شده ایم و لذا اینک بخاطر اتفاقی که به فعل در آمده در رنج بسر میبریم . . . چرا در رنج بسر میبریم ؟ به این علت که رفتار خود را غیر اخلاقی میدانیم.

دوم غیرواقعی :

منظور از غیر واقعی یعنی :چیزی که در دنیای واقعی اتفاق نیافتاده است یعنی اینکه  رفتاری از ما سر نزده است  و عمل غیر اخلاقی ای  را بطور فیزیکی  و یا جسمی با کس دیگری مرتکب نشده ایم اما در ذهن خود بطور ارادی  شروع به خلق سناریوهای کرده ایم   که در آن بطور ذهنی اعمال و افعال غیر اخلاقی ای را مرتکب شده ایم یعنی در دنیای غیر واقعی و ذهنی خود زندگی میکنیم و در این عرصه رفته رفته گرفتار اوهام میشویم و مرتب با اعمال ذهنی و غیر اخلاقی خود روزگار می گذرانیم و لذا در این رابطه دست به آفرینش داستانهای میزنیم که مطابق امیال نفسانی ماست بنابراین  ذهن ما شروع به تصویرسازی های غیر اخلاقی ای میکند که خارج از فکر ما واقعیت ندارد هرچند این اتفاقات در ذهن ما غیر واقعیست  و ممکن است هرگز هم رخ ندهد اما حقیقت این است که اینگونه افکار غیر اخلاقی ما را آزار میدهد  درست است که ما بطور فیزیکی و یا جسمی عمل غیر اخلاقی ای را انجام نداده ایم  اما احساس میکنیم که دامن روح و روحانیت خود را آغشته به اعمال غیر اخلاقی کرده ایم و لذا در این بخش از وجودمان در رابطه با شنیدن لغت اخلاق  آزار می بینیم شاید در این نقطه  باریک بینی ما برای درک و فهمیدن  فرق بین واقعیت و حقیقت تحریک شود اگر کمی تامل کنیم متوجه میشویم که بیشترین چیزی که در وادی اخلاق ما را آزار میدهد  در همین بخش یعنی افکار و ذهنیت های غیر اخلاقی ما نهفته است منظور این است که ما بیشترین اعمال غیر اخلاقی ای که انجام داده ایم در بخش ذهنمان اتفاق افتاده است اگر به خاطر داشته باشیم در قدم اول درباره مفهوم بیماری اعتیاد گفتیم که  یکی از  رکن های  اساسی بیماری ما ذهنی است یعنی اینکه ما در این بخش گرفتار عدم سلامت ذهن هستیم و علت اینکه در ذهن خود دست به آفرینش چنین سناریوهای غیر اخلاقی میزنیم بطور حتم ریشه در بیماری اعتیادمان دارد بطور قطع ما به این علت در سرابهای ذهنی خود گرفتاریم  که ،منشاء آن در کمبودها و نواقص و خلاء و دوگانگی ها و عقده های روانی و احساس های ناشناخته  ما ماواء دارد.

سوم  فرا غیر واقعی :

منظور از فراغیر واقعی یعنی : چیزی که در دنیای واقعی اتفاق نیافتاده است یعنی اینکه رفتاری از ما سر نزده است  و عمل غیر اخلاقی ای  را بطور فیزیکی  و یا جسمی با کس دیگری مرتکب نشده ایم اما در ذهن خود بطور غیر ارادی و در یک حالت ناهوشیاری مرتکب عمل ضد اخلاقی ایی شده ایم که کاملا مجازیست.

بطورمثال :در خوابهای خود ناخواسته و غیرارادی اعمال و رفتاری را انجام دهیم که این رفتار از نظر ما غیر اخلاقیست

مثلاً خواب آشفته و غیراخلاقی ایی بینیم که در آن اعمالی را انجام میدهیم که یادآوری آنها روح و روان ما را آزار میدهد و لذا بخاطر ثبت ذهنی اینگونه خوابها از خودمان بیزار بشویم و لذا همین مسئله باعث شود که لغت اخلاق ما را آزار دهد اما نکته ایی که حائز اهمیت است این است که  عالم خواب یک عالم غیر هوشیاریست یعنی مجازی و غیر واقعیست و لذا ارتکاب هرگونه عمل غیر اخلاقی در خواب به علت غیرارادی بودن و همچنین غیر واقعی بودن فاقد بزه و یا گناه و یا خجلت و شرم می باشد  و لذا ما علیرغم اینکه از دیدن چنین خوابهای غیر اخلاقی که می بنیم رنج میبریم باید در این مورد واقعا خودمان را ببخشیم البته اینگونه خوابهای آشفته میتواند حاصل از عوامل گوناگونی باشد که ما باید بکوشیم تا آنها را برطرف کنیم

بطور مثال : پرخوری استرس های شدید عصبی  ضعیف شدن جسم     با بیماری زندگی کردن و دوری از بهبودی   و و . . .

تفکرات جامعه و ما :

تفکردر باره توقعات جامعه ما را آزار میدهد و لذا فکر میکنیم   و میترسیم که هیچوقت نتوانیم خود را با آن تطبیق دهیم اینکه توقعات جامعه ما را آزار میدهد و ما فکر میکنیم که نمی توانیم خود را با آن تطبیق دهیم ممکن است ریشه در جریان های مختلف و گوناگونی داشته باشد.

بطور مثال :

گاهی ممکن است  به این سبب با توقعات جامعه درتضاد باشیم که اساسا توقعات آنها را درست و صحیح ومنطقی نمیدانیم و لذا می پنداریم توقعات جامعه بی جا می باشد و در نهایت ما نمیتوانیم هرگز خود را با آنها تطبیق دهیم گاهی ممکن است  فکر کنیم که ما به این سبب با توقعات جامعه مشکل داریم که احساس میکنیم آنهایی که از ما توقع دارند خودشان نسبت به توقعات و خواسته هایشان  صداقت ندارند و یا به آن عمل نمیکنند گاهی ممکن است  ما بطور کلی جامعه را قبول نداشته باشیم چه برسد به توقعاتش  و لذا فکر میکنیم که جامعه ما ناسالم و بیمار می باشد و در بسیاری از قشرهای آن و همچنین در بیشتر سطوح آن  ناصداقتی و دزدی و چپاول و چاپلوسی و ریا و حق خوری و پارتی بازی و تزویر کردن مرسوم می باشدو لذا به اینگونه فکر میکنیم که چون جامعه خودش بیمار است لذا توقعاتش برایمان مهم نیست و ما نمیتوانیم خود را با توقعات جامعه هم آهنگ و یا خود را با آنها تطبیق دهیم گاهی ممکن است ما به این سبب فکر کنیم که نمی توانیم خود را با توقعات جامعه تطبیق دهیم که فکر میکنیم که قانون گذران ما خود قانون شکنی میکنند  و آنهایی که خود را  مروجان و تندیس اخلاق میدانند به راحتی و به وضوح دروغ  میگویند و ناصداقتی میکنند بنابراین  ما از اینکه بخواهیم با توقعات آنان خود را تطبیق دهیم آزار می بینم گاهی ممکن است ما به این سبب فکر کنیم که نمیتوانیم خود را با جامعه تطبیق دهیم که احساس میکنیم توقعات جامعه همیشه دچار دوگانگی می باشد.

بطور مثال : چیزی یا توقعی که چندین سال پیش در جامعه ارزش و اخلاق بوده  امروز ضد ارزش و یا حتی ضد اخلاقی شده است

ولذا ممکن است همین مسائل باعث شود که ما در توقعات امروز هم بعنوان یک ارزش مشکوک شویم و نتوانیم خود را با آن تطبیق دهیم گاهی ممکن است ما به این سبب نتوانیم خود را با جامعه تطبیق دهیم که پیش خود اینگونه محاسبه کنیم که مگر جامعه توقعات ما را برطرف کرده  که ما توقعات جامعه را برطرف کنیم گاهی ممکن است ما به این سبب بترسیم که نتوانیم خود را هیچوقت با توقعات جامعه تطبیق دهیم  زیراما همیشه در زندگی گرفتار ذهنیت های غیر واقعی و یا منفی گرایانه بوده ایم   و از طرفی همانطور که کتاب پایه میگوید : ما استاد خودفریبی هستیم بنابراین  برای اینکه بتوانیم با روحیه هنجارشکن خود توقعات جامعه را که بیشتر آنها مجموعه ای از اصول و ارزش ها هستند  را نادیده بگیریم  و پا روی آنها بگذاریم  به اعتیادمان پناه ببریم  و لذا متمسک به دلایل واهی  و یا واقعی اما غیر حقیقی شویم  و در نهایت ممکن است جریانات مختلف جاری در جامعه را آنطور که اراده شخصی ما میخواهد و به عبارت دیگر آنطوریکه بیماری ما میخواهد تعریف کند ولذا ما در اثر خودمحوری و خودخواهی  در مقابل توقعات جامعه   یا  گارد میگیریم   و یا هجومی با اینگونه توقعات برخورد میکنیم و یا نهایتا فکر میکنیم هرگز نمی توانیم با توقعات جامعه خود را تطبیق دهیم بدیهست که اینگونه واکنش های جنگی در ما ترس را برمی انگیزد توقعات جامعه به دو شکل در سطوح مختلف رایج می باشد.

اول قوانین :

یعنی  مجموعه مبانی  و یا مضامینی که اکثریت نمایندگان جامعه در بخش ها و سطوح مختلف آنها را وضع و یا تدوین کرده اند و عدول از آنها میتواند جرایم کیفری و یا حقوقی در پی داشته باشد.

دوم اخلاق :

یعنی  مجموعه ای از ارزشها و رفتارها و کردارها و آداب و رسم ها و عرف هایی  که در جامعه رایج ومورد تائید اکثریت مردم می باشد بنابراین سابقه گذشته ما همیشه براساس قانون شکنی و هنجار شکنی و اخلاق گریزی استوار بوده است و لذا گرفتار نوعی اراده  شخصی بوده ایم که دائما با موارد فوق درگیر بوده ایم در گذشته ما با زمین و زمان جنگ داشتیم فکر میکردیم که جامعه مسبب بدبختی و اعتیاد ما می باشد اما به برکت کارکرد سه قدم قبلی متوجه شدیم که اعتیاد ما ارتباط مستقیمی به جامعه ندارد و در واقع اعظم مشکلات ما حاصل از بیماریمان می باشد بنابراین   امروز ما در فرایند بهبودی قرار گرفته ایم و مهمترین دستاورد ما از بهبودی پیام صلح و آشتی برای خود و دیگران می باشد ، ما سعی میکنیم تا به توقعات اهالی جامعه احترام بگذاریم   و حتی خود را با آنها تطبیق بدهیم البته این رفتار ما به این معنا نمی باشد که ما به همه توقعات آنها اعتقاد داریم  در واقع احترام گذاشتن به اعتقادت دیگران حتی اگر خلاف عقاید ما باشد نشانگر فروتنی و تاثیرات بهبودی در ما می باشد  و اگر گاهی احساس کنیم که توقعات جامعه نیاز به اصلاح و یا تغییر دارد  بنابراین ،هر آنچه که از دستمان بر می آید انجام میدهیم  و بی شک اولین کاری که از دستمان بر می آید و میتوانیم آنرا انجام بدهیم این است که متمرکز به روی تغییر دادن خودمان باشیم و لذا سعی میکنیم تا این تغییرات را ابتدا در خودمان بوجود بیاوریم و در درون خود به صلح و آشتی برسیم و از ذهنیت های منفی گرایانه و قضاوت های بیمارگونه دوری بجویم و اگر احیانا فکر میکنیم که اکثریت افراد جامعه در رابطه با آداب و رسوم و اخلاق و قانون در اشتباه هستند بنابراین ،دعا و شکیبایی میکنیم و همینطور به آنها فرصت بلوغ شدن میدهیم تا خود با پرداخت هزینه های لازم به اشتباهاتشان پی ببرند.

در یک کلام و لب مطلب این است :

توقعات جامعه از ما پاکی و بهبودی می باشد و لذا اگر ما در شرایط بیماری باشیم بدیهیست که میترسیم تا نتوانیم توقعات جامعه را عملی کنیم و خودمان را با آن تطبیق دهیم ولذا ممکن است دست به گریبان توجیه و یا دستاویزها شویم.

بنابراین  باید هوشیار باشیم  و همین طورکه میدانیم ما تا زمانیکه با اصول و برنامه بهبودی خود زندگی میکنیم جایی برای ترس نخواهیم داشت به عبارت دیگر هر زمان ترس در زندگی ما حضور دارد  معنایش این است که بیماری از روزنه ای وارد جریان بهبودی ما شده است یکی دیگر از نکاتی که باید به آن توجه کنیم این است که ما در باره جواب مثبت دادن به توقعات جامعه و دیگران میکوشیم اما هرگز  از دیگران و جامعه توقعی نداریم اصول و ارزشهایی که برای ما مهم  است و به آنها معتقد هستیم : مجموعه اصول و ارزشهای که به آنها معتقدیم و برایمان مهم هستند در واقع همان معنای اخلاق را میدهد.

اصول و ارزش های که برای ما مهم می باشند در دو بخش کلی شکل گرفته است :

اول  بیرونی :

یعنی اینکه در سطح اجتماع که شامل خانواده محل و جامعه است ارزشها واصولی رایج می باشد که احترام گذاشتن به آنها برای ما مهم است  زیرا که اصول بهبودی ما را بر آن میدارد که در رابطه با اخلاق جامعه  و دیگران در صلح و آشتی به سر ببریم امروز اعتقاد ومنش بهبودی ما بر اساس صلح وآشتی شکل گرفته است بدانگونه که ما حتی در قدم یک با بیماری خودمان هم صلح و آشتی کردیم امروز احترام گذاشتن به ارزشها و اعتقادات دیگران برای ما مهم می باشند   هرچند این ارزشها مقایر و متضاد با اندیشه های بهبودی ما باشند  احترام گذاشتن به ارزشهای دیگران به معنای اعتقاد داشتن به آنها نمی باشد فقط یک درک متقابل است که ما در روند بهبودی به آن دست یافته ایم امانکته ای که حائز اهمیت است  این است که در جامعه به ندرت امکان دارد که اصول و یا ارزشی متداول باشد و با اصول و ارزش های ما متضاد باشد.

دوم درونی :

یعنی اینکه   در اثر فرایند بهبودی  ما به اصول و ارزش هایی ایمان آورده ایم که  اینها چارچوب زندگی شخصی ما را شکل میدهند و لذا برای ما این اصول و ارزش ها بسیار مهم هستند که در راس آنها پاکی و بهبودی می باشد به عبارتی دیگر  اصل های روحانی  و مفاهیم ما از بهبودی برای ما در صدر  و مرکز شاخص و نوع جهان بینی ما را شکل میدهند و لذا برای ما این دستاوردها اصول و ارزش می باشند  و  برایمان بسیار مهم هستند

نکته :

ما به هیچ عنوان توقع نداریم معیارهای اخلاقی ایی را که برای خود ترسیم می کنیم دیگران هم باید از این اصول پیروی کنند اصول و ارزش های میتوانند برای ما مهم باشند که در درجه اول به آنها اعتقاد داشته باشیم و لذا در مقابل آنها احساس مسئولیت و تعهد  کنیم ما در زندگی علیرغم اینکه   اصول و ارزش های برایمان مهم بودند  اما پا روی آنها میگذاشتیم و اینگونه رفتارهای ما صرف نظر از نیاز مصرف به مواد مخدر و عدم سلامت عقل به طور حتم  ریشه در اعتیادمان هم نیز داشت از طرفی اینکه چرا ما از ارزش ها و اصولی که برایمان مهم بودند تخطی میکردیم ممکن است دلایل دیگری هم داشته باشد.

مثلاً : اصول وارزش های که برای ما مهم بودند در واقع حالت ظاهری و نمادین داشتند یعنی اینکه اینگونه اصول و ارزش ها در حقیقت جزو ذات و اندیشه های ما نبودند.

یعنی ما از درون برای آنها ارزش و یا اهمیتی قائل نبودیم  در واقع ما به خاطر اینکه دیگران به این اصول و ارزش ها اهمیت میدادند  فکر میکردیم ما هم باید اهمیت بدهیم  در حالیکه نسبت به اینگونه اصول و ارزش ها اعتقاد قلبی نداشتیم و لذا در نهان نسبت به آنها یک حالت هجومی وجنگی داشتیم بنابراین  هر کجا که برایمان امکان داشت آنها را زیر پا میگذاشتیم علاوه بر اینها ما درافکار خود در این گونه روابط گرفتار یک نوع تضادهم بودیم حقیقتا ما در رابطه با تعریف اخلاق مشکل داشتیم نمیدانستیم چرا چیزی که اینجا ارزش است جای دیگر ضد ارزش است و لذا گرفتار دوگانگی در افکار خود شدیم و بر همین اساس رفته رفته نوعی تضاد در اندیشه های ما به وجود آمد که نتیجتا ما را به پوچ گرایی سوق داد…

بنابراین  در این برهه از زندگی اعتیادمان نهایت بهره برداری را از این شرایط مساعد کرد به عبارت دیگر پوچ گرایی نقطه عطفی بود در اهداف بیماریمان که باعث شد فاکتورهای اصلی اعتیادمان که همان افراط  کردن در لذت است بطور دیوانه واری فعال شود بنابراین مفهوم زندگی   در افکار گذشته ما پوچی و لذت گرایی بی حد واندازه بود و لذا همین برداشت از زندگی ما را مبدل به یک موجود غیر اخلاقی کرده بود و سرانجام همین بینش باعث شد تا زندگیمان آشفته و نهایتا غیر قابل اداره شود اما امروز شرایط ما تغییر کرده   در واقع بنیان و شالوده های فکری ما تغییر کرده است و ما در روند بهبودی قرار گرفته ایم امروز مجموعه اصول و ارزشهایی که برایمان مهم هستند در واقع همان معنای اخلاق را میدهند در واقع اگر بخواهیم مفهوم کلی اخلاق را برای خود معنا کنیم در یک جمله میگویم  ((هر چیز و هر عاملی که باعث شود تا سلامت جامعه و سلامت حیات حفظ و تداوم پیدا کند و در راستای احیاء طبیعت و زندگی باشد برای ما آن جریان معنای اخلاق را دارد  و هر چیز و هر عاملی که باعث شود تا سلامت جامعه و سلامت حیات به نوعی خسارت یا منجر به انحطاط و یا نابودی شود و در راستای امحاء طبیعت و زندگی باشد برای ما آن جریان معنای غیر اخلاقی را دارد ))

اصول   جمع کلمه اصل می باشد  و معنای آن یعنی ریشه و بنیاد

وتعریف آن یعنی : مبانی ایی که از قبل بر اساس یکسری منطق های واضح و مبرهن و مدلل و آشکار ثابت شده است وبر همین اساس بنیاد گردیده است و لذا بعنوان یک مرجع شاخص در امورهای گوناگون بصورت یک قاعده کلی و یک قانونِ بدون چون و چرا وضع گردیده است.

بطور مثال :

  • در فیزیک قانون جاذبه یک اصل است .
  • در هندسه قانون محاسبه اشکال هندسی یک اصل است
  • در ریاضی قانون محاسبه اعداد یک اصل است
  • در علوم انسانی صداقت عدالت امانت و . .   ، هر کدام یک اصل هستند

نکته قابل ذکر در رابطه با اصول این است که  اساسا مبناء اصل ها بعنوان یک قاعده و قانون کلی همیشه مرجع شاخص هستند ،مگر اینکه خلاف آن ثابت بشود بنابراین ، اصول و یا اصل ها چارچوبهای مطمئنی هستند که حدود  و یا خطوط سفید و قرمز را برای ما از قبل تعریف و تعیین کرده اند و ما با دلیل و برهان آنها را قبول کرده ایم نکته مهم در این رابطه این است که اصول همیشه ارزشهایی هستند حقیقی و لذا در همه جای دنیا مورد تائید همگان است

بطور مثال :راستگویی و صداقت در همه جای دنیا کاریست پسندیده و لذا یک ارزش حقیقی است . اما ارزش های هم هستند که حقیقی نیستند یعنی نسبی هستند ، یعنی مورد تائید همگان نیستند و لذا اینگونه ارزشها بر اساس فرهنگ  مذهب ،و یا سلیقه و یا مذاق شخص یا خانواده و یا جامعه و یا یک اقلیم بنا میگردد

بطورمثال :حجاب در خانواده ما یک ارزش است  اما ممکن است در خانواده دیگری این چنین نباشد حقیقتا ما در رابطه با اخلاق هرگزنمیتوانیم  یک جواب ریشه دار بدهیم مگر اینکه ابتدا تعریف و معنا و مبانی اخلاق را برای خود مفهوم کنیم البته در این رابطه ما نمیخواهیم آنرا بطور فلسفی یا مذهبی یا از دیدگاه مکاتب دیگر بررسی کنیم و به قول آن بزرگواری که گفت :  ما امروز به دنبال هارتو پورت نیستیم فقط میخواهیم مشکل و مسائل خود را حل کنیم و در آرامش زندگی کنیم…

اما از طرفی هم میخواهیم جستجوگر باشیم   بنابراین  برای رسیدن به این منظور لاجرم ابتدا باید به این بینش برسیم که چرا باید اخلاقی باشیم؟! ومزایای اخلاق مداری برای ما چیست ؟ ! در  مثل این می ماند  بیماری که مبتلا به آنفولانزا شده بپرسد برای چه باید پنی سلین بزنم ؟!

همین طور که میدانیم  علوم پزشکی یکی از شاخه های علوم تجربی است که میکوشد تا سلامت جسمی افراد جامعه را فراهم سازد  بر همین اساس علوم انسانی هم میکوشد تا سلامت روح و روان افراد جامعه را با چیزی بنام اخلاق فراهم سازد بنابراین  ما برای اینکه بتوانیم سلامت روح و روان خود را ارتقاء دهیم ناگریزم که اخلاق مدار باشیم  و همینطور که داروی درمان آنفولانزا آنتی بیوتیک است  داروی درمان بی اخلاقی هم آگاهی و شناخت است بر همین اساس به جرات می توان گفت که مهمترین دستاورد ما از قدم چهارم باید بالابردن سطح سواد ودانشی که مربوط به صور پنهانمان است باشد در واقع آگاهی وشناخت باعث میشود که محک ارزش گذاری ما برای انتخاب اخلاق نیکو غل و غش اش کمتر شود اما این شناخت و آگاهی زمانی کارایی پیدا میکند که در بوته نقد و بررسی از طریق ترازنامه گرفتن قرار بگیرد بنابراین یکی  از مهمترین عواملی که می تواند در رابطه با شناسایی اخلاق نیکو ما را هدایت کند ترازنامه گرفتن است  اما برای اینکه بتوانیم بهتر ترازنامه بگیریم ابتدا نیاز به شناخت و آگاهی داریم.

بطور مثال : منشاء احساسات خود را بشناسیم  همینطور نقش رفتارهای غریزی و ذهنی و روحی و روانی  خود را در این رابطه شناسایی کنیم

بنابراین ما ابتدا باید به این درک برسیم  که چقدر از نظر روحی و روانی نیاز به اخلاق داریم و چرا باید اخلاق مدار باشیم ؟ ! بدیهیست وقتی در شرایط نیاز قرار میگیریم پذیرش ما برای فراهم کردن اصول اخلاقی در زندگی بهتر مهیا میشود پذیرش ما در رابطه با اخلاق نیکو موقعی به اوج خود میرسد که ما بتوانیم چارچوبهای اخلاقی را درابتدا برای خود ترسیم کنیم  تا بتوانیم هم به آنها معتقد باشیم و هم نسبت به آنها متعهد باشیم ما زمانی میتوانیم اخلاق مدار باشیم که در مرحله اول مسائلی برایمان روشن شود و نسبت به آنها شناخت لازم را پیدا کنیم ما باید پیوسته به خاطر داشته باشیم که در قدم چهارم باید نترس وجستجوگر باشیم و لذا همین مسئله می طلبد تا نسبت به عواملی که به روی اخلاق مداری ما  تاثیرات سوء میگذارند عمیق باشیم.

  کتاب پایه میگوید : سمبل ما ساده گیست  بنابراین تمام سعی ما براین اساس استوار است که مفاهیم حتی بسیار عمیق و گسترده را به زبانی ساده برای خود مفهوم کنیم  تا برایمان کارایی داشته باشد

فراموش نکنیم که هدف ما از کارکرد قدم چهارم گرفتن ترازنامه اخلاقی خودمان است و لذا می طلبد تا ابتدا عواملی که میتوانند تاثیرات منفی وجدی به روی اخلاق مداری ما بگذارند را شناسایی کنیم همینطور که میدانیم گستره وجود ما به مانند کشوری می ماند که چندین ایالت دارد   که امرای مختلفی در آن حکومت میکنندو هر کدام از آنها برای خود صاحب قدرت  می باشند ، هرگاه این صاحبان قدرت در وجودمان در تعادل و هم آهنگی و صلح قرارمیگیرند  شرایط برای آرامش داشتن در ما بیشتر شکل میگیرد وهمینطور این هماهنگی سبب میشود تا شرایط بهتری برای اخلاق مداری ما مهیا شود و بر عکس هرگاه این بخش ها از وجود ما نامتعادل ودر تعارض و کشمکش باهم باشند آرامش ما بهم میریزد و لذا شرایط مناسبی را برای بی اخلاقی در ما فراهم می سازد بنابراین به نظر میرسد که هرچقدر شناخت ما نسبت به این جوارح بیشتر باشد  طبیعتا راهکارهای بیشتری برای به تعادل در آوردن آنها در اختیار خواهیم داشت هرچند در این قدم میکوشیم تا نسبت به صور پنهانمان متمرکز باشیم اما در ابتدا لازم به ذکر است که سلامت و رعایت بهداشت جسم  به طور قطع نقش اساسی در این روند را دارد.

بطور مثال : غدد هورمون سازی که در بدن ما فعال هستند چنانچه بیمار شوند و در تولید هورمون های لازم بدن کم کاری و یا زیاد روی کنند اینگونه عوامل ظرفیت این را دارند که به روی اخلاق مداری  ما تاثیرات منفی بگذارند.

نوشتن رنجشها در قدم چهارم :

ابتدا کاری که باید انجام دهیم این است که یک دفتر برای خود جهت گرفتن تراز نامه از رنجشهایمان تهیه میکنیم که فقط در دسترس خودمان باشد و در این رابطه سعی میکنیم که در موقع نگارش اسامی را بطور رمزی که خودمان متوجه باشیم بنویسیم همینطور برای نگارش میتوانیم از ابداعات خود بهره بجویم مثلا از چپ به راست بنویسیم و یا اینکه از بالا به پایین بنویسیم همه این محافظه کاریها  بخاطر این است که خیالمان راحت باشد که کسی از نوشته های ما سردر نمی آورد تا مبادا بخاطر ترس ازاینکه کسی از نوشته های ما سر در بیاورد چیزی را نانوشته بگذاریم ممکن است ما فکر کنیم برای نوشتن باید قواعد دستور زبانی خاصی را رعایت کنیم و متن یا جملاتی را که میخواهیم بنویسیم دارای بافت ادبی باشد ولذا به علت عدم توانایی در نگارش گرفتار تعلل شویم بنابراین  لازم است بدانیم که ما در موقع نوشتن همانگونه که فکر میکنیم همانگونه که حرف میزنیم مینویسیم سعی میکنیم خیلی ساده و بدون تکلف از احساساتمان بنویسیم گاهی ممکن است فکر کنیم که اینگونه رنجش ها را باید کوتاه بنویسیم و لذا بااین اندیشه شروع به کوتاه نویسی کنیم اما همینطورکه میدانیم ما استاد خود فریبی هستیم و ممکن است با این شیوه  یعنی کوتاه نویسی بر اساس ضمیر ناخوداگاه بخش های از اتفاقات و یا شرایطی که باعث رنجش شده اند را سانسور کنیم ما عمیقا معتقدیم اگر  به یک رنجش خود بطور دقیق و عمیق بپردازیم  تا بدینوسیله  به مکاشفاتی دست یابیم بهتر است تا هزاران رنجش خود راسر سری و یا نیمه و نصفه نگارش کنیم در هر صورت در این رهگذر ما باید بقدری کاغذ سیاه کنیم تا در نهایت بتوانیم که دل سفید کنیم نکته ای که در ترازنامه نوشتن باید به آن توجه کنیم این است که توضیحات ما باید به گونه ایی باشد که دو فاکتور اساسی در آن رعایت شود : یعنی  ابتدا شرایط  و نقش خودمان را شرح دهیم  و سپس اتفاق راذکر کنیم ما در شیوه نگارش ترازنامه گرفتن از رنجش هایمان  سعی میکنیم  دفتر ترازنامه خود را به چهاربخش تقسیم کنیم :

  • بخش اول از خود:

ما در زندگی خود اشتباهاتی کرده ایم و لذا بر همین اساس از خودمان رنجش داریم بنابراین میکوشیم تا ابتدا اینگونه رنجش ها را لیست کرده سپس با ترازنامه نویسی آنها مورد نقد و بررسی و پس از پی بردن به نقاط ضعفی که باعث بوجود آمدن رنجش از خودمان شده را برطرف کنیم.

  • بخش دوم از دیگران :

در این بخش میکوشیم تا از کسانی که از آنها رنجش داریم بنویسیم

  • بخش سوم از سازمان ها و نهادها :

همینطور در این بخش از سازمان ها  و ادارات  که میتواند شامل بسیاری از ارگان ها و نهادها باشند مینویسیم یکی از عواملی که ما با نهادها و یا سازمانها در هر گستره ایی مشکل داریم و نسبت به آنها همیشه در یک حالت هجومی بسر میبریم به علت این است که ما از گذشته در رابطه با آنها دچار رنجش هستیم بنابراین  مجموعه این رنجشها باعث شد تا ما نسبت به این نهادها همیشه با بغض و نفرت و کینه برخورد کنیم  فکر میکنیم به اشکال مختلف مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم گاهی احساس میکنیم که قربانی یکسری از قدرتهای که در سطوح مختلف جامعه مستقر می باشند شده ایم و لذا به همین سبب بعضی از ما هر جا که برایمان امکان پذیر بود صدمه و زیانی به اینگونه نهادها زدیم . در واقع رنجشهای ما چنان  زمینه ایی را برای بدبینی ما فراهم کرد که حتی نسبت به نهادهای هم که با آنها مشکل و یا رنجشی نداشتیم گرفتار احساس بد و منفی شدیم وقتی به روحیه هنجار شکن خود با دقت نظر میکنیم  ردپای رنجش های خود را که اینک تبدیل به عقده و نفرت در ما شده به وضوح ملاحظه میکنیم.

حتی گاهی سعی میکنیم در رابطه با اینگونه رنجش ها احساسات مخرب و منفی خود را که به صورت خشم و نفرت بروز کرده اند را به دیگران و نزدیکانمان نیز انتقال بدهیم گاهی وقتی در رابطه با اینگونه رنجشها تراز میگیریم نهایتا متوجه میشویم که  رفتار یکی از پرسنل در ارگان و یا سازمانی باعث رنجش در ما شده است و لذا این رفتار باعث شده است تا ما نسبت به کلیت آن سازمان یا نهاد رنجش به دل بگیریم بنابراین  ما باید بکوشیم که در ترازنامه نوشتن متوجه این امر باشیم که چنانچه اگر در سازمانی خطایی از یکنفر سر زده و باعث رنجش در ما شده است نباید به پای کلیت آن نهاد آنرا منظور کنیم.

  • بخش چهارم از خداوند :

گاهی ما از اینکه نمیتوانیم با نیروی برتر خودمان ارتباط شفاف و صمیمانه داشته باشیم و به او اعتماد واطمینان کنیم رنج میبریم احساس میکنیم سدی بر سر راه ما وجود دارد که اینگونه موانع نمیگذارند این خلوص نیت در ما پدیدار شوند احساس میکنیم مشکلات و مسائلی وجود دارند که باعث میشوند تا رابطه ما با خداوند تیره و تار شوند ، وقتی به این مسائل و مشکلات بطور جستجوگرانه و بیباکانه نظر میکنیم متوجه میشویم که حتی از خداوندی که خود درک میکنیم نیز رنجش داریم یکی از عوارض های منفی حاصل از رنجش ها  دوری کردن و تنفر داشتن است بنابراین  ما تا زمانیکه از کسی و یا از خداوند رنجشی داریم ناخودآگاه نمیتوانیم به آن نزدیک شویم و اگر هم نیاز به ارتباط داشته باشیم این رابطه را با اکراه انجام میدهیم بنابراین در این بخش سعی میکنیم که رنجشهای که از خداوند داریم را بنویسیم تا بدینوسیله موانعی که برای یک رابطه عاشقانه با خداوند لازم است را فراهم کنیم…

  • چرا پدرم را در کودکی از من گرفتی
  • چرا نگذاشتی به معشوقم برسم
  • چرا مرا در خانواده فقیر بدنیا آوردی
  • چرا بین من و برادرم تبعیض قائل شدی
  • چرا دوستان خوب سر راه من قرار ندادی
  • چرا سرنوشت مرا اینگونه رقم زدی
  • چرا خمیره مرا طوری آفریدی که معتاد شوم
  • چرا به من پسر ندادی ؟ چرا بمن دختر ندادی
  • چرا فرزند بیمار به من دادی
  • چرا در افریقا قحطی آمده
  • و و . . . . . و هزاران چراهای دیگر که متاسفانه اینگونه چراها در ضمیر ناخوداگاه ما بصورت رنجش نقش بسته اند

احساسات  :

ما می خواهیم احساساتمان را به همان شکل و طریقی که رنجشهایمان را بررسی کردیم بررسی نماییم : این به ما کمک می کند تا نقش خود را در زندگی کشف کنیم  بعلاوه اکثر ما تا آغاز پاکی خود به کلی احساس کردن را فراموش کرده بودیم و حال حتی اگر مدتی است که پاکیم  اما هنوز در حال کشف راههای مختلفی هستیم که از آن طریق احساسات خود را سرکوب و خفه می کردیم

  • احساسات شخصی خود را چگونه شناسایی می کنم ؟
  • برای احساس کردن مجدد چه احساسی بیشترین مشکل را دارم ؟
  • چرا سعی می نمودم که احساسات خود را سرکوب و خفه کنم ؟
  • از چه ابزارهایی جهت انکار احساسات واقعی خود استفاده می کردم ؟
  • چه کسی یا چه چیزی احساسی را در من برمی انگیخت ؟ آن احساسات چه بودند ؟ در چه موقعیتی بودم ؟ نقش من در هر یک از آن شرایط چه بود ؟
  • چه انگیزه ها و یا چه اعتقاداتی داشتم که باعث می شدند من در آن شرایط ، بدانگونه عمل کنم ؟
  • من با احساساتم وقتی که آن را شناسایی می کنم چگونه رفتار می کنم و در مورد آن چه کاری انجام می دهم؟؟!!

عوامل تاثیر گذار بر روی احساسات ما :

عوامل تاثیرگذار یعنی مجموعه ای از قسمت ها و بخشهایی که تاثیرات مستقیم به روی احساسات ما می گذارند که در دو بخش عمده  می باشند :

بخش اول بیرونی :

یعنی ما به عنوان یک انسان موجودی هستیم که احساساتمان  تحت تاثیر مستقیم حوادث و یا اتفاقاتی که در پیرامون ما رخ میدهد شکل میگرند بدیهیست که اگر این رخدادها شادی آفرین باشند ما هم شاد می شویم و احساس خوشایندی پیدا می کنیم و اگر این رخدادها غم انگیز باشند احساسات ما هم غمگین می شوند و به ما احساس ناخوشایندی دست می دهد بدیهیست منظور از پیرامون بسیار گسترده می تواند باشد  یعنی از فرهنگ و اخلاق در جامعه گرفته تا امنیت ها یا عدم امنیت های اقتصادی  اخلاقی  معنوی  عقیدتی و و . . .

بخش دوم  درونی :

یعنی بخش های از درون خودمان که این قدرت را دارا هستند که به روی احساسات ما تاثیرات مستقیم یا غیر مستقیم بگذارند.

بطور مثال :

جسم:

یعنی اینکه سلامتی و یا بیماری های ما این ظرفیت را دارند که به روی احساسات ما تاثیرات مثبت یا منفی بگذارند  بطور مثال : چنانچه هورمون های مورد نیاز بدن ما  کم یا زیاد ترشح شوند بی شک این ظرفیت را دارند که روی احساسات ما تاثیرات مثبت یا منفی بگذارند همینطور در این بخش پنج حس اصلی یعنی ( لامسه – شنوایی – بینایی – چشایی – بویایی –  ) وجود دارند که منشاء بروز بسیاری از احساسات در ما هستند.

تغذیه :

یعنی اینکه نحوه خورد و خوراک ما به روی احساسات ما تاثیرمی گذارند بطور مثال وقتی پرخوری میکنیم همین مسئله باعث میشود که احساسات معنوی و یا رمانتیک درما رو به تنزل  برود و برعکس زمانی که در اثر فقر غذایی کم خوری میکنیم به این وسیله در اثر نرسیدن یکسری از ویتامین و پروتئین ها احساساتمان گرفتار نوسانات می شوند بنابراین  تغذیه سالم این قابلیت را دارد که احساسات ما را سالم کند.

فضایل و نواقص :

از جمله فاکتورهای هستند که به روی احساسات ما تاثیرات مستقیم می گذارند در واقع هر چقدر که سعی میکنیم فضایل و کمبودهای اخلاقی خود را ارتقاء دهیم به همان اندازه احساسات ما سالم تر و متعالی تر می شوند و لذا رنگ وعطر روحانیت به خود می گیرند  و برعکس هر چقدر گرفتار نواقص و ضعف های اخلاقی خود می شویم به همان اندازه احساساتمان جریح و در غایت بیمار میشوند وقتی نواقص ما فعال باشند احساساتمان بوی هواهای نفسانی می دهند و لذا وقتی بسیاری از احساسات ناخوشایند خود را مورد بررسی از طریق ترازنامه گرفتن می کنیم متوجه می شویم که منزل در نواقص ما دارند.

عقل :

نحوه تاثیر عقل به روی احساسات  بستگی به این دارد که عقل ما سالم باشد یا بیمار باشد عقل سالم عقلی است که سودجو و پیامدنگراست در حالیکه عقلی که بیمارشده است این ویژگیها راندارد بنابراین عقلی که سالم باشد مهار احساسات ناسالم را بدست می گیرد  در حالیکه عقلی که بیمار باشد احساسات بیمار مهار آنرا بدست می گیرد احساسات هرگز سودنگر و پیامد نگر نیستند و لذا اکثرا در تقابل با عقل قرار دارند.

ذهن :

ذهن یعنی دریچه ایی که ما از این طریق با دنیا و هستی ارتباط برقرار می کنیم بنابراین  ذهنیت ما از زندگی تجارب یا دانش هایست که در طول عمرمان به آنها دست یافته ایم و لذا همین تجربیات از زندگی  هستی و چگونگی هستی  ما را معنا می کند لذا انباشته از نگرش های گوناگون است  بنابراین ما به عنوان یک انسان داری یکسری از نگرش ها هستیم  که از باور و اعتقادات ما سرچمشه می گیرند و لذا اینگونه باورها به روی نگرش و نوع نگاه ما در رابطه با طرز مقابله با اتفاقات پیرامونی تاثیرگذارهستند ولذا اکثر احساسات ما براساس نوع نگرش  و ذهنیت ما در وجودمان برانگیخته میشوند  بنابراین  ذهنیت های قبلی ما این پتانسیل را دارند که به روی مثبت و منفی کردن احساسات ما تاثیر بگذارند اگر باورهای ما براساس یک اعتقاد سالم باشد پیداست که اینگونه نگرش ها نقش مهمی در بروز احساسات مثبت دارند بطور مثال :(( میگویند دوتا سطل چاه با هم یک وظیفه داشتن و با هم زندگی می کردند اما یکی از این سطل ها همیشه  عبوس بود واحساسات بد و ناخوشایند داشت  در عوض اون یکی سطل همیشه شاداب و پر از احساسات خوشایند بود یه روز سطل دومی از اولی پرسید ؛توچرا همیشه حالت گرفته است ؟ چرا اینقدر عبوس و کج خلقی؟ سطل اولیه گفت : برادر چرا حالم گرفته نباشه  ببین من همیشه پر از این چاه بیرون میرم در حالیکه باز خالی به این چاه برمی گردم  در همین حین رو به سطل دومی کرد و گفت : حالا توبگو ببینم چرا همیشه اینقدر شاداب سرزنده  و خوش خلق هستی ؟ سطل دومی گفت : برای اینکه نوع نگرش من با توفرق میکنه من همیشه فکر میکنم که خالی به این چاه میایم اما پر  از این چاه بیرون میروم  .

علاوه براین ذهن ما بر اساس المان ها و نمادها و سمبل ها و تعاریف و همینطور الفباهای از قبل بیان شده و یا تجربه شده می تواند زبان و معنای مفهومی را شناسایی کند  و لذا زبان احساس یک زبانیست فراتر از این ادات بنابراین گاهی ذهن ما با معلومات زمینی خودش نمی تواند و قادر نیست احساس جدیدی را کشف یا آنرا شناسایی کند و لذا آنرا یا پس میزند و یا بلاتکلیف میگذارد گاهی ذهن ما در اثر وقوع احساسات تکراری که قبلا آنها را تجربه کرده آنها را درک و شناسایی می کند اما نحوه بیان اینگونه احساسات را یا نمی داند و یا قدرت بیان  اینگونه احساسات را ندارد بنابراین  درچنین حالتیست که احساس میکنیم یک قطعه موسیقی بهتر زبان احساسات ما را بیان میکند.

فکر :

همینطور که ماه باعث جزر ومد آب دریاها میشود  فکر ما نیز این قدرت را دارد که  به روی احساسات ما تاثیرات شگفت و عمیق بگذارد حتی فکر ما این قدرت را دارد که اندازه و میزان احساسات ما را کم یا زیاد کند و لذا در احساسات ما دخل وتصرف کند  گاهی تشخیص فکر از احساس ممکن است برایمان ناشناخته باشد.

بطور مثال :گاهی وقتی میگوئیم احساس میکنیم دقیقا لحظه ای است که داریم فکر میکنیم و لذا اص ربطی به احساس ندارد  و بر عکس گاهی وقتی میگویم که فکر می کنیم در واقع داریم احساس میکنیم

بطور مثال : گاهی ما می گویم  احساساتم آزاردهنده هستند و مرا اذیت می کنند در حالیکه اینها افکار آزار دهنده هستند اما چطور میتوانیم قادر شویم که تفاوت فکر و احساس  را شناسایی کنیم

فکر یک قوه پردازشیست بطور مثال :وقتی می خواهیم رابطه ای را برقرار کنیم آن رابطه را در افکار خودمان سبک و سنگین می کنیم در صورتیکه احساس یک رخداد  آنی و ژرف ودرونیست بطور مثال : بعضی از ما بر اساس تفکراتمان اقدام به گرفتن  همسر و یا معشوق و یا راهنما می کنیم و در این رهگذر بدیهست تعلل و تعمقی را طی می کنیم در حالی که بعضی از ما بر اساس احساساتمان اقدام به گرفتن  همسر و یا معشوق و یا راهنما می کنیم که منشاء اینگونه احساسات برانگیختگی آنی میباشد که بر حسب جاذبه های درونی اتفاق می افتد

غرایز :

غرایز همیشه نیازهای دارند و لذا اکثرا برای رسیدن به منظورشان از احساسات ما استفاده ابزاری میکنند ما برای شناسایی منشاء بسیاری ازاحساسات خود  زمانی که آنها را مورد بررسی و تراز قرار می دهیم نهایتا رد پای چهار غریزه مهم را به وضوح مشاهده میکنیم که عبارتند از ( غریزه مالکیت   غریزه قدرت  غریزه جنسی    غریزه ترس ) بنابراین همینطور که ملاحظه کردیم عوامل خارجی و درونی بسیار گسترده ای قابلیت تاثیرگذاری به روی احساست ما را دارند و  لذا ممکن است وقتی احساسی را بررسی می کنیم ریشه آن در یکی از موارد فوق باشد گاهی ما برای شناسایی یک احساس که در ما ظهور کرده  بهتر است به اتفاقات و یا رفتارهای خودمان در این آواخر باز گردیم ما در این رابطه سعی می کنیم متمرکز به روی این مسئله باشیم که از چه زمانی این احساس در ما ظهور کرده است و پس از آن چه کارهای کرده ایم که باعث بروز این احساس در ما شده است ما در این رابطه سعی میکنیم دقیق و باریک بین و همینطور نکته سنج باشیم بطور مثال : ممکن است دیدن یک آلبوم از عکس های گذشته و یادآوری خاطرات  و یا حتی گوش کردن یک ترانه که خاطره ایی با آن داشته ایم   احساسات منفی ما  را برانگیخته باشد گاهی ممکن است دچار احساسی شویم که قادر به بیان آن نیستیم  یعنی احساساتی که نه میدانیم منفی هستند و نه میدانیم مثبت هستند و لذا سر درگم  هسستیم  که به این طور احساسات اصطلاحا احساسات ترکیبی  می گویم در واقع این حالت مانند این میماند که شش رنگ مختلف را بطور مساوی با هم قاطی کنند و سپس به ما بگویند این مخلوط چه رنگیست اگر احساسات خودمان را بطور مثال با رنگها مقایسه کنیم  مثلا ( رنگ قرمز احساس شادیست و رنگ آبی غمگینیست ) بنابراین وقتی این دو رنگ با هم مخلوط شوند رنگ بنفش بوجود میاید حقیتا وادی احساسات یکی از پچیده ترین و همینطور پُر راز و رمزترین  نهاد وجود ما را شکل داده اند گاهی ما ممکن است با احساساتی روبری شویم که این احساسات جعلی میباشند  گرچه ممکن است زیربنای ذره ای آنها احساسی باشند و واقعی باشند اما حقیقی نیستند  یعنی ریز تراشه های از احساساتی هستند که در حوضچه های افکار بیمار ما تبدیل به یک بادکنک توخالی و حجیم و همینطور ویروسی شده اند و لذا اینگونه احساسات درنهایت پوچ و بی معنا و همینطور کاهنده انرژی هستند گاهی ما خواسته های نفسانی خود را احساس تلقی میکنیم و لذا تفاوت احساس و خواسته های نفسانی را یکی میدانیم در حالیکه این دو مقوله از هم جدا هستند   اما احساسات ناب و حقیقی ما که سرچشمه آن وصل به روح و معنویت ماست  همیشه تعالی بخش هستند و لذا ما هرگاه به اینگونه احساسات اصیل اعتماد کردیم در نهایت به نتایج متعالی ای دست یافتیم گاهی عقل راهی را که صد ساله طی میکند  ما با اینگونه احساسات آنرا یک شبه طی می کنیم میگویند در بخش ذهن ما پیچیده گی ها و قدرت های وجود دارد که ما فقط از یک پنجم آن اطلاع داریم همینطور در احساسات ما ناشناخته ها و قدرت های  وجود دارد که ما شاید کمتر از آنچه درباره ذهن اطلاع داریم از این احساسات اطلاع داشته باشیم

احساسات ما همیشه سه قائده کلی دارند که شناسایی آنها برای ما تا این حد قابل شناسایی هستند :

  • احساسات ما گاهی درزندگی لذت بخش و توام با آرامش هستندکه به آنها احساسات خوشایند میگویم
  • بطور مثال مانند :عشق و محبت نشاط – شادی – احترام – پیروزی- رضایت – امنیت –طراوت – دوستی – موفقیت – معنویت – روحانیت –  و و . . .
  • احساسات ماگاهی درزندگی آزاردهنده وتوام با غم رنج هستندکه به آنهااحساسات ناخوشایند میگویم
  • بطور مثال مانند : بغض – افسردگی – خشم – تنفر – کینه –  ترس – دلتنگی – پشیمانی – درد – شرم – گناه – خجالت –حقارت – قربانی –عدم امنیت – حسادت – شکست – بی تفاوتی و و ..

احساسات ما گاهی هم خوشایند  و هم ناخوشایند هستند که به آنها احساسات ترکیبی میگویم بطورمثال مانند : غم وشادی – نشاط و دلتنگی –  کینه و محبت – و لذا بیشتر اوقات در زندگی گرفتار اینچنین احساساتی هستیم در واقع در شرایطی قرار میگیریم که میگوییم  نه خوبم  نه بد  معمولی هستم در هر صورت احساسات ما خارج از این سه نمیتواند باشد اگر احساس شادابی و نشاط میکنیم بطور حتم دلایلی دارد و اگر احساس غم و تشویش میکنیم آنهم مطمئنا دلایلی دارد گاهی این دلایل برای ما باضح و آشکار هستند و گاهی ناشناخته و پنهان می باشند ولذا ما برای آشکار شدن این احساسات در این بخش سعی میکنیم از طریق ترازنامه گرفتن به آنها دست یابیم قبل از اینکه در حد بضاعت خود وارد شناسایی احساسات شویم بهتر است نخست بدانیم که معنای احساس چیست ؟ احساس یعنی ادراکی که از طریق حسهای پنج گانه در می یابیم  ، و تعریف آن یعنی    ( احساس یک عکس العمل درونی توام با هیجان می باشد و لذا بر اساس کنش های بیرونی  و یا درونی  واکنش های هیجانی منفی یا مثبت درونی از خود نشان میدهد  ) هدف ما از شناسایی احساسات به هیچ وجه پی بردن به ماهیت وکنه احساسات نیست  بلکه بیشتر تمرکز ما به روی این است که با نحوه پروسه های که احساسات ما طی میکنند آشنا شویم   تا از این طریق به نحوه  ظهور آنهاپی ببریم وهمینطور ازعوامل تاثیرگذار به روی احساسات شناخت پیدا کنیم  وهدف ما در نهایت  از شناسایی احساسات این است تا شرایط بهتری  را  برای اخلاق مداری خود به وجود بیاوریم البته لازمه این کار بدیهیست که از طریق ترازنامه گرفتن از احساسات میسر می باشد یکی از ارکان بیماری ما احساسی است و لذا در طول زندگی گذشته  یکی از مهمترین عواملی که باعث شد تا ما به مواد مخدر پناه ببریم همین احساسات بودند احساساتی که به دلایل مختلف از آنها سر باز می زدیم و  یا از آنها فرار می کردیم  یا آنها را سرکوب می کردیم و یا سعی می کردیم که آنها را خفه کنیم هر چند  تجربه اینگونه احساسات ممکن است در هر کدام از ما متفاوت باشد چون گستره احساسات بسیار وسیع است اما ممکن است که در فاکتورهایی با هم مشترک باشیم…

بطور مثال :

شجاعت :

گاهی ما به علت عدم شجاعت از بروز احساسات واقعی خود  خودداری می کنیم زیرا می ترسیم که بروز اینگونه احساسات شخصیت ما را خدشه دار کند و لذا با قصاوت و بی رحمی اینگونه احساسات را خفه میکنیم.

باورها :

گاهی ما به علت داشتن باورها و اعتقادات خود گویا مجبور می شویم که بعضی از احساسات خود را سرکوب کنیم زیرا فکر می کنیم که بروز اینگونه احساسات مغایر منش ما می باشد در ظهور اینگونه احساسات سعی میکنیم که به خود بقبولانیم که این احساسات مال من نیستند.

فرهنگ خانواده و جامعه :

گاهی ما برای اینکه احساساتمان مغایر با اصول و ارزش های حاکم بر جامعه و خانواده می باشد  آنها را در خود پنهان می کنیم می ترسیم مبادا اگر احساساتمان را بیان کنیم طرد بشویم.

قضاوت :

گاهی ما به این علت از احساسات خود فرار می کنیم که می تریسم اگر آنها را بیان کنیم دیگران چه قضاوتی در باره ما خواهند کرد.

سرزنش :

گاهی ما به این علت احساسات خود را سرکوب می کنیم که مبادا مورد سرزنش دیگران قرار بگیریم.

تکبر :

گاهی ما به علت تکبر  احساسات خود را خفه می کنیم و فکر می کنیم که بیان اینگونه احساسات مغایر با جایگاه اجتماعی و شان ما می باشد.

اسرار :

گاهی ما به علت اسراری که داریم از بروز احساسات خود جلوگیری می کنیم و لذا می ترسیم که اگر اینگونه احساسات را بروز دهیم ممکن است دیگران به اسرار ما پی ببرند.

جنسیت :

گاهی ما به علت نوع جنسیتی که داریم نمی توانیم بروز یک احساس را که مربوط به جنس دیگر است را در خودمان بپذیریم.

امنیت :

گاهی ما به این سبب احساسات خود را سرکوب می کنیم که مبادا بروز اینگونه احساسات امنیت های شخصی و اجتماعی ما را به مخاطره بیاندازد.

گناه :

گاهی ما برای این احساسات خود را خفه می کنیم که فکر می کنیم بروز اینگونه احساسات گناه می باشد.

به هر ترتیب علاوه بر موارد ذکر شده قطعا فاکتورهای دیگری هم وجود داشته اند که ما را وادشته اند تا احساسات خود را سرکوب و یا خفه کنیم اما نکته قابل تامل این است که گاهی ما در اثر عدم شناخت   مرز بین احساس و بروز یک نقص اخلاقی و یا خواسته های نفسانی را نمی دانیم.

به عبارت دیگر وقتی گرفتار هواهای نفسانی هستیم فکر میکنیم که اینگونه خواسته های که در ما برانگیخته شده اند  احساسات ماست ،در صورتیکه اینها اصن ربطی به احساسات ندارند در واقع ما باید بدانیم مقوله احساسات با مقوله نقص های اخلاقی و هواهای نفسانی چند مولفه ی جدا از هم هستند احساسات ما ابزار و زبان روح ما هستند و بهترین هدیه خداوند هستند  و لذا بسیار لطیف  و شفاف و دوست داشتنی هستند و از روح ما سرچشمه می گیرند اما بشرط اینکه این احساسات تحت تاثیر نواقص اخلاقی و هواهای نفسانی ما قرار نگیرند چون همانطور که فکرِ ما این قدرت را دارد که احساسات ما را تغییر دهد بنابراین  نواقص اخلاقی و هواهای نفسانی ما هم این قدرت را دارند تا به روی احساسات ما تاثیرات منفی و گسترده ای بگذارند و لذا اینگونه تاثیرات احساسات ما را بیمار می کنند بنابراین  ما برای شناسایی کردن احساسات واقعی خود باید در ابتدا به روی این امر تمرکز کنیم که آیا این احساسی که در ما بروزکرده است حقیقی است یا کاذب است احساس حقیقی احساسی است که از بطن روح ما سرچشمه می گیرد و همیشه پاک و ظلال می باشد و لذا بخاطر تلطیفی که دارد باید مراقب آن باشیم اما احساسات کاذب احساساتی هستند که آغشته به نواقص اخلاقی و هواهای نفسانی شده است بدیهست ما اینگونه احساسات کاذب را نه تنها بروز نمیدهیم بلکه سعی میکنیم آنها راخنثی و برطرف کنیم بنابراین ما امروز برای شناسایی کردن احساسات خود اول بررسی می کنیم تا ببینیم رد پایی از بیماری و یا افکار بیمار گونه و یا هواهای نفسانی در آنها وجود دارند یا نه اگر رد پای از هیچکدام را مشاهده نکردیم بنابراین  با افتخار و شجاعت احساسات خود را بروز و آنها رابیان می کنیم زمانیکه به روی احساسات خود تمرکز و تعمق می کنیم متوجه می شویم که احساسات ما در دو بخش کلی بروز میکند…

اول احساسات واقعی :

یعنی احساساتی که در ما رخ میدهند اما اینگونه احساسات ممکن است تحت تاثیر بیماری و یا ذهنیت های بیمارگونه ما شکل گرفته باشند بنابراین غالبا ریشه در هواهای نفسانی و نواقص اخلاقیمان دارند و لذا احساساتی هستند که مغایر با شئونات اخلاقی هستند  یعنی احساساتی هستند ناسالم که در اثر روند اعتیادمان در ما فعال شده اند هرچند ظهور اینگونه احساسات را نمی شود کتمان و یا انکار کرد اما اینگونه احساسات در اثر تحریک ذهن و فکر بیمار و یا روان بیمار و یا غریزه بیمار در ما برانگیخته شده اند و به عبارتی روشن تر احساساتی هستند که ناخالصی دارند و انباشته از امیال شهوانی و یا رذایل هستند بنابراین  لب مطلب این است که اینگونه احساسات هرچند واقعی هستند اما احساساتی کاذب و ناخالص هستند بنابراین  ما برای ابراز و بیان اینگونه احساسات با مشکل روبرو می شدیم و لذا در زندگی همیشه سعی میکردیم از ابزارهایی برای انکار احساسات واقعی خود استفاده کنیم…

بطور مثال  از ابزارهایی مانند :

مواد مخدر – شرم – خجالت – گناه –  تراز دیگران را گرفتن  –  ناصداقتی –  ترس از بیان احساسات و در نهایت سکوت –  پاک کردن صورت مسئله –  پنهانکاری – افراط در خوردن و سکس و ثروت –   انزوا و تنهایی – قضاوت کردن – سرزنش کردن – مقایسه کردن – خودفریبی – مظلوم نمایی – احساس قربانی شدن – خشم – خود کم بینی – با نقاب زندگی کردن و ریا کردن – بدخُلقی کردن و و و . . .

اگر ما به  زندگی خود نگاه کنیم بخش اعظمی از زندگی ما تحت تاثیر همینگونه احساسات بوده است و لذا بعلت دلایلی که در فوق ذکر شد ما مجبور به پنهانکاری اینگونه احساسات بودیم بنابراین باید بپذیریم که واقعیت زندگی ما این است در واقع حمل کردن احساسات مدفون شده در خودمان به درازای عمری که اکنون جزئی از وجود وشخصیت و روان ما را شکل داده است احساساتی که به علت شرم و حیا و خجالت و احساس گناه نمی توانستیم آنها را بیان کنیم و یا آنها را ابراز کنیم و لذا همین مشکلات سبب شد که سایه بغضی فراگیر زندگی ما را به وسعت گسترده ای در یاس و انزوا و افسردگی فرو ببرد.

گاهی در این روند احساسات خود را همیشه بر عکس بیان می کردیم مثلا از چیزی که خوشمان می آمد  بر عکس می گفتیم خوشمان نمی آید و یا اینکه وقتی می خواستیم احساسات خود را بیان کنیم  احساساتمان را سانسور شده ابراز میکردیم.

دوم احساسات حقیقی :

یعنی احساساتی که آغشته به هواهای نفسانی و یا شهوانی و یا تحت تاثیر ذهن بیمار نیستند یعنی احساساتی هستند متعالی که از عمق روح و انسانیت ما سرچشمه می گیرند و لذا اینگونه احساسات بیشتر عاطفی و معنوی و ریشه در روحانیت ما دارند در واقع اینگونه احساسات تحت تاثیر فضایل اخلاقی و مکارم انسانی در ما ظهور می کند و لذا اینگونه احساسات ناب و خالص و همچنین پاک و منزه می باشند بنابراین دلیلی برای سرکوب و یا خفه کردن و یا انکار کردن آنها در خود نمی بینیم احساسات حقیقی همیشه باعث برکت برای ما و دیگران می شود و برهمین اساس از ابزارهایی برای بیان احساسات حقیقی خود استفاده میکنیم.

بطور مثال  مانند :استفاده نکردن از مواد مخدر و پاکی – تراز خود را گرفتن – صداقت – شهامت در بیان احساسات – حل کردن صورت مسئله ها –  هویدا و آشکار کردن – افراط نکردن – روابط با دیگران – قضاوت نکردن – مقایسه نکردن – سرزنش نکردن – اعتماد بنفس – آرامش – بدون نقاب زندگی کردن – خوش خلقی و مهربانی و و و . . .

گاهی ممکن است ما به علت عدم توانایی و همچنین عدم قدرت بیان نتوانیم اینگونه احساسات حقیقی را ابراز کنیم و لذا از ابزارهای مختلفی مانند :ادبیات – شعر –  نقاشی – عرفان – موسیقی – نویسندگی  – دوستی و رفاقت –  و و و بهره می جویم یک عمر زندگی و یک عمر  حمل و مخفی کردن احساسات حقیقتا کاریست شاق و طاقت فرسا احساساتی که مثل خوره روح و روان ما را در درون و در تنهائیمان  می جوید و ما آنها را به کسی نمی توانستیم بگویم احساساتی که مانند زخمی کهنه باعث شد تا ما نهایتا گرفتار بیمارهای عدیده ای در بخش های مختلف از زندگیمان  شویم اگر کمی تمرکز کنیم بطور وضوح خواهیم دید که چگونه این احساسات زندگی ما را تحت کنترل خود در آورده اند در واقع اینگونه احساسات بهترین زمینه را برای کشت بیماری ما فراهم کردند و لذا در همین روند بود که عاقبت ما از شهرمواد مخدر سر در آوردیم ترازنامه گرفتن از احساسات در واقع از همین سوال شروع می شود سعی ما در این بخش براین اساس استوار است  تا با احساسات مدفون و یا سرکوب شده خودمان  رو در رو شویم و برای نیل به این منظور می کوشیم همانطوریکه از رنجش هایمان تراز گرفتیم از احساسات خودمان نیز تراز بگیریم و آنها را در بوته نقد و بررسی قرار بدهیم بدیهست در این راستا ابتدا سعی می کنیم از احساساتی تراز بگیریم که حامل بار منفی و غیر اخلاقی برای ما می باشد ، برای اینکه راحت تر بتوانیم احساسات خود را پیدا کنیم  در ابتدا از دهه اول زندگی شروع می کنیم تا در نهایت به این دهه ای که در آن هستیم برسیم اما اگر همین الان از احساسی رنج می بریم در ابتدا آنرا در تراز قرار می دهیم حالا برای نمونه به یکی از احساسات مدفون و سرکوب شده یکی از اعضا ،جهت آشنایی با نحوه نقد و بررسی احساسات از طریق ترازنامه می پردازیم فقط یادمان باشد که برای گرفتن نتیجه ،باید بطور وحشتناکی راستگو باشیم.

بطور مثال   مپرسد :

چه کسی احساسی را در من برانگیخت ؟ خانم ایکس آن احساسات چه بودند ؟

احساس عشق و علاقه و معاشقه در سطح روابط رومانتیک توام با روابط جنسی  دوست داشتم مال من باشه  احساس می کردم اگر در کنارم بود احساس امنیت و قدرت بیشتری در من ایجاد میشد…

اما عملی کردن این احساسات به دلایلی برایم امکان پذیر نبود و لذا نهایتا به علت رویایی بودنش من پیوسته در یک دنیایی ذهنی و مملو از تصوراتِ وهم آلود غیر واقعی زندگی می کیردم در چه موقعیتی بودم ؟ جوان بودم  و در شغلم موفق بودم همسری زیبا مهربان و دلسوز داشتم که علیرغم مشکلات خانوادگیم مرا تا سر حد نهایت دوست داشت  و لذا برهمین اساس در زندگیم  هرگز سر ناسازگاری نمی گذاشت  فرزندانی سالم و مثل یکدست گل داشتم  سقفی به روی سر و اتومبیلی به زیر پا داشتم اما با تمام این مواهبی که داشتم  احساس می کردم عاشق زنی شده ام که او خود شوهر و فرزند داشت او زنی بود با وقار  مهربان  با حیا  و پاکدامن که اینک در ذهن بیمار من  بدون اینکه خودش بداند گرفتار یک عشق شیطانی حاصل از یک روان بیمار شده بود نقش من در هر یک از این شرایط چه بود ؟ نقش من به عنوان یک همسر زیر پا گذاشتن تعهدات اخلاقی و یا به عبارتی دیگر نقش یک خائن بود لذا در اثر ندیده گرفتن اصول اخلاقی شخصیت انسانیم جریح شد و همین مسئله سبب شد که روحیه خود را ببازم و در یک شرایط متزلزل قرار بگیرم و طبیعتا به شدت بی حوصله و بی تفاوت شده بودم و لذا نسبت به وظایفم در رابطه با زن و بچه ام کوتاهی می کردم و بطور زیرکانه ای احساساتم را از همسرم پنهان می کردم از طرف دیگر به طرق مختلف سعی میکردم بطور موذیانه ایی به خانم ایکس که همکارمان هم بود نزدیک شوم  طوریکه وی به انگیزه های من پی نبرد  برای جلب نظر وی با ریاکاری ادای آدمهای با کلاس را در می آوردم طوری رفتار می کردم که از من خوشش بیاد بخاطر سِمتی که داشتم بطور گوناگون الطافی را در حقش نثار می کردم و او اینگونه فکر می کرد که من بخاطر حسن همجواری و همکاری این محبت ها را در حقش نثار می کنم سعی می کردم نقاب بزنم و مزه بریزم تا بدینوسیله دلبری کنم  به خودم می رسیدم تا او را تحت تاثیر خود قرار دهم  غافل از اینکه اون خانم محترم و با ایمان اصلن تو این فازها نیست البته من هم بخاطر متانتی که در او می دیدم هرگز جرائت و همین طور شهامت اینکه احساس واقعی خودم را بروز بدهم را نداشتم انگیزه ها و یا  اعتقاداتی که من  داشتم که باعث شدند در آن شرایط بدان گونه عمل کنم : انگیزه های من بر اساس خودخواهی و زیاده طلبی و همین طور سوء استفاده های شهوانی شکل گرفته بود و اعتقادم بر این پایه استوار بود که من به عنوان یک مرد نه تنها اشکالی ندارد که عملی خلاف اخلاق انجام دهم بلکه اگر موفق شوم تا به نتیجه دلخواه برسم نشان از قدرت من دارد اعتقادم این بود که احساس من یک احساس عاشقانه می باشد احساسی که من آنرا علیرغم رنجی که می بردم دوست داشتم اعتقادم این بود که اگر بتوانم با او رابطه ایی بذارم خودم را به خودم ثابت کردم…

نحوه رفتار من وقتی احساساتم را شناسایی می کنم :

من در گذشته با پنهانکاری همیشه در دنیایی کاذب و غیر واقعی ذهنی خود با احساساتم یکه و تنها زندگی میکردم و لذا در این دنیای خیالی گرفتار توهمات خودم بودم اینگونه احساسات همیشه زندگی مرا پر از ترس و دغدغه میکرد و نهایتا مرا منزوی و افسرده می کرد و به زبانی دیگر برده احساسات خودم شده بودم و وظیفه من در این راستا این بود که به این احساس منفی و مخرب دائما آب و دانه برسانم اما امروز خواهانم تا از طریق تراز نامه گرفتن پی به ریشه اینگونه احساسات ببرم و پس از شناسایی اینگونه احساسات سعی میکنم تا با اقرار واعتراف همراه با پذیرش در صلح و آرامش از آنها رها شوم همینطور که در گذشته مسئول اعتیادم نبودم ، مسئول بروز اینگونه احساسات هم نیستم چون در شرایط بیماری اینگونه احساسات در من فعال شد اما امروز براساس مسئولیت های که در روند بهبودی دارم لاجرم باید با اصول روحانی حاصل از قدمها احساسات ناب و روحانی نوینی را تجربه کنم.

چند سوال در خصوص بخش احساسات قدم چهارم :

سوال – آیا در این احساس رد پایی از رذایل و نواقص اخلاقی مشاهده میکند ؟ آنها چه هستند ؟ بله  آنها عبارتند از :

خودخواهی – زیاده طلبی – خودمحوری – هواهای نفسانی و شهوانی – عدم تعهدات اخلاقی – عدم سلامت عقل – عدم سلامت چهار غریزه اصلی ( مالکیت – قدرت – جنسی – ترس ) – افراط – ریا – ناصداقتی – پنهانکاری – خودفریبی – حق بجانبی – بدخلقی

سوال  – آیا این احساس  باعث شده است که احساسات منفی دیگری در من ظهور کند ؟ آنها چه هستند ؟ بله آنها عبارتند از :

احساس شرم – احساس گناه – احساس خجالت – احساس سرخوردگی – احساس ناامیدی –  احساس دلشوره – احساس ترس – احساس پوچی – احساس افسوس – احساس حسرت – احساس بی تفاوتی – احساس رنج – احساس حق نشناسی – احساس فروپاشی کرامت های انسانی– احساس انحطاط اخلاقی – احساس افسردگی – احساس خود کم بینی – احساس خیانت – احساس تنهایی و انزوا – احساس حقارت

سوال  آیا تمایل دارید که از این احساس رها شوید ؟ چگونه

بله  من واقعا  تمایل دارم که از این احساس که ریشه در بیماری اعتیاد و ترس و نواقص و هواهای نفسانی من دارد رها شوم  چون این احساس مزاحم و مانعی است در مسیر بهبودی من امروز سعی میکنم با اقرار و اعتراف و نوشتن ترازنامه آنرا برطرف کنم  همچنین متقاعد شده ام که این احساس یک احساس کاذب است که حاصل از تراوش یک ذهن بیمار اتفاق افتاده و مملو از نواقص و رذایل اخلاقی می باشد و لذا همیشه حاصلی جز حال خرابی برای من ندارد  بنابراین امروز می کوشم که در فضای فکر وذهن خود آنرا پروبال ندهم و از طریق دعا و مراقبه از خداوند خواهنم که پذیرشی عطا فرماید تا در راستای اصول روحانی گام بردارم تا از این طریق هم از احساس های که حاصل از بیماریم بوده رهایی پیدا کنم و هم احساس های جدیدی که ریشه در بهبودی را دارد تجربه کنم بدیهست برای این خواسته باید بطور روزانه این اصول را تمرین کنم

بطور مثال اصولی مانند :

تمایل – پذیرش – خدامحوری – تعادل – اخلاق مداری – تعهد – صداقت – شهامت – روشن بینی – مهار هواهای نفسانی – مهار غرایز – مهار افکارهای معتادگونه  و ذهن بیمار –  و و

گناه و خجالت :

در واقع دو نوع گناه و خجالت وجود دارد :

یکی واقعی  و یکی غیرواقعی

اولین نوع آن مستقیم از وجدان ما نشات می گیرد و رشد می کند ما احساس گناه می کنیم چون کاری را برخلاف اصول مورد قبول خود انجام داده ایم  یا به کسی صدمه زده ایم که از بابت آن خجالت می کشیم اما نوع غیرواقعی آن ممکن است توسط شرایط گوناگونی به وجود آمده باشد که ما در آنها هیچ نقش یا تقصیری نداشته ایم نیاز است تا ما به احساس گناه و خجالت خود نگاه کنیم تا بتوانیم اینگونه شرایط را جدا سازیم لازم است ما فقط آن چیزی را که متعلق به ما است را تصاحب کنیم  و از شر چیزهایی که مال ما نیستند رها شویم ما در بخش احساسات ابتدا وارد مبحث رنجش ها شدیم سپس احساسات گوناگون دیگر خود را مورد بررسی و نقد و همین طور ترازنامه قرار دادیم لاجرم در این روند نهایتا متوجه شدیم که   احساس شرم و خجالت و گناه  فاکتورهای اساسی ای هستند که در بیشتر احساسات ما حضور دارند اینگونه احساسات یعنی بار گناهانی که احساس می کنیم چنان در زندگی ما سایه گسترده که اساس و شالوده و زیر بنای تمام احساسات ناخوشایند ما را شکل می دهند…

حقیقتا حمل بار گناه چنان سنگین و طاقت فرسا به نظر می رسد که فکر میکنیم اگر این بار را به دوش کوه می گذاشتن کاه می شد گناه  یک احساس فوق العاده منفی و کاهنده انرژی است در واقع احساس گناه کردن نقطه ایی است که ما با رفتارهای خودمان دقیقا ضد باورها و اعتقادات خود عمل می کنیم به عبارتی دیگر پا روی اصولی می گذاریم که خود آنها را پذیرفته ایم بنابراین گناه لحظه ای است که ما خود را می شکنیم بنابراین ما هر چقدر بیشتر اخلاقی باشیم و یا اعتقادات اخلاقی داشته باشیم طبیعی است باید بیشتر مراقب نشکستن خودمان باشیم کلمه گناه برای بیشتر ما ممکن است  بار ومفهومی مذهبی داشته باشد و لذا وقتی ما به این لغت بر می خوریم تداعی ذهنی ما معطوف بر همین اساس است تعریف گناه از نظر مذهبی یعنی نقض کردن قوانین الهی و مذهبی بنابراین  اگر از این زاویه نگاه کنیم گناه یعنی منع هاییی که توسط شریعت صادر شده و تمرد از آن می تواند برای ما جزای اخروی داشته باشد البته ادیان الهی برای خنثی کردن این احساس مخرب  یعنی احساس گناه  نسخه شفا بخشی بنام توبه را توصیه نموده اند که الحق هم تاثیرگذاراست بخصوص که خداوند بسیاربخشنده و مهربان است اما توبه کردن علیرغم مزایایی که دارد ممکن است مضرات فراوانی نیز داشته باشد به این صورت که به هرحال انسان موجودیست جایزالخطا و همین طور موجودیست پیمان شکن و فراموشکار ولذا وقتی توبه های متعدد می کند و در نهایت باز هم توبه های خود را می شکند گرفتار نوعی سرخوردگی و یا س می شود.

ما گناه را در دو بخش کلی در زندگی احساس می کنیم :

بخش اول  گناهان بزرگ :

یعنی اینکه در گذشته بر اساس اختیار وهمچنین در بیداری و هوشیاری از ما رفتاری سر زده که این رفتار مغایر و متضاد با اعتقادات و اصول و ارزش های ما بوده از طرفی اینگونه گناهان چو دائما جلوی چشمان ما می باشد و سایه آن زندگی ما را سیاه کرده و ما  را بطور جدی مورد آزار و اذیت قرار می دهد لذا ما به اینگونه رفتارها که به فعل در آمده اند گناهان کبیره یا گناهان بزرگ می گویم به عبارت دیگر از منظر ما گناهان بزرگ یعنی احساس مخربی که دائما آرامش و ثبات زندگی  و خور و خواب ما را به هم ریخته است

بخش دوم  گناهان کوچک:

یعنی اینکه در گذشته بر اساس اختیار و همچنین در بیداری و هوشیاری از ما رفتاری سرزده که این رفتار هر چند مغایر و متضاد با اعتقادات و اصول و ارزش های ما بوده اما این طورهم نیست که تاثیرات آن آرامش زندگی ما را به هم ریخته باشد اصولا گناهی را بزرگ شمردن و یا اینکه گناهی را کوچک شمردن  بستگی مستقیم به نوع بینش و نوع اعتقادات و معرفت ما دارد و لذا ممکن است گناهی که برای بعضی از ما جزء گناهان کبیره باشد برای دیگری گناهی بی  اهمیت باشد بنابراین  درک از مفهوم گناه نسبی  می باشد و بستگی به تعریف و نحوه ارزش گذاری ما دارد در واقع درجه گناه بستگی به میزان نمراتی دارد که ما بر حسب نوع باورها و اعتقادات خود به آنها می دهیم به نظر می رسد در زندگی آگاهی و شناخت بهترین محک برای شناسایی گناهان می باشد و لذا هر چقدر وسعت نگرش و دانش خود را ارتقاء دهیم  نتیجتا زمینه مساعدتری را برای تبیین تعریف گناه در خود به وجود می اوریم به عبارت دیگر یعنی اینکه دانش و معرفت بهترین معیار برای سنجش گناه می باشد گاهی ما در اثر عدم شناخت و عدم معرفت  ممکن است بار گناهان بی اهمیتی را به دوش خود حمل کنیم که آنها اساسادر حد و اندازه های خود نیستند یعنی از  یکسری از اعتقادات پوچ و بی مایه سرچشمه گرفته اند که شاید کثیری از آنها اصن گناه و خطا نباشند و زاییده جهل و خرافات ما می باشند و همین طور بلعکس  ممکن است ما در اثر جهل گناهی بزرگ را کوچک بشماریم بنابراین در این نقطه متوجه میشویم که احساس گناهی که در ما وجود دارد به دو شکل می باشد :

شکل اول  گناهان غیر واقعی :

یعنی احساس گناهانی که ما علیرغم عدم اختیار و همین طور عدم میل باطنی  اما فاعل آن بوده ایم  که بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به خود و یا دیگران صدمه و آسیب و زیان وارد کرده ایم در واقع یعنی احساس گناهی که ما مقصر آن نیستیم و ما در شرایط بی اختیاری به خود یا دیگران صدمه زده ایم بطور مثال : در حین رانندگی متوجه شده ایم که اتومبیل ما ترمز ندارد و لذا همین مسئله باعث تصادف شده است و کسانی در این رابطه مجروح و یا معدوم گشته اند البته علاوه بر مسائل فوق ممکن است ما دچار احساس گناهانی باشیم که اینها هم می توانند غیر واقعی باشند یعنی  در اثر سهل انگاری و یا اشتباه در محاسبات به دیگران لطمه و یا آسیب رسانده باشیم که اینگونه صدمات درست است که توسط ما رخ داده اند و ما فاعل آن بوده ایم اما انگیزه پلید و شری نداشته ایم بطور مثال : در حین رانندگی در اثر اشتباه در محاسبه به کسی برخورد کنیم و به او صدمه وارد کنیم یکی دیگر از گناهان غیر واقعی این است که ما به خاطر گناهان دیگران احساس گناه و خجالت بکنیم بطور مثال : یک فردی که ما به آن احساس تعلق می کنیم گناهی را مرتکب شده اما در این رابطه ما احساس گناه و خجالت می کنیم.

شاخصه های گناهان غیر واقعی عبارتند از:

  • اول جهلی باشد – یعنی در اثر نداشتن آگاهی مرتکب فعل خطا شدن
  • دوم غیر عمدی باشد – یعنی از روی اراده و اختیار رفتاری سر نزده باشد
  • سوم قصد و نیت بدی در کار نباشد
  • چهارم خالی از هواهای نفسانی و یا شهوات باشد بدون نقشه کشی به فعل در آمده باشد

شکل دوم  گناهان واقعی :

یعنی گناهانی که ما بر اساس دانایی واختیار و همین طور با میل باطنی فاعل آن بوده ایم که بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به خود و یا دیگران صدمه و آسیب و یا زیان وارد کرده ایم در واقع یعنی احساس گناهی که ما مقصر اصلی آن هستیم و ما در شرایط  بیداری و با هوشیاری کامل و با میل باطنی و همینطور عالما به خود یا دیگران صدمه زده ایم بطور مثال :  عامدا به کسی صدمه یا زیان وارد کرده ایم به نظر می رسد که  گناهان واقعی همیشه مراحله خاص خود را طی میکنند که پروسه آن به این ترتیب می باشد :

  • اول عالما باشد یعنی ما با علم به اینکه رفتاری خطاست آنرا انجام بدهیم
  • دوم عامداً باشد یعنی با اختیار و با اراده از ما رفتاری سر زده باشد
  • سوم انگیزه منفی داشته باشد
  • چهارم هواهای نفسانی و شهوانی در آن باشد
  • پنجم نقشه کشی شده باشد
  • ششم منجر به رفتار شده باشد

بنابراین  برای رهایی از احساس گناه بهتر است ابتدا با ترازنامه نویسی آنها را مورد بررسی قرار بدهیم تا ابتدا از شر گناهان غیر واقعی خود خلاص شویم وسپس گناهان واقعی خود را تراز کنیم و ببینیم اصولا چه ضعف ها و نواقصی در ما وجود دارند که ما به آن شکل عمل کردیم ما برای اینکه بتوانیم گناهان واقعی و غیر واقعی خود را شناسایی کنیم.

بنابراین شروع به ترازنامه گیری به شکل زیر می کنیم :

اما قبل از ترازنامه نوشتن به نیروی برتر پناه می بریم و از او می خواهیم تا ما را یاری کند تا با نوشتن ترازنامه پی به نواقص و راذیل و ضعف های اخلاقی خود ببریم تا از این طریق مراتبی برای ما فراهم شود تا دیگر اینگونه رفتارها از ما سر نزند شرایطی را که بدون اینکه من نقشی داشته باشم

  باعث احساس گناه و خجالت در من شدند:

  شرایطی که منجر به این احساس در من شد در دو بخش می باشد :

بخش اول

شرایطی بود که اوایل مصرف مواد مخدر من بود یعنی کنترل و مصرف مواد مخدر در اختیار من بود می دانستم که کار خطرناکی را دارم انجام میدهم اما نسبت به آن احساس بی تفاوتی می کردم فکر می کردم که من معتاد نمی شوم و دلیلش این است که می توانم آنرا کنترلی مصرف کنم گاهی از دیگران نصحیتی های می شنیدم که اینکار را نکنم اما من به این حرفها گوش نمی کردم  من در آن شرایط در موقعیتی بودم که واقعا می توانستم بین مصرف کردن و مصرف نکردن یکی را انتخاب کنم اما در نهایت جهل مصرف کردن را انتخاب کردم

بخش دوم

شرایطی بود که من در اثر استمرار استعمال مواد مخدر دیگر نیاز به مصرف پیدا کرده بودم و لذا علیرغم میل باطنی به علت نیاز و اجبار به مصرف دیگر نمی توانستم قطع مصرف کنم واقعا نمی خواستم به خانواده ام صدمه و زیان برسانم و یا نسبت به مسئولیت هایم بی تفاوت باشم اما ناخواسته و تحت شرایط اجبار و ترس به آنها صدمه می زدم گویا دیگر اختیارم در دستان من نبودند  به عبارتی دیگر من در شرایط بی اختیاری این اعمال را انجام می دادم من با رفتارها و عکس العمل های باعث می شوم که این احساس در من روز به روز رشد کند و لذا بار گناه خود را بدینگونه مرتبا سنگین تر احساس می کنم رفتاری از قبیل  وسواس  احساس سرخوردگی  سرزنش خودم  پنهان کاری و ندیده گرفتن  سرکوب و عنوان نکردن  توبیخ و تنبیه خودم  بد اخلاقی کردن  اخم کردن  صورت مسئله را پاک کردن  فرار از واقعیت ها  آشنایی نداشتن با ترازنامه گرفتن گاهی  به علت ترس و ناامیدی و سرخوردگی دست به رفتارهای لجوجانه میزنم و با بهانه و  گرفتن و عیوب فوق را مرتب تکرار و حتی آنها بیشتر می کنم.

چند سوال در خصوص احساس گناه و خجالت در قدم چهارم :

سوال :

در این احساس چه رد پایی از رذایل و نواقص اخلاقی مشاهده میکند ؟ آنها چه هستند ؟

عدم سلامت عقل – عدم سلامت نفس –  عدم تعهد  – عدم احساس مسئولیت – عدم روشن بینی   – جهل و نادانی– سهل انگاری – خودمحوری – لذت پرستی – ترس

سوال :

فکر می کنید گناهی که مرتکب شده اید چقدر واقعیست ؟

با تعریفی که بر اساس مطالب فوق در باره گناه ذکر شده است  گناه من در این جریان  %50 می باشد چون فکر می کنم من در قسمت اول یعنی زمانی که حق انتخاب داشتم با اختیار این عمل را انجام داده ام از طرفی فکر می کنم درست است که من به خاطر لذت بردن و هواهای نفسانی این عمل را مرتکب شده ام اما پشت این اتفاق واقعا یک انگیزه شر و منفی نداشته ام و لذا بر همین اساس برای صدمه رسانی به خودم و خانواده ام نقشه کشی نکرده ام بنابراین فکر میکنم اگر %20 هم به خاطر این موارد کسر کنم  مجموعا %30 مقصر هستم امروز که در مقام تراز گرفتن قرار گرفته ام واقعا نیتم این نیست که در دادگاهی که در وجدان خودم رخ میدهد خودم را بخواهم دور بزنم و یا اینکه این دادگاه را فرمایشی کنم تا به هر صورت خودم را تبرئه کنم اگر قرار باشد فقط با ادله های واقعی خود را گناهکار بدانم در این صورت بله من گناهکارم اما سکه روی دیگری هم دارد و آن حقیقت امر است و آن این است که درسته که من می دانستم مصرف مواد مخدر خطرناک است اما دانایی و اختیار من تحت تاثیر بیماری اعتیادم  بطور کاملا جبری اتفاق افتد داستان گناه من بمانند داستان سربازی می ماند که در زمان جنگ به دستور مافوق خود به روی سقف خانه های مردم بی گناه بمب افکنده و لذا امروز در زمان صلح و بازنشستگی و دوران پیری احساس گناه و خجالت میکند.

سوال :

آیا مایلید که از رنج و احساس گناه خود رها شوید ؟ چگونه

بله من واقعا خواستارم که از این احساس رهایی یابم هر چند در بسیاری از رفتارها  خودم  را بی گناه می دانم اما واقعیت این است که نمی توانم از این احساس خلاص شوم اما از طرفی  آگاهی های امروز من شرایطی را به وجود آورده که تا حدود زیادی از اینگونه احساسات رهایی یابم بنابراین   فکر می کنم ندامت و پشیمانی و همین طور جبران خسارت توام با خدمت کردن بطور قطع می تواند نقطه عطفی باشد برای رهایی از این احساس علاوه براین با تراز گرفتن متوجه شده ام که جهل و نادانی یکی از مهمترین ارکانی است که باعث بروز اینگونه گناهان در من می شود.

ترس :

اگر ما بتوانیم به بیماری اعتیاد ،عریان شده از علائم اولیه و ظاهری آن نگاه کنیم به این معنی که به آن جدا از مصرف موادمخدر یا رفتارهای اجباری دیگر نگاه کنیم و آشکارترین شاخصه های آن را حذف کنیم به باتلاقی مملو از ترس خودمحورانه می رسیم ما از آزاد شدن یا تحت فشار احساسی شدید قرار گرفتن می ترسیم وبنابراین نصفه و نیمه زندگی می کنیم و زندگی می کنیم بدون اینکه کاملا زنده باشیم ما از هر چیزی که باعث برانگیختن احساساتمان شود می ترسیم  پس عقب می کشیم و منزوی می شویم ما می ترسیم که دیگران ما را دوست نداشته باشند پس موادمخدر مصرف می کنیم تا حداقل با خودمان راحت تر باشیم ما می ترسیم از اینکه در شرایط یا مسئله ای قرار گیریم که برایمان هزینه داشته باشد ،بنابراین دروغ می گوئیم  کلک می زنیم  یا دیگران را آزار می دهیم و به آنها صدمه می زنیم تا خودمان را حفظ و حمایت کنیم ما از تنها شدن می ترسیم بنابراین از دیگران استفاده می کنیم و آنها را استثمار می کنیم تا از احساس تنهایی انزوا و مطرود شدن اجتناب کنیم ما می ترسیم که از هرچیزی به اندازه کافی نداشته باشیم پس بنابراین خودخواهانه آن چیزهایی را که می خواهیم تعقیب و پیگیری می کنیم بدون اینکه در نظر داشته باشیم که در این فرآیند چه لطماتی می زنیم بعضی اوقات در زمان بهبودی اگر چیز با ارزش و قابل اهمیتی به دست آوریم ممکن است ترس از دست دادن آن باعث شود تا بر سر اصول مصالحه یا سازش کنیم ما لازم است که ترس خودمحورانه و خودخواهانه را از وجودمان ریشه کن کنیم تا دیگر نیرویی برای انهدام و خرابی نداشته باشد.

از چه چیز یا چه کسی می ترسم ؟ چرا ؟

چه کارهایی برای پوشیده نگه داشتن ترسهایم انجام می دهم ؟

چگونه در برابر ترسهایم عکس العمل منفی و مخرب داشته ام ؟

نگاه کردن به یا افشاء شدن چه چیز  بیشترین ترس را در من بوجود می آورد ؟ فکر می کنم در این صورت چه اتفاقی رخ خواهد داد ؟

به خاطر ترسهایم  چگونه خود را فریب داده ام یا به خودم کلک زده ام؟؟!!

شعور هستی یا خداوند برای زندگی کردن به ما غرایزی را اعطا کرده است که محور اصلی این غرایز  غریزه بقا  می باشد بنابراین  غرایز دیگر در حول و محور این غریزه اصلی می باشند و برای حفط آن در تکاپو و گردش هستند و همین طور گفته شد که غرایز برای اینکه ما به دستورات آنها عمل کنیم چیزی را به ما هدیه و یا جایزه داده اند بنام لذت و ما از این هدیه خیلی خوشمان می آید و لذا برای لذت بردن افراطی گاهی از غرایز خودمان خیلی بیشتر از نیازمان کام جویی می کنیم یعنی به جای اینکه از لذایذ حاصل از غرایز استفاده کنیم بیشتر از آنها سوءاستفاده میکنیم اما ممکن است این سوال به ذهن ما برسد که مگر ترس هم لذت دارد که ما بخواهیم از آن سوءاستفاده کنم در جواب باید گفت : که بله ! . .  اتفاقا شاید لذت و هیجانی که در ترس است در لذت های دیگر نباشد اگر فکر می کنید که اینطور نیست پس لازم است یک نگاهی به گیشه فروش فیلم های ترسناک بیاندازید بنابراین ممکن است ما گاهی برای حظ بردن از لذتی که حاصل از ترسها می باشد خودآگاه و یا ناخودآگاه ترس را به درون خودمان دعوت کنیم در رابطه با لذت بردن از ترسها لازم است عمیق باشیم ضمن اینکه لذت ترس گرچه رنج آور است اما گاهی ما به علت مالیخولیایی که داریم از اینگونه آزارها لذتهایی روانی می بریم بطور مثال بسیاری از ما با رنجش های خود حال می کنیم دوست داریم آنها را برای خودمان نگه داریم و از رنجی که در این مسیر می بریم یک حظ روانی ببریم اصولا بخش گسترده ای از بیماری ما در بخش خودآزاری ماواء دارد و ریشه این خودآزاری ها در احساس گناهانی است که با خود حمل می کنیم و لذا حمل اینگونه گناهان باعث میشود تا در نهایت ما در ایستگاهی بنام ترس پیاده شویم…

به عبارتی ساده تر اینکه ترس در متن زندگی ما وجود دارد  دلیلش به خاطر احساس گناهانیست که می کنیمو یا به زبانی دیگر وقتی احساس گناه می کنیم دائما دلشوره مجازات را داریم در واقع این احساس مجازات باعث می شود که ما ناخودآگاه خودمان را آزار دهیم تا بدینوسیله کفاره گناهان خود را بپردازیم اگر بخواهیم لب مطلب را بگوییم منظورمان این است که بین احساس ترس و احساس گناه رابطه مستقیم وجود دارد احساس ترس به علت هیجاناتی که دارد گاهی احساس خوشایند و گاهی احساس ناخوشایندی را در ما برمی انگیزد همانطور که در فوق اشاره شد غریزه ترس برای این در ما نهادینه شده است تا امنیت های لازم ما را برای بقا تامین کند اما گاهی ما با افکار و ذهنیتمان سعی می کنیم تا شروع به تولید ترسهای غیر واقعی در خودمان کنیم به زبان دیگر افکار و یا باورهای ما این توانایی را دارند که در غریزه ترس ما دخل و تصرف کنند و لذا غریزه ترس ما را بیمار و یا ناسالم کنند  قضاوت ها و پیش دوارهای حاصل از افکار معتادگونه مهمترین نقش را در این زمینه دارند ما در مباحث گذشته در باره تاثیر غریزه مالکیت و غریزه قدرت در اخلاق بحث کردیم و متوجه شدیم که وقتی این غرایز توسط افکار و ذهنیت و نفسانیت ما از مسیر اصلی خود منحرف می شوند تا چه اندازه می توانند به روی آرامش و همینطور حسن خلق ما تاثیرات منفی بگذارند در واقع وقتی غریزه مالکیت وقدرت در ما بیمار می شود چنان وابسته به امور دنیوی می شویم که دیگر از لحظات زندگی خود لذتهای طبیعی را نمی بریم و لذا بر حفظ غریزه قدرت و مالکیت ها ناسالم خود گرفتار دلهره و تشویش می شویم می ترسیم مبادا چیزهای را که داریم ازدست بدهیم به زبانی ساده تر گستره ترسهای ما به اندازه  و میزان وابستگیهای ما می باشد بنابراین  وقتی وابستگیها در زندگی ما شکل می گیرند ترسها را نیز همراه خود می اورند و لذا همین ترسها باعث می شوند که نواقص اخلاقی ما یکی پس از دیگری از راه برسند گاهی ممکن است در گذشته ما ترسهایی را تجربه کرده باشیم که این ترسها تاثیراتی بسیار عمیق در روح و روان ما بجا گذاشته باشد یعنی به صورت یک شوک قوی به مغز ما آسیب وارد کرده باشد و لذا توصیه می شود برای درمان اینگونه ترسها حتما به پزشک مراجعه کنیم اگر کمی دقت کنیم متوجه می شویم بیشتر ترسهای ما یا در گذشته هستند یا در آینده  بنابراین بهترین روش برای رهایی از اینگونه ترسها زندگی کردن به روال  فقط برای امروز  است ما در گذشته همیشه از ترسهای خود فراری بودیم یا آنها را انکار می کردیم و یا اینکه آنها را سرکوب می کردیم اما امروز می خواهیم به طرف ترسهای خود برویم و با آنها به صلح پذیرش برسیم و از طریق ترازنامه نویسی ترسهایی غیر واقعی و خودمحورانه را شناسایی و سپس آنها را به بیرون از خودمان هدایت کنیم  و لذا در این هنگام است که متوجه می شویم در زندگی اصولاٌ چیزی برای ترس وجود ندارد همین طور از غریزه ترس خود جبران خسارت می کنیم زیرا این غریزه حیاتی را با افکار معتادگونه خود بیمار کرده ایم ما برای ترس زدایی نیاز به این داریم که در درجه اول ایمان خود را به خداوند محکمتر کنیم و نوع نگرش خود را نسبت به خداوند تعالی بخشیم و همین طور توکل را پیشه زندگی خود کنیم از طرفی بکوشیم تا اصول بهبودی را به متن زندگی خود بیاوریم همین طور توصیات بهبودی که در لوح  فقط برای امروز به آنها اشاره شده  را در سرلوحه زندگی خود قرار بدهیم از طرفی بکوشیم که اصول روحانی را در زندگیمان جاری کنیم و هرگز اصول را به شخصیت ها ترجیح ندهیم اما نکته طلایی که برای از بین بردن ترسها لازم است بدانیم زندگی کردن با گمنامیست وقتی روح گمنامی ومعنای گمنامی وارد جریان زندگی ما می شود بقدری متعالی می شویم که رابطه هایمان با ترس های خودمحورانه خودبخود قطع می شود.

ما ترسهای خود را در دو بخش از زندگی احساس میکنیم :

بخش اول ترس های بزرگ :

یعنی ترسهای که سایه و سیاهی آن همیشه زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است و لذا احساس اینگونه ترسها بطور مدام زندگی و آرامش ما را تحت شعاع خود قرار داده است و به عبارتی دیگر اینگونه ترسها خواب و خور را بر ما حرام کرده اند و نشاط و عیش زندگی ما راتبدیل به جهنم کرده اند و نهایتا کنترل زندگی ما را بدست گرفته اند

بخش دوم ترس های کوچک :

یعنی ترس های که همیشه همراه ما هستند اما آن طور هم نیستند که تاثیرات آنها زندگی ما را آشفته کرده باشد بزرگ و یا کوچک شمردن ترس ها بستگی به تلقی ما از آنها دارد بنابراین درک ما از ترسها ممکن است با هم متفاوت باشد که این تفاوت بستگی مستقیم با روان و نوع شخصیت و نوع بینش و نگرش ما دارد اما چیزی که مهم است این است که ما به هر حال با این احساس آشنا هستیم و در بسیاری از موارد احساس ترس مدیریت زندگی ما را بدست خود گرفته است همین طور که گناهان ما در دو بخش اساسی یعنی واقعی و غیر واقعی تعریف شد  احساس ترس هم به همین شکل است…

یعنی در دو بخش می باشد :

بخش اول  ترسهای خدامحورانه  :

ترسهای خدامحورانه و یا ترس های طبیعی و واقعی  احساساتی هستند واکنشی که توام با اضطراب  و هیجان است که زاییده غریزه بقا ما می باشد  و همینطورهشدار دهنده است وما را وامیدارد تا نسبت به شرایط  جدی ای که می توانند باالفغل امنیت های زندگی ما را در بخش های مختلف به خطر بیاندازد هوشیار باشیم در واقع ترس های خدامحورانه و واقعی  براساس وقوع اتفاقات در حال رخداد ظهور می کنند وعلائمی مانند استرس و تشویش و اضطراب وخوف و نگرانی از خود نشان میدهند  ولذا  ما بر همین اساس در نهایت برای تامین امنیت های لازم عکس العمل های مناسب را برای خنثی کردن آن از خود نشان می دهیم البته ترسهای واقعی و سالم و خدامحورانه گاهی می توانند در شرایط بالقوه هم رخ بدهند  یعنی ما به علت رفتارهای معتاد گونه وهمینطور عدم احتیاط و یا سهل انگاری و یا بی تفاوتی و یا بازی گوشی  رفتاری را پیشه خود کنیم که به این طریق امنیت هایمان در آینده به خطر بیافتد و لذا در این برهه سیستم آژیر خطر وجودمان بطور اتوماتیک وار که به شکل ترس در ما نهادینه می باشد به صدا در می آید و به ما هشدارباش می گوید.

بخش دوم ترسهای خودمحورانه:

ترسهای خومحورانه و یا ترس های غیرطبیعی و غیر واقعی   احساساتی هستند واکنشی  که توام با اضطراب و هیجان است  و زاییده فکر و روان بیمار ما می باشد یعنی احساس خطری که خارج از ذهن و فکر ما واقعیت ندارد  به عبارتی دیگر نه خطر بالقوه ایی ما را تهدید میکند  و نه  اتفاق بالفعلی امنیت های ما را تهدید می کند ولذا اینگونه ترسها بیشتر در پیش داوریها و از قضاوت های بیمارگونه ما نشئت می گیرد و اصولا بی پایه و اساس هستند در واقع ترسهای غیرواقعی و خودمحورانه و ناسالم همه ی عوارض یک ترس واقعی و سالم را دارا می باشد

علائمی مانند : استرس  اضطراب خوف دغدغه  تشویش بغض   وسواس  دل نگرانی  و در نهایت زندگیمان توام با رنج دائمی می شود

بنابراین وقتی ما گرفتار ترسهای خودمحورانه می شویم استراس های ما به شکل های گوناگونی بد اخلاقی را در ما فعال می کنند

بطور مثال : پرخوری می کنیم ، جنون سکس پیدا می کنیم  بدخلقی می کنیم  نزاع می کنیم  و و . .

بنابراین  بیشتر بی اخلاقی های ما ریشه در ترس های ما دارند بنابراین  برای رهایی از احساس ترس بهتر است ابتدا با ترازنامه نویسی آنها را مورد بررسی قرار بدهیم تا ابتدا از شر ترس های غیرواقعی وخودمحورانه خود خلاص شویم وسپس ترسهای واقعی خود را تراز کنیم و ببینیم اصولا چه ضعف ها و نواقصی و یا چه اشکالتی در ما وجود دارند  که این ترسها درما شکل  می گیرند بنابراین شروع به ترازنامه گیری به شکل زیر می کنیم اما قبل از ترازنامه نوشتن به نیروی برتر پناه می بریم و از او می خواهیم تا ما را یاری کند تا با نوشتن ترازنامه پی به منشاء ترسهای خود ببریم من برای پوشیده نگه داشتن ترسهایمان این قبیل از کارها را انجام می دهم: شروع به خودفریبی می کنم یعنی سعی میکنم احساس بی تفاوتی کنم بطور مرتب صورت مسئله را پاک میکنم و با دورغ به خودم می گویم ترسی وجود ندارد و همه چیز خوبه در حالیکه این ترس زندگیم را آشفته کرده و خواب و خور را از من گرفته گاهی سعی می کنم توسط انکار و همینطور ظاهرسازی ترس خود را مخفی کنم غرورم باعث می شود تا اجازه ندهم کسی به ترسهای من پی ببرد وقتیکه اینگونه ترسها وارد جریان زندگیم میشن ناخواسته باعث بروز عکس العمل های مخرب و منفی ای در سطح روابطم در شاخصه های  گوناگون زندگی می شود در درجه اول رابطه ام با نیروی برتر سست و متزلزل می شود سپس  بدخلق و نامتعادل می شوم و لحظات زندگی ام توام با دغدغه و آشوب می شود علاوه بر اینها واکنش های مخرب دیگری ظهور می ایند بطور مثال : اهدافم فقط متمرکز بر ثروت اندوزی می شود و در این راستا مجبور میشوم دورغ و ناصداقتی بکنم چاپلوس و ریاکار می شوم گران فروشی و دزدی می کنم  و لذا کارهای که برای مواد مخدر نکردم در رابطه با ترسهایم می کنم شروع می کنم به افراط در کار کردن و غرق در پول در آوردن می شوم از طرفی خسیس می شوم بطوریکه حوایج خانواده را نادیده می گیرم و در نهایت برده حرص و آز خود می شوم به خاطر فرار از ترس هایم همیشه به خودم راهکارهای اشتباه داده ام بطور مثال : پناه بردن من به مواد مخدر برای این بود که ترس هایم را پنهان کنم چون مواد مخدر به علت تاثیرات افیونی ای که داشت باعث می شد تا نسبت به ترس هایم موقتا وبی تفاوت باشم اما امروز که دیگر نمی توانم مواد مصرف کنم برای فرار از ترس هایم به نواقصم پناه می برم  علیرغم اینکه میدانم نواقص و شاخصه های بیماری درمان ترس من نیستند اما برای کلک زدن به خودم اینگونه وانمود می کنم که با چنین ابزارهای می توانم از ترس خود رهایی یابم از طرفی من استاد خودفریبی هستم و لذا سعی میکنم با سفسطه بافی و مغلطه بازی ترس های خود را توجیه و آنها را منطقی جلوه دهم یعنی ترسهای خود محورانه  و غیر واقعی و ناسالم خود را خدامحورانه و واقعی و سالم جلوه دهم.

چند سوال در مورد ترس :

سوال – : فکر میکنید عواملی که باعث شدن تا شما این ترس را تجربه کنید چه بوده است ؟

اعتیاد و مصرف مواد مخدر – عدم سلامت عقل – عدم سلامت نفس –  عدم تعهد  – عدم احساس مسئولیت – عدم روشن بینی   – جهل و نادانی– سهل انگاری – خودمحوری – لذت پرستی – ترس

سوال – : فکر میکنید که ترس فوق چقدر واقعیست ؟

با تعریفی که از ترس واقعی ذکر شده است  این ترسی که من دارم نه بصورت بالفعل است و نه بصورت بالقوه  چون امروز من پاک هستم و همی نطور مشغول بکار هستم و همچنین ابزارهای مطمئنی را برای یک زندگی سالم در انجمن پیدا کردم  بنابراین فکر می کنم این ترس من یک ترس غیر واقعیست  در واقع ترسی است که حاصل از ذهن و افکار بیمار گونه من است  یعنی حاصل از پیش داوریها و قضاوت های معتادگونه من است  یعنی ترسیست که خارج از ذهن من واقعیت ندارد  و لذا ریشه در غریزه ترس ندارد

سوال – : آیا مایلید که این ترس از زندگی شما بیرون برود ؟ چگونه ؟

بله با توجه به عوارض مخرب و منفی ای که این ترس در من دارد مایلم که از آن رها شوم بخصوص که این ترس سد و مانعی جدی در مسیر بهبودیم می باشد به عبارتی دیگر این ترس باعث می شود تا نواقص و ضعف های اخلاقی من فعال شوند اما برای برطرف کردن آن ابتدا لازم است که ایمان خود را ارتقا دهم و همینطور مثلث بهبودی یعنی ( کار – خانواده – جلسه ) را بیشتر تقویت کنم و در این روند بکوشم تا پالایشی جدی در افکار خودم بوجود بیاورم و همین طور زندگی جدید و تولد دوباره ایی را که پیدا کرده ام تنها از دریچه  فقط برای امروز  به آن  نگاه کنم

روابط :

نیاز است که ما در قدم چهارم درباره روابط مان نیز بنویسیم انواع روابط و نه روابط رومانتیک خود تا بتوانیم دریابیم که در چه مواقعی انتخاب ها  اعتقادات  و رفتارهای ما باعث شکل گرفتن روابط ناسالم و مخرب گردیده اند لازم است که ما به روابط مان با فامیل همسر یا معشوقه دوستان یا دوستان قدیم  همکاران یا همکاران قدیم همسایگان  افراد مختلف در مدارس باشگاهها  سازمانها و حتی خود سازمانها مسئولان مملکتی و یا پلیس زندان  و یا هر کس و هر چیزی که به فکرمان می رسد بپردازیم ما در ضمن باید رابطه خود را با نیروی برتر بررسی کنیم ممکن است که ما وسوسه شویم تا روابطی که مدت زیادی به طول نینجامیده را از قلم بیندازیم مثلا رابطه جنسی که فقط برای یک شب بوده  یا مشاجره ای که یکبار با معلمی داشته ایم که بعد هم  کلاس خود را عوض کرده ایم  یا آن درس را انداخته ایم اما این روابط هم مهم هستند اگر ما درباره آنها فکر می کنیم یا نسبت به آنها احساسی داریم  پس مطلبی در آن مورد وجود دارد که باید در ترازنامه نوشته شود…

  • چه تضادهایی در شخصیت من ، حفظ دوستی یا یک رابطه رومانتیک را برای من مشکل می سازد ؟
  • ترس از آزارشدن یا صدمه خوردن ، چگونه بر روی دوستیها و روابط رومانتیک من اثر گذاشته است ؟
  • چگونه دوستیهای افلاطونی خود را فدا و قربانی روابط رومانتیک کرده ام ؟
  • به چه شکلهایی از روی اجبار خواستار برقراری رابطه ای شده ام ؟
  • در روابطم با خانواده ، آیا بعضی مواقع احساس می کنم که در یک چرخه معیوب و تکرار مکررات ، بی هیچ امیدی برای تغییر گیر کرده ام ؟ آنها چه بوده اند ؟ نقش من درتداوم آنها چه بوده است ؟
  • چگونه از ایجاد صمیمیت با دوستان ، شرکاء ، همسران ، و خانواده خود اجتناب می کردم ؟
  • آیا برای ایجاد تعهد مشکل دارم ؟ توضیح دهید .
  • آیا تا به حال رابطه ای را از بین برده ام ، با این فکر که به هر حال از این رابطه صدمه خواهم خورد ، پس بهتر است که زودتر آن را به هم بزنم ؟
  • تا چه حد احساسات دیگران را در روابطم در نظر می گیرم ؟ به اندازه احساس خودم ؟ بیشتر از احساس خودم ؟ کمتر از احساس خودم ؟ یا اصلاً احساسات دیگران را در نظر نمی گیرم ؟
  • آیا در هیچیک از روابطم احساس قربانی بودن کرده ام ؟ ( مهم : هدف از این سؤال این است تا بتوانیم دریابیم که چگونه خود را به عنوان یک قربانی عرضه می کرده ایم و خود باعث قربانی شدن خودمان می گردیدیم ، و یا چگونه توقعات بی جا و زیاده از حد ما از دیگران باعث سرخوردگی ما می شدند و منظور آن نیست که مواردی را که در واقع مورد سوءاستفاده قرار گرفته ایم را بنویسیم . ) توضیح دهید .
  • رابطه من با همسایگان چگونه بوده است ؟ آیا الگو یا فرم خاصی وجود دارد که علیرغم اینکه کجا زندگی کنم ، مرتب تکرار شود ؟· درباره افرادی که برای آنها و یا با آنها کار می کرده ام ، چه احساسی دارم ؟ چگونه افکار ، اعتقادات و رفتارهایم باعث بروز اشکال برای من در محیط کارم می گردیدند ؟
  • در مورد همکلاسهایم (چه در زمان کودکی ، چه حال ) چه احساسی دارم ؟ آیا خود را از آنها بهتر یا کمتر می دیدم ؟ آیا فکر می کردم که باید با آنها رقابت کنم تا نظر معلم را به خود جلب نمایم ؟ به مسئولان مدرسه احترام می گذاشتم یا برعلیه آنها می شوریدم ؟
  • آیا هرگز در باشگاه یا سازمانی عضو بوده ام ؟ در مورد افراد دیگر در آن باشگاه یا سازمان چه احساسی داشتم ؟ آیا با کسی در آنجا دوست شده ام ؟ آیا هرگز با توقعات زیاد درباشگاهی عضو شده ام که بعد هم خیلی زود آنجا را ترک کنم ؟ توقعات من چه بودند و چرا برآورده نشدند ؟ نقش من در آن شرایط چه بوده است؟
  • آیا تا بحال در بیمارستان روانی یا زندان بوده ام یا علیرغم میل خود حبس شده ام ؟ تأثیر آن برروی شخصیت من چه بوده است ؟ اثر آن برروی رفتار متقابل من با مسئولان امر به چه شکل بوده است ؟ آیا قانون شکنی می کردم و چون گیر می افتادم از مسئولین بدان خاطر رنجش پیدا می کردم ؟
  • آیا تجربه های اولیه من با اعتماد کردن و صمیمیت ، دردآور بوده وباعث انزوای من شده اند ؟ توضیح دهید .
  • آیا رابطه ای را حتی اگر امکان اصلاح و حفظ آن وجود داشته ، به هم زده اند ؟
  • آیا نسبت به افرادیکه با آنها نشست و برخاست داشتم ، شخصیتم تغییر می کرد و آدم متفاوتی می شدم ؟
  • آیا مسائلی را در مورد خود کشف کرده ام ( شاید در ترازنامه قبلی ) که از آن راضی نباشم و به همین خاطر سعی کنم که آن را بیش از حد جبران نمایم ؟ ( برای مثال : ممکن است کشف کرده باشیم که به کسی دیگر زیاده از حد وابسته هستیم ، وحال برای جبران آن سعی کنم بیش از حد خودکفا باشیم . ) توضیح دهید .
  • کدام نقص اخلاقی بیشترین نقش را در روابط من دارد ( عدم صداقت ، خودخواهی ، کنترل سوءاستفاده ، غیره ……… ) ؟
  • چگونه می توانم رفتارم را تغییر دهم تا شروع به برقراریروابط سالم کنم ؟
  • آیا با نیروی برتر رابطه داشته ام ؟ در طول زندگی این رابطه چگونه تغییر کرده ؟ امروز چگونه رابطه ای با نیروی برتر دارم

بطور کلی روابط های ما در زندگی در دو بخش اساسی شکل می گیرند :

اول روابط های عقلانی  :

یعنی روابط و یا دوستی های که بر اساس عقلانیت و منطق و صداقت شکل می گیرند در روابط عقلانی همیشه حدود  مشخص هستند در روابط های عقلانی همیشه تعهد و مسئولیت جزء رکن اساسی آن هستند و لذا اینگونه روابط همیشه قانونمند و همین طور بر اساس اصول اخلاقی بنا شده اند  در روابط عقلانی خیابان دوستی ها همیشه دوطرفه می باشد و لذا درمنافع و مزایای حاصل از روابط و دوستی  همیشه اشتراکات منطقی و عادلانه وجود دارد و همین طور درک متقابل و توام با تفاهم از شاخصه های آن می باشد البته در روابط  های عقلانی احساسات هم حضور دارند  اما اینگونه احساسات تحت تاثیر مدیریت عقل قرار دارند که ما اصطلاحا به اینگونه روابط   دوستی افلاظونی می گویم روابط های عقلانی ما می تواند به شکلهای مختلفی در زندگی ما حضور داشته باشند به طور مثال : خانواده سالم که همیشه مامن مطمئن و امنی برای ما بوده است و یا دوستانی که همیشه رابطه با آنها برای ما  مایه آرامش و پیشرفت بوده و یا دوستان همکاری که رابطه با آنها برای ما همیشه خیر و برکت به همراه آورده   و و …

دوم روابط های احساسی :

یعنی روابط و یا دوستی های که منشاء آن از احساسات ما سرچشمه گرفته باشند یعنی روابطی که صرفا بر اساس احساسات شکل می گیرند بنابراین اینگونه احساسات چون در مدیریت و عقلانیت ما نیستند لذا  نه قانونمند هستند و نه حدومرزی می شناسند و نه به تعهد و مسئولیت و اصولی  پایبند هستند اگر به خاطر داشته باشیم در سوالات بخش مربوط به احساسات به این نتیجه رسیدیم که احساسات ما به علت  نرمی وشفافیت  و یا به عبارتی دیگر به علت استریل بودنشان ظرفیت این را دارند که سریع آلوده شوند ولذا احساسات خیلی سریع تحت تاثیر هواهای نفسانی قرار می گیرند بنابراین وقتی احساسات آلوده می شوند ما گرفتار شهوات و در بند و کمند خودمحوری زندگیمان  ادامه پیدا می کند بنابراین وقتی خودمحوری وارد می شود به خودی خود همه خیابانها یکطرفه می شوند لذتها افراطی می شوند و زندگی از تعادل خارج می شود بنابراین  وقتی روابط و یا دوستیها در گرداب چنین احساسهای ناسالم قرار می گیرند بدیهست که در این گیرودار روابط عقلانی و افلاطونی قربانی این جریانات می شوند که ما اصطلاحا به آنها روابط  رومانتیک  می گویم ما در روند بهبودی بدنبال صلح و آرامش هستیم و این مهم زمانی برای ما امکان پذیر می شود که زاویه دید خود را براساس حقایق وجودی خودمان بپذیریم یعنی   پذیرش این مطلب که ما انسانیم  و به هرحال انسان دارای یکسری از پیچده گی ها می باشد که تناقض و تضاد در شخصیت   یکی از شاخصه های آن می باشد به عبارت دیگر تناقض و تضاد در شخصیت  گویا در خمیره ما نهفته است و لذا به جرات می توان گفت که ما بعنوان یک انسان مجموعه ایی از اضداد و تضادها می باشیم چه در سطح اعتقادی و چه در سطح رفتاری و لذا اینگونه تضادها در ما نباید باعث سرخوردگی و سرزنش شود و بقول آن که گفت :حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی بنابراین  ما هم همین طور هستیم  یعنی ممکن است از طرفی زهد گرا و تقوا دوست باشیم اما از طرفی هم تجمل پرست و زیرآبی برو باشیم و حتی گاهی می خواهیم هر دو را با هم داشته باشیم و بین این دو تضاد صلح و آشتی بوجود بیاوریم…

بقول خواجه که گفت :

حاش الله که نیم معتقد طاقت خویش اینقدر هست که گه گه قدحی می نوشم

اصولا تضاد و تناقض در شخصیت انسان یک امر طبیعی و عادی می باشد و اگر این خصایص در انسان وجود نداشت واقعا زندگی بی معنا و بی روح و نشاط و نهایتا بی هدف می شد گویا شعور هستی یا خداوند برای مفهوم بخشیدن به زندگی این خصیصه را به ما عطا کرده مفهوم زندگی یعنی حرکت کردن از این دوگانگی ها بطرف یگانگی های تعالی بخش مفهوم زندگی فاصله بین بودن تا شدن است لب مطلب این است که ما نباید فکر کنیم به علت تضادهای شخصیتی ایی که داریم  خیلی غیر طبیعی هستیم حتی بزرگترین کتاب های دنیا که بیانگر روحیات وشخصیت نویسندگانشان می باشد مملو از تناقض تضاد هستند و این مسئله نه تنها باعث  ضعف اینگونه آثار نیستند بلکه باعث استحکام و ماندگاری آنها شده اند بنابراین اینگونه تضادها نباید باعث دلسردی ما بشود بلکه نکته ایی که مهم هست این است که ما این عارضه را بعنوان یک عامل درونی که ظرفیت این را دارد که زندگی ما را آشفته کند بپذیریم  بنابراین پذیرش به ما کمک می کند تا ما بهتر خود را بازیافت کنیم همانطورکه وقتی پذیرفتیم بیماریم دریچه های خیر و برکت به روی ما باز شد بنابراین ما می کوشیم تا از طریق ترازنامه گرفتن تضادهای شخصیتی خود را شناسایی و سپس آنها را برطرف کنیم تضاد در شخصیت یعنی دوگانگی های که در ما وجود دارد یعنی اضدادی که موجب شکل گیری شخصیت ما می شود و ماهیت اصلی ما تحت تاثیر این ناهماهنگی ها قرار می گیرد.

تضاد شخصیتی یعنی اینکه رفتارمان با اعتقاداتمان مغایرت دارد یعنی  دارای یک دوگانگی درونی هستیم بطور مثال : صداقت داشتن جزء اعتقادات ما می باشد در حالیکه در زندگی روزمره مرتب ناصداقتی می کنیم و یا اینکه سپردن و توکل کردن به خداوند معیار اعتقادی ما را شکل می دهد در حالیکه در حیات خود می کوشیم تا با اراده شخصی زندگی کنیم و یا خیلی مثال های دیگر … بنابراین  تضاد شخصیتی یعنی مشکلی که خودم با خودم دارم و لذا این مشکلی که دارم به روی روابطم تاثیرات منفی می گذارد تضاد شخصیتی یعنی اینکه در روابط با دوستانم آنها باید به باور و ارزش و اصولی که برای من مهم هستند پایبند باشند  اما اگر من در رابطه با همین ارزشها واصول نسبت به آنها بی تفاوت بودم اشکالی ندارد .

بطور مثال :

من در روابطم نمی پسندم رفقایی که به منزل من می ایند چشم ناپاک باشند  اما اگر من به منزل آنها رفتم اشکالی ندارد که چشم ناپاک باشم من در روابطم نمی پسندم  که دوستانم از من سوءاستفاده کنند  اما اگر من سوءاستفاده گر باشم اشکالی ندارد من در روابط رمانتیک نمی پسندم که همسرم یا معشوقم به من خیانت کند چون این عمل از نظر من یک کار خیلی خیلی زشت و زننده وغیر انسانیست و گناهیست نابخشودنی  اما من مجاز هستم که این عمل را انجام دهم من در روابط رومانتیک با یک جنس مخالف ابتدا خود را یک انسان فرهیخته و اخلاق مدار نشان می دهم و شاید انگیزه هایم فقط یک رابطه احساسی و دوستی باشد اما سرانجام از کوچه پس کوچه های هواهای نفسانی و روابط جنسی سر در می آورم و یا مثلا در کلاس قدم برای رهجویان مرتب افاضه فضل می کنم و آنها را سفارش به این می کنم که در خانه درست رفتار کنند اما بعد از اتمام کلاس وقتی خودم به خانه می روم جون خانواده را به لب می رسانم.

و بقول آنکه گفت :

واعظان کاین جلوه در محراب منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

بنابراین  ما زمانیکه گرفتار چنین شخصیت متضادی هستیم چنان خود خواه و خود محور می شویم که همیشه خیابان روابط ما یکطرفه می باشد و لذا بدیهست که روابط هایمان در هر سطحی با مشکل روبرو می شود یعنی دیگران علیرغم زیرکی ما برای پنهان کردن تضادهای شخصیتیمان آنها رادر نهایت  کشف کرده و همین مسئله سبب می شود که روابط و دوستهای ما دچار یک چالش جدی و عمیق شود گاهی ممکن است تضادهای شخصیتی به شکل دیگری خود را بروز دهد یعنی شخصیت ما دارای یک بی ثباتی عمیق باشد و رفتار و اعتقادات ما مرتب رنگ عوض کند که اصطلاحا به اینگونه رفتارها  دم دم مزاج  هم می گویند.

بطور مثال :

امروز پای پیاده برای زیارت به جمکران می روم  اما دو روز دیگر در اثر زیاده روی در خوردن مشروب مرا به بیمارستان می برند امروز خانواده ام را به بهترین رستوران شهر می برم و کلی ولخرجی می کنم اما فردا پول دارویی که زنم نیاز به استفاده آن دارد را نمی دهم امروز با دوستانم خیلی صمیمی و گرم و بگو و بخند هستم اما فردا طوری رفتار می کنم که گویا اصن آنها را نمی شناسم.

بنابراین ما وقتی دچار و گرفتار شخصیت های متضاد هستیم رفتارهایمان غیر قابل پیش بینی می شوند یعنی در شرایط بی ثباتی زندگی می کنیم و لذا همین مسئله باعث می شود که در روابط دوستانه با مشکل روبرو شویم در هر صورت وقتی به تضادهای شخصیتی خود نگاه می کنیم متوجه می شویم اینکه همیشه در روند روابط با دوستانمان دچار چالش و مشکل می شدیم ریشه در همین نابسامانی ها دارد و لذا برای برطرف کردن آنها باید چاره ایی بیاندیشیم حقیقتا انسان موجود پیچیده ای می باشد و گاهی تضادهای درونی ایی که دارد به قدری عمیق هستند که درک آنها و نقد کردن آنها آدمی را سر در گم می کند.

بطور مثال : شخصی را می شناختم که صاحب تولیدی بود اما متاسفانه حقوق کارگران خود را رعایت نمی کرد  بیمه کردن که حق مسلم آنها بود را زیر پا می گذاشت و به عنواین مختلف حقوق های آنها را زیر پا می گذاشت اما همین آدم در گمنامی واقعی برای خانواده های مستضعفی که توان تهیه جهیزیه دختران خود را نداشتن کمک می کرد و برای آنها جهیزیه آبرومندی را تهیه میکرد  ببیند یه چیزی را در پرانتز عرض کنم  چون مهمه تمام اینگونه رفتارها ریشه در اعتقادات فرد دارد  این چکیده مفهومی است که قدم چهارم میکوشد تا ما به آن پی ببریم

بطور مثال همین شخصی را که مثال زدیم در قسمت اول که حقوق کارگران خود را ضایع می کند شاید مبنا و اعتقادش بر  این پایه باشد که اینگونه روش و رفتار با کارگران زیر دستش یک نوع زرنگی و رفتاری درست باشد و در قسمت دوم کمک کردن به دیگران را وظیفه انسانی خود میداند.

همانطور که متوجه شدیم قدم چهارم برای رهایی ما از اینگونه دوگانگی ها  و برای برطرف کردن اینگونه مشکلات یک روش کاربردی بنام ترازنامه گرفتن را توصیه و پیشنهاد کرده است در واقع ما از طریق ترازنامه گرفتن باید بکوشیم تا نقاط منفی خود را برای برطرف کردن این معضلات شناسایی و همینطور سعی کنیم تا تضادهای شخصیتی خود را شناسایی و سپس آنها را برطرف کنیم نکته ایی که در این سوال حائز اهمیت می باشد این است که زمانی که ما گرفتار دوگانگی ها و یا تضاد شخصیتی هستیم بازتاب اینگونه شخصیت برای خودمان در درجه اول مشکل آفرینی می کند و لذا دوستان ما در هر سطحی که باشند عاقبت به علت اینگونه تضادها ما رها کرده و نهایتا این خصیصه باعث تنهایی و منزوی شدن ما می شود همیشه درک یک واقعیت می تواند کارگشای مهمی در روابط ما باشد و آن این است که هیچ انسانی کامل نیست و لذا هر انسانی قطعا دارای نقاط ضعف و قوت می باشد بر همین اساس دوستان ما هم خارج از این قاعده نیستند بنابراین همین طور که ما تضادهای شخصیتی داریم آنها هم کمابیش گرفتار چنین خصایصی هستند و لذا بدیهیست ما در زندگی گذشته خود ،از این طریق  بر حسب اتفاقات متفاوت  ممکن است ضربات آزاردهنده و یا صدمات گوناگونی را تجربه  کرده باشیم و اینگونه تجربیات به علت تاثیرات منفی شدیدی که در ما بوجود آورده است  باعث شده تا ما از یک ترس  ریشه دار در سطح روابط برقرارکردن همیشه در فرار و در هراس باشیم ولذا به خاطر فرار از تجربه های مجدد دردآور  که در سطح دوستیها و معاشقه ها در گذشته کسب کرده ایم اکنون گرفتار نوعی چالش جدی شده ایم که توام با بی اعتمادی است و همین طور همراه  است با ترس وسوءظن برای رابطه برقرار کردنهای نوین بنابراین  صدمات و یا آزاری که ما در گذشته از اینگونه روابط خورده ایم در نهایت باعث ظهور یک بینش و یک معیار اعتقادی در ما شده است که شاخصه اصلی آن ترس در روابط برقرار کردنهای جدید می باشد اینکه ما در گذشته از اینگونه روابط ضربه می خوردیم میتواند دلایل زیادی داشته باشد.

بطور مثال :

عدم سلامت عقل نداشتن سلامت عقل یعنی یک تجربه را چندین بار تجربه کردن بطور مثال ما درگذشته از دوستانی مرتب صدمه و یا آزار می دیدیم اما علیرغم این صدمات باز به دوستی  خود با آنها ادامه می دادیم تاجاییکه نهایتا صدماتی می دیدیم که مجبور به قطع رابطه می شدیم.

بیماری فعال اعتیاد

رفتارهای معتادگونه همراه با نیاز به مصرف مواد مخدر همیشه باعث میشد تا ما براساس جاذبه های بیماری اعتیاد  با دیگران رابطه برقرار کنیم  و لذا بدیهست که اینگونه رابطه ها اساسا زیربنای سالمی نداشتند و لذا به خاطر خو و طبیعت اعتیاد که صدمه و آزار رسانی از مشخصه های اصلی آن است همیشه در روابطمان گرفتار چالش و مشکل های جدی می شدیم نداشتن مهارتهای لازم برای ایجاد یک رابطه سالم و همینطور بیماری اعتیاد  در گذشته سرانجام باعث ظهور منشی در ما شد که نسبت به زمین و زمان بی اعتماد شویم اما امروز ما با کارکرد قدم به دانستنی هایی دست یافته ایم و مهارتهایی را برای برطرف کردن بی اعتمادی  و بدبینی کسب کرده ایم بنابراین اینکه در گذشته ما مورد سوء استفاده  دیگران قرار می گرفتیم و همیشه قربانی یک رابطه می شدیم دلیلش این بود که خودمان به آنها اجازه سوءاستفاده می دادیم اما امروز شرایط ما فرق کرده به این معنا که اولا هنر  نه گفتن  را آموخته ایم ثانیا به هیچ عنوان اجازه نمی دهیم که از ما سوء استفاده کنند در واقع ما در روابطمان دیگر اجازه نمی دهیم که قربانی بیماری دیگران شویم و یا برای خوشایند رفتارهای معتادگونه دیگران خود را در مسیر آنها قرار دهیم اینکه در گذشته ما در روابطمان ضربه می خوردیم به این علت بود که اصول و ارزشی در زندگی ما حکم فرما نبود اما امروز زندگی جدید ما بر اساس اصول و ارزشها جریان دارد و مطمئن هستیم تا زمانیکه با این اصول زندگی می کنیم چیزی برای واهمه و ترس در روابط برقرار کردن وجود ندارد.

چگونه دوستی افلاطونی خود را فدا و قربانی روابط رومانتیک کردم ؟

درگذشته بیشتر روابط ما  بر اساس دوستیهای رومانتیک رخ می داد یعنی روابطی که براساس احساس محض و خارج از مدیریت عقل اینگونه دوستیها و یا   معاشقه ها ایجاد می شدند یعنی روابطی که تحت تاثیر احساس های ناسالم و لذت طلب افراطی توام با خودخواهی در ما شکل میگرفت و شهوات و حب های نفسانی از رکن های اصلی آن بودند و لذا در چنین شرایط و روابطی بود که بیشتر ما سرانجام سر از شهر مصرف مواد مخدر بیرون آوردیم و بخاطر اینگونه روابط های رومانتیک بود که دوستان سالم و یا خانواده خود را قربانی این رابطه کردیم ما بعنوان یک بیمار معتاد همیشه تحت تاثیر روابطی بودیم که با مزاق اعتیاد ما همخوانی داشته باشد و در این روند حاضر بودیم بهترین دوستان و یا خویشان خود را قربانی  این رابطه کنیم اصولا یکی از شاخصه های بیماری اعتیاد در دشمن پرستی و دوست هراسی نهفته می باشد اگر روابط خانوادگی را یک رابطه افلاطونی بدانیم اکثر ما برای ایجاد و یا حفظ یک رابطه احساسی با معشوقه و یا دوستانمان ،رابطه افلاطونی خود را فدای اینگونه روابط می کردیم اما به نظر می رسد اکه این سوال از جهاتی واقعا تامل برانگیز است گاهی احساس می شود که جواب های فوق در رابطه با این سوال نارسا و کلیشه ایی میباشد بخصوص که در این سوال از دو اصطلاح  دوستی افلاطونی  و روابط رومانتیک به صراحت نام برده شده است هر چند در فرهنگ اصطلاحات ادبی ،ما اصطلاحی بنام دوستی افلاطونی  نداریم بلکه این اصطلاح بنام عشق افلاطونی رایج است که احتمالا  مترجم اینگونه آنرا ترجمه کرده گاهی فکر می کنیم که پیام این سوال این است که ما باید به روابط های عقلانی خود بیشتر توجه کنیم و به آن مقید باشیم و همواره روابط عقلانی را به روابط رومانتیک ترجیح دهیم در حالیکه به نظر ما چنین نتیجه گیری کردن از این سوال یک نگاه سطحی می باشد در اینجا لازم است یادآوری کنیم  همانطوری که مشخصه انسان براساس عقل گرایی می باشد  اما انسان موجودی رومانتیک گرا هم می باشد موضوعی که باید به آن توجه کنیم این است که در روابط رومانتیک اینطور هم نیست که باید در چنین روابطی حتما و الزاما موضوع جنسی هم وجود داشته باشد گاهی برای ما رومانتیک درست تفسیر نشده است بسیاری از روابط های روزانه ما روابط رومانتیک می باشدبطورمثال :دیدن دوستان بهبودی و یا حتی رفتن  به جلسات بیشتر جنبه رومانتیک دارد تا یک رابطه افلاطونی بنابراین در این سوال آنچه که مهم است این نکته می باشد که میخواهد تقابل دل و یا احساس و خرد و یا عقل گرایی را بعنوان دو ابزاری که در روابط ما حضور دارند مطرح کند به نطر ما نقطه تفکر و انگیزیشی این سوال در کلمه  قربانی کردن است و لذا درنتیجه پیام این سوال به هیچ وجه قصد آنرا ندارد که بگوید ما باید  به روابط های عقلانی بیشتر اهمیت بدهیم تا روابط های رمانتیک اگر این چنین باشد اینبار روابط رومانتیک خود را فدا و قربانی روابط عقلانی خود می کنیم.

بطور مثال بعضی از دوستان بهبودی را مشاهد میکنیم که بقدری خردگرا و خشک می شوند که واقعا در مواردهای گوناگون پا روی احساسات می گذارند اصولا آنچه که برای ما مهم می باشد این است که ما در روابط خود در رابطه با شاخصه های وجودی خود دست به قربانی کردن نزنیم اما از طرفی هم این سوال به نوعی آژیرخطر است زیرا که ما معتادها پتانسیل این را داریم که احساسات و روابط احساسی  را همیشه در ارجعیت قرار دهیم بنابراین  برداشت ما از این سوال این است که باید بکوشیم که نقطه تعادل را در امور روابط خود حفظ کنیم.

اجبار و روابط ما :

اجبار در روابط بر قرار کردن بستگی مستقیم به نحوه نیازهای ما دارد در واقع نیاز یعنی چیزی که ادامه زندگی و حیات ما بستگی به آن دارد نیازهای ما ممکن است شکل و فرم های مختلفی داشته باشد

بطور مثال : نیاز روحانی داشته باشیم و یا اینکه نیازهای نفسانی داشته باشیم و یا اینکه نیازهای احساسی داشته باشیم یا اینکه نیازهای مادی داشته باشیم

در هر حال وقتی در شرایط نیاز قرار میگیریم  رابطه های ما بر اساس اجبار صورت می گیرند

بطور مثال : وقتی فکر می کنیم که خلاء روحانیت داریم و احساسمان نیاز به برقراری یک رابطه روحانی دارد علیرغم ذهنیتهای منفی و یا افکار ماده گرا و پوچ گرایی که داریم خواستار می شویم تا از روی اجبار هم که شده در محافل و یا فضاهای معنوی و روحانی قرار بگیریم و برای اینکه بتوانیم این نیاز خود را برطرف کنیم شروع به تمرین اصول روحانی می کنیم

بطور مثال : صداقت و فروتنی و پذیرش و یا دیگر اصول را وارد عرصه زندگی می کنیم

هر چند ممکن است در ابتدا برایمان سخت و آزار دهنده باشد اما به هر حال وارد جریان زنگی می کنیم ویا به زبانی دیگر علیرغم تمایلمان به جلسات بهبودی به علت نیاز به داشتن روابط روحانی خود را در شرایط اجبار قرار می دهیم و رفته رفته در این مسیر با یک روشن بینی عمیق که حاصل از تمایل ما می باشد این رابطه اجباری را  مبدل به یک انتخاب اختیاری می کنیم اکثرا ممکن است اجبار برای رابطه برقرار کردن   بر اساس عجز در بیماری و یا حب های نفسانی شکل بگیرد بنابراین  اینگونه روابط ریشه در نیازهای حقیقی و حیاتی ندارند  وبه تعبیری دیگر استفاده کلمه   نیاز  نابجا و غلط   می باشد و لذا اینگونه خواسته ها  فقط به خاطر فعال بودن بیماری ما را در شرایط اجبار برای برقراری یک رابطه ناسالم قرار می دهند همین طور که بارها تجربه کرده ایم اعتیاد وقتی فعال می شود و موج نواقص ما را به حرکت در می اورد  ما در شرایط روابط  های اجباری قرار می دهد بنابراین وقتی ما در شرایط بیماری فعال می خواهیم رابطه ای را ایجاد کنیم به طریق و فرم های ناسالمی رو می اوریم

بطور مثال : دورغ و ناصداقتی را پیشه می کنیم چاپلوسی و پاچه خواری می کنیم ریا می کنیم و با ماسک رابطه برقرار می کنیم  نقش بازی می کنیم  مظلوم نمایی می کنیم و و … البته اینکه  از روی اجبار خواهان برای بر قراری رابطه ایی باشیم  می تواند شکل های گوناگون و گسترده دیگری نیز  داشته باشد بطور مثال :من همسرم را خیلی دوست دارم ، ولی از خانواده او اصن خوشم نمی اید  اما برای برقراری و حفظ رابطه ام با همسرم مجبور هستم تا با خانواده اش رابطه ام را برقرار کنم . یا بطور مثال من از همکار ادارای خودم خوشم نمی آید اما در شرایطی شغلی مجبورم وی را تحمل کنم اما مطلبی که مهم است این است که منظور از اجبار دررابطه   این گونه تحملات نیست این گونه اجبارها علیرغم اینکه ما آنرا دوست نداریم به ما تحمیل شده و به عبارتی روشنتر اینگونه روابط  های اجباری از طرف کسان دیگر به ما دیکته شده است  و لذا ما چاره ای جز مدارا کردن نداریم.

ممکن است منظور از رابطه اجباری آن قسمت از روابط های شخصی ما باشد  که خودمان که مختار هستیم  علیرغم اینکه اینگونه روابط ها را نمی پسندیم و یا دوست ندارم چرا باز اجبارا تلاش به قراری آن رابطه می کنیم مثلا از دوستی کردن با رفیقی که از آن خوشمان نمی آید چرا باز اینگونه روابط را ادامه می دهیم حقیقتا اینگونه اجبارهای اختیاری که پاردوکس عجیبی را در زندگی ما رقم می زنند ریشه در کجا دارد ؟! . .

همینطور که میدانیم ما بعنوان یک انسان همیشه بدنبال منافع خود هستیم ولذا برای رابطه برقرار کردن بطور قطع بدنبال منافع خود هستیم به استثنا روابطی که صرفا عاطفی باشد در هر صورت چکیده سخن و جان کلام این است که ببینیم در روابط های اجباری که خواستار آن هستیم منافع آن از بیماری ما سرچشمه می گیرد و یا ریشه در بهبودی ما دارد  و برای اینکه بتوانیم این گونه روابط را شناسایی کنیم بهترین روش تراز نامه گرفتن از انگیزهاست.

در نظر گرفتن احساس دیگران در روابط خودم:

حد و اندازه  و در نظر گرفتن و یا در نظر نگرفتن احساسات دیگران در روابط هایمان بستگی به عوامل گوناگونی دارد یکی از مهمترین این عوامل رابطه مستقیم با شرایط ما دارد  یعنی اینکه ما در چه جایگاه و در چه وضعیتی باشیم بدیهیست اگر اعتیادمان فعال باشد به احساسات دیگران بر اساس افراط و تفریط نظر می کنیم.

بطور مثال :

گاهی ممکن است در مقابل دو احساس از طرف دو نفر، یک واکنش نشان ندهیم مثلا پدرم می گوید احساس بدی دارم ولی ما بدون اینکه به این مسئله اهمیت بدهیم از منزل بیرون می رویم ( یعنی تفریط می کنیم ) یعنی احساسات وی را ندیده می گیریم وقتی از منزل بیرون رفتیم  تصادفا با یکی از دوستان خود برخورد می کنیم  و تصادفا او هم می گوید احساس خوبی ندارم  اما در اینجا واکنش ما متفاوت است  یعنی  همه وقت و انرژی خودمان را از صبح تا شب به این دوست اختصاص می دهیم تا از این احساس ناخوشایند رها شود و لذا درنهایت در نقطه ایی این دوستمان ابراز می کند که دیگر مشکلی ندارد اما بازهم ما ول کن معامله نیستیم تا جایی که طرف می گوید  آقا  بجون بچه هام حالم خوبه  تو  بمیری به ابوالفضل  حالم خوبه  فقط ولم کن برم خونه ! . . . یعنی افراط می کنیم.

به نظر میرسد ما به روابط رومانتیک بیشتر توجه می کنیم تا روابط خانواده گی و این دقیقا یک معضل جدی می باشد که ما گرفتار آن هستیم ( در بیرون خونه  بگو بخند  و در خانه مثل برج زهرمار هستیم ) و لذا همین مسئله باعث می شود تا همیشه ما رابطه سالم و صمیمی ای با خانواده خود نداشته باشیم  یعنی در روابطمان با خانواده شرایطی را فراهم کرده ام برای رنجش های گوناگون بگذارید به یک نتیجه برسیم و مسئله را از دریچه دیگر مورد بررسی قرار بدهیم ببیند اگر واقعا ما آدمهای هستیم که ذاتا رومانتیک پسند هستیم پس بهتر است روشن بین باشیم بیاید بکوشیم تا فضای خانواده خود را رمانتیک کنیم شاید به جرات بتوان گفت که یکی از شاخصه های اصلی بیماری ما  دلسوزی های افراطی و بیمارگونه است و اینگونه احساسات تا جایی پیش می روند که نهایتا  باعث ظهور مرضی میشود که اصطلاحا به آن وابستگی عاطفی  گفته می شود بنابراین  گاهی ممکن است به علت بیماری وابستگی های عاطفی ای که داریم به احساسات دیگران بیشتر از احساس خودمان اهمیت بدهیم  یعنی در واقع احساسات خودمان را خفه می کنیم و در عوض غرق در احساسات دیگران می شویم بطور مثال : همدردی احساس ناخوشایندی را در جلسه به مشارکت می گذارد و باعث تالم خاطر ما می شود و ما هم در جلسه در دلمان با او همدردی و همین طور او را دعا می کنیم و اگر کاری از دستمان برآید برایش انجام می دهیم  اما بحث اینجاست که ما متاسفانه خود را غرق در احساس وی می کنیم  و در واقع احساس خوشایند خود را فدای احساس وی می کنیم و لذا این ماند یعنی   موج منفی احساس را با خودمان حمل می کنیم در حالیکه این احساس متعلق به ما نیست  و لذا بازتاب آنرا با واکنش های توام با خشم و یا دل مرده گی به خانواده انتقال می دهیم  و در نهایت خودمان هم تبدیل به کارخانه ماند

سازی  می شویم در حالیکه باید بدانیم که ما مسئول حمل احساسات دیگران نیستیم اصولا بعضی از دوستان همدرد ما ابراز می کنند که شرکت در جلسات حالمان را بدتر خراب می کند و لذا به این نتیجه می رسند که شرکت نکردن در جلسات بهبودی بهتر است  در حالیکه این جلسه نیست که حال ما را خراب می کند بلکه این عدم شناخت ومهارت لازم با مواجه شدن با احساسات دیگران است که حال ما را خراب میکند گاهی  وقتی ما در شرایط فعال شدن بیماری قرار می گیریم و زندگیمان خارج از برنامه می شود لذا در نهایت ارتباط روحانی ما مختل و زندگیمان دچار خلاء معنوی می شود  طبیعیست درچنین شرایطی گرفتار چنان بی تفاوتی  وخودمحوری وخود مشغولی می شویم  که اصن احساسات دیگران را در نظر نمی گیریم.

بطور مثال : همسایه ما عزیزی را از دست داده و لذا در سوگواری و احساس ماتم بسر می برد  اما بدون در نظر گرفتن احساسات آنها  ما صدای پخش موزیک های شاد خود را چنان بلند کردیم که گویا اصن به احساسات آنها توجه ای نداریم.

و یا اینکه در جلسات همدردی در باره احساس خود شروع به مشارکت می کند ولی ما در آن زمان یا با بغل دستی خودمان شروع به پچ و پچ می کنیم و یا وسط مشارکت وی جلسه را ترک می کنیم اما علاوه بر اینها ممکن است ما وقتی احساسات دیگران را اصن در نظر نمی گیریم ریشه در رنجشها و نفرت ها و کینه ها و یا عقده های روانی ما داشته باشد ما امروز سعی و کوشش می کنیم تا با مواجه شدن با احساسات دیگران بر اساس چارچوب های اصولی برخورد کنیم البته این حرف به این معنا نمی باشد که ما مانند ماشین و یا یک ربات باشیم در هر صورت ما انسانیم و انسانیت به ما حکم می کند که باید به احساسات دیگران نیز اهمیت بدهیم.

و بقول سعدی که گفت :

چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخن از درد گویند و در او ثمر نباشد

البته احساسات دیگران را درک می کنیم و سعی می کنیم با آنها همدلی و همراهی کنیم اما باید این هم را بپذریم که ممکن است احساسات دیگران در مقاطعی یک احساس سالم نباشد  و یا یک احساس شخصی باشد بنابراین  ما نباید خود را در جهت و مسیر این گونه احساسات قرار دهیم همین طور ما امروز می کوشیم تا به احساسات دیگران چنانچه سالم باشد به اندازه احساسات خودمان اهمیت بدهیم مسئله مهمی که  به آن پی می بریم این است که ما باید به احساسات دیگران اهمیت بدهیم در رابطه با دیگران هرکاری که می توانیم انجام بدهیم اما مهمترین مسئله  درک این مطلب است که غرق در احساسات دیگران نشویم.

قربانی شدن در روابط :

شخصیت و منش هر انسانی زاییده باورهای آن شخص می باشد بخش بسیار گسترده ای از  باورهای ما در طول زندگیمان در دوران طفولیت شکل گرفتند  بنابراین  بیشتر الگوهای رفتاری ما در ایجاد روابط با دیگران تحت تاثیر مستقیم همین باورها قرار گرفت و به عبارتی دیگر این گونه باورها از همان زمان کودکی به ما توسط والدینمان و یا اطرافیانمان به عنوان معیارهای تربیتی انتقال داده شد و سپس رفته رفته  این گونه باورها جزء لاینفک وجود ما شد بنابراین شکل گیری خمیره روابط با دیگران بر می گردد به زمان کودکی ما و لذا در این برهه بود که ما الگوهای رفتاریی خود را در رابطه با روابط با دیگران  را آموختیم و همین امر سبب شد تا در مراحل بعدی زندگی آنها را به عنوان یک روش پایدار و نهادینه در خود حفظ کنیم گاهی ما وقتی در خانواده و یا مدرسه خود را قربانی می کردیم و از حقوق خود می گذشتیم مورد نوازش و مهربانی قرار می گرفتیم.

و بالعکس اگر نمی خواستیم از حقوق خود کوتاه بیایم و خود را قربانی نکنیم مورد تنبیه قرار می گرفتیم و لذا بیشتر ما برای اینکه تنبیه نشویم فرهنگ قربانی شدن را بعنوان قانونی که می تواند برای ما لطف و مهربانی و تشویق را به همراه بیاورد بعنوان یک معیار و باور عمیق در خود پذیرفتیم گاهی برای مطرح کردن و یا جلب نظر کردن دیگران فکر می کردیم که باید خودمان را قربانی کنیم  تابدینوسیله برای خود جایگاهی را فراهم سازیم

بطور مثال : در مجالس مهمانی برای خندان حضار خود را قربانی می کردیم

البته منظور ما این نیست که ما نباید در مجالس بگو و بخند کنیم و یا دیگران را بخندانیم  بلکه اینجا منظور ما از قربانی شدن  آن نقطه ایست که ما گرفتار عدم تعادل می شدیم و هویت و کرامت های انسانی خود را فدای شوخی های افراطی و بیمارگونه خود می کردیم گاهی به علت دلسوزی های بیمارگونه از حقوق خود می گذشتیم  و لذا به قدری فداکار می شدیم که به راحتی شخصیت و منافع روحی و روانی خود را قربانی روابط هایمان می کردیم

بطور مثال : به خاطر اینکه مادرمان خوشحال شود فداکاری می کردیم و با دختری که مطابق ایده آلهای ما نبود ازدواج می کردیم و لذا در نهایت احساس قربانی شدن می کردیم

وقتی ما شروع  به ترازنامه نویسی در رابطه با  قربانی شدن  در روابط هایمان می کنیم  در جایی متوجه می شویم که بسیاری از این دست احساسات زاییده توقعات ما از دیگران می باشد و لذا به عبارت دیگر ما به علت توقعاتی که از دیگران داریم احساس قربانی شدن می کنیم

بطور مثال :

  • اینهمه برای رهجویم وقت گذاشتم آخرشم رفت لغزش کرد ( احساس قربانی شدن می کنم )
  • برای کلاس قدم اینهمه وقت وانرژی می ذارم اما رهجویان همش بازی گوشی می کنند . ( احساس قربانی شدن می کنم )
  • برای خانواده این همه کار و تلاش میکنم ولی آنها سپاسگزار نیستند (احساس قربانی شدن می کنم )
  • برای جامعه و یا انجمن این همه فعالیت می کنم ولی آنها یک بار هم از من قدرشناسی نکردن( احساس قربانی شدن میکنم )
  • و و .. ( احساس قربانی شدن میکنم )

علاوه بر اینها  گاهی وقت ها  نواقصی مانند حسادت و یا خساست و یا حرص و آز و یا نواقص دیگر مثل کبر وغرور های بیمارگونه در ما چنان فعال می شوند که باعث می شوند تا رفتارهای از ما سر بزند که با اینگونه رفتارها خودمان سبب قربانی شدن خودمان شویم نقطه قابل تامل در  این می باشد  که ما خودمان و با دست خودمان شرایطی را فراهم می کنیم تا احساس قربانی شدن کنیم به زبانی دیگر  ما بیشتر قربانی نوع تفکرات و باورهای ناسالم خود هستیم در واقع  در بیشتر موارد خودمان  خودمان را بعنوان قربانی شدن عرضه می کنیم و دیگران در این قربانی شدن نقشی ندارند وقتی ما به ترازنامه های خود در رابطه با احساس قربانی شدن نگاه می کنیم به وضوح متوجه می شویم که شاید نود درصد از اینگونه احساسات حاصل رفتارهای است که خودمان مجری آن بوده ایم بنابراین  بدیهیست برای اینکه بتوانیم خود را از زیر یوغ قربانی شدنهای که توسط خودمان به وقوع می پیوند نجات دهیم  دو کار را باید در راس امور خود قرار بدهیم اول اینکه یک تجدید نظر کلی به الگوهای باوری خودمان بکنیم و سعی کنیم باورهای که باعث می شوند تا ما خود را بعنوان قربانی عرضه کنیم را از خود بزدایم

دوم اینکه توقع و توقعات را در هر زمینه ایی از معیارهای فکری خود بیرون کنیم وقتی ما به دنیا می آیم ذهن ما خالی از یکسری مفاهیم کلی است یعنی به عبارتی دیگر مانند یک لوح c.d ضبط نشده می باشد  بنابراین اولین تجربه های که ما در این اَوان کسب می کنیم در طول زندگیمان بصورت یک ذهنیت قوی و عمیق در ناخودآگاهمان نقش می بندد  که در طول زندگی به شکل یک قانون کلی همیشه در جریان است به عبارتی دیگر ذهن ما با کسب اولین تجربه های دردآور در هر زمینه ایی یکسری   باورهای اکتسابی و یا الگوهای اکتسابی  ثابت ذهنی را به شکل ناخودآگاه در خود نهادینه می کند و لذا همین باورها  ما را در ایجاد روابط   در زندگی رقم می زنند

بطور مثال : اولین تجربه ما از دست زدن به آتش یک تجربه دردآور بود و لذا این اولین تجربه بصورت یک باور ذهنی تا زمانی که زنده هستیم به روی روابط ما با آتش تاثیر می گذارد

بنابراین همیشه اولین تجربه ها می توانند بعنوان یک عنصر تعیین کننده در ایجاد روابط ما در هر عرصه ایی نقش اساسی داشته باشد بنابراین  ما بیشتر الگوهای رفتاری خود را در همان زمان کودکی  و یا در طول زندگی دریافتیم و تجربه کردیم

بطور مثال :

اولین باری که مادرم گفت : بیا ببرمت  ددر و به حرف او اعتماد کردم و با او رفتم اما به جای ددر عاقبت از اتاق تزریقاتچی سر در آوردم  و آمپولی که به من زدند تا مغز استخوان مرا سوزاند یک تصویر ذهنی  عدم اعتماد کردن در من به عنوان یک باور کلی درذهنم نقش بست اولین باری که پدرم به من قول داد و گفت : اگه قبول بشی برات یه دوچرخه خوب می خرم اما وقتی قبول شدم برام دست خر هم نخرید یک باور عدم اعتماد کردن در من به عنوان یک اباور کلی در ذهن ناخودآگاهم نقش بست وقتی اولین دوست دخترم که به من می گفت تو عشق و خدای منی  اما بعدا بطور اتفاقی متوجه شدم که با همه بوده به جز خواجه حافظ شیرازی یعنی با همه اهل محل آرررررررره  لذا یک تصویر ذهنی  عدم اعتماد کردن در من بعنوان یک الگو  در ذهنم نقش بست و و . . . بنابر این  اولین تجربه ها همیشه نقشی عمیق و تاثیرگذار در مواجه ما با ارتباطات آتی دارند زیرا در ناخودآگاه ما به عنوان یک فرمول جاودانه ثبت می گردد بنابراین به نظر می رسد نوع تربیت درهمان هنگام کودکی نقش بسزایی در شخصیت و رفتارهای ما در آینده بازی می کند به عبارتی دیگر ما به علت غفلت والدینمان  بسیاری از رفتارهای بیمارگونه را در همان ابتدای کودکی کسب کردیم بدیهیست ما در طول زندگی خود در اثر روابط های گوناگون ممکن است تجربه های دردآور اولین را در زمینه های اعتماد کردن و صمیمیت کسب کرده باشیم  و لذا اینگونه تجربه های دردآور بعدها بصورت یک الگوی قوی ذهنی به روی روابط ما با دیگران ناآگاهانه تاثیرات منفی گذاشت و موجبات انزواطلبی ما را بعنوان بی اعتمادی به دیگران فراهم کرد بحث اولین  و آگاهی از تاثیرات بعدی آن برای ما که بیماری اعتیاد داریم یک فهم عمیق توام با تجربه های درد آور بوده است و لذا با پوست واستخوان تاثیرات  اولین را درک می کنیم ولذا بر همین اساس همیشه از اولین پک و اولین حب و اولین پیک دوری می کنیم اما گویا این منطق دوری از اولین می تواند فراتر از عوامل  فوق باشد به طور مثال :اولین ناصداقتی  اولین نگاه هرز و و و … ما بیشتر  اولین هایی  که در گذشته نباید انجام می دادیم اما متاسفانه انجام دادیم و همین تجربه اولین بارها باعث بروز بسیاری از بیمارها در ما شد و لذا امروز می کوشیم تا با رعایت پرهیزمدارنه حاصل از برداشت قدم ها آنها را متوقف کنیم اما نکته ایی که بیشتر به درد ما می خورد فهم این مطلب است که من بعد مواظب باشیم که در رابطه با اموری که به نحوی غیر اخلاقی و غیر اصولی می باشد را حتی برای یکبار هم تجربه نکنیم بنابراین نگاه و تمرکز ما در اینجا  بر اساس نقش  وتاثیرات جدی و عمیق اولین حرکت های فول و پیامدهای مخرب آن در زندگی مورد توجه قرار گرفته است به طور مثال از اولین سیبی که به دست پدر و مادرمان آدم و حوا از درخت ممنوعه کنده شد  تا اولین ناصدافتی که پدر و مادرمان در حق ما روا داشتن تا اولین پک مواد مخدری که ما مصرف کردیم تا اولین فیلم پورنوگرافی را که نگاه کردیم همه و همه بعدها بعنوان یک عامل منفی و مخرب در زندگی ما و دیگران ظهور یافت ما از طریق ترازنامه گرفتن می کوشیم تا اولین عواملی که باعث الگوهای رفتاری ذهنی در ما شدند را شناسایی کرده و سپس آنها را برطرف کنیم و همین طور می کوشیم از رخداد اولین چیدن سیب های وسوسه آلود در زندگی خود دوری کنیم.

همین طور افکار ما را به این مسئله بر می انگیزد که اگر والدین ما به علت عدم آگاهی و مراقبت های صحیح در نحوه تعلیم و تربیت باعث بیمار شدن، ما شدند  حداقل ما امروز با کسب آگاهی های اصولی در نحوه آموزش و تربیت بکوشیم تا کودکان خود را درست تربیت کنیم ما در  روابط های گوناگونی که داشته و داریم ممکن است در قسمت هایی دچار خرابی و یا کمبودهای باشیم و لذا بجای برطرف کردن نقصان کل آن رابطه را بهم می زنیم یعنی بجای اینکه صورت مسئله را حل کنیم آنرا پاک می کنیم اصولاً در هر رابطه ایی دو یا چند طرف وجود دارند

بطور مثال : طرف اول  من گاهی ما در سطح روابطی که با دیگران داریم آنرا بهم می زنیم و این در حالی است که امکان اصلاح و حفظ آن رابطه برایمان مقدور می باشد اما به علت خود محوری و یا فعال بودن شاخصه هایی از بیماری آن رابطه را بهم می زنیم

بطور مثال : تنبلی کردن و شانه خالی کردن از تعهداتمان عدم شرایط مناسب برای سوءاستفاده کردن قضاوت کردن –  سوءظن داشتن  –  به حق خود قانع نبودن – حسادت – خودخواهی – حرص و آز  – و و . . . بدیهیست وقتی ما در شرایط بیماری باشیم برای حفظ اعتیادمان حتی اگر امکان اصلاح و تغییر هم وجود داشته باشد را نمیتوانیم  بپذیریم

بطور مثال : می توانیم از تنبلی و یا شانه خالی کردن از مسئولیت هایمان و یا پیش دواری هایمان  دست برداریم اما این کار را انجام نمی دهیم بنابراین کمبودهای رفتاری ما خودبخود این قابلیت را پیدا می کنند تا زمینه های لازم را برای بهم زدن رابطه  هایی را که داریم فراهم کند علیرغم اینکه واقعا این امکان وجود دارد تا با کمی پذیرش و فروتنی نقاط ضعف خود را شناسایی و آنها را اصلاح کنیم تا بتوانیم بدینوسیله رابطه خود را حفظ کنیم

طرف دوم دیگران :

گاهی ما بر اساس روابطی که در سطوح مختلف با دیگران داریم آنرا بهم می زنیم و این در حالی است که امکان اصلاح و حفظ آن رابطه برایمان مقدور نمی باشد و لذا روابط ما به خاطر خودخواهی و یا خودمحوری طرف مقابل بهم می خورد

بطور مثال : طرف مقابل از وظایف خود شانه خالی می کند و متعهد و مسئولیت پذیر نمی باشد طرف مقابل سوءاستفاده گر است طرف مقابل مرتب قضاوت و پیش داوری های غیر منطقی میکند و سوءظن دارد  – استثمارگر است – به حق خود قانع نیست –  بد خلق وبد دهن و فحاش است   و و . . ما در سطح روابطی که با دیگران داریم می کوشیم تا ابتدا با آنها یک رابطه سالم و پایاپا  داشته باشیم اما گاهی ممکن است دیگران نیز بیمار باشند و علیرغم حسن نیت و احترام متقابل ما به منافع مشترک بازهم به عناوین مختلف بخواهند در روابطی که با ما دارند سوءاستفاده کنند و بقول کتاب پایه که میگوید روابط می تواند حوزه شدیدا دردناکی باشد بنابراین  در چنین شرایطی ما با پذیرش طرف مقابل  در درجه اول سعی می کنیم تا مراتب فوق را با صممیت و صداقت و صحبت کردن اصلاح و حل کنیم و همین طور برای حفظ رابطه خود مشکلات خود را نیز اصلاح کنیم اما اگر اصلاح شدن طرف مقابل امکان پذیر نبود بدیهیست که اصلاحی ترین روش قطع رابطه می باشد

تغییر شخصیت ما با نشست و برخاست کردن با افراد:

ما بعنوان یک انسان  به هر حال این خصوصیت را داریم که با کسانی که نشست و برخاست می کنیم شخصیت و رفتارهای آنها را الگو برداری کنیم یعنی و به عبارتی دیگر همنشین و دوستان ما این ظرفیت را دارا می باشند که ما را تحت تاثیر خود قرار داده و در اثر این هم نشینی شخصیت ما تغییر کند و لذا نهایتا مرحله متفاوتی نسبت به گذشته خود را تجربه کنیم.

بدیهیست اگر هم نشینان ما خوب باشند خوب می شویم و اگر بد باشند بد می شویم یعنی به زبانی ساده تر همنشینان ما این قدرت را دارند تا ما را متحول و یا متفاوت از شخصیت گذشته یمان کنند.

بطور مثال : من تا زمانی که دوستان ورزشکار داشتم ورزش می کردم و حتی یک نخ سیگار هم نمی کشیدم اما از زمانی که با چند نفر مصرف کننده دوست شدم و با آنها نشست و برخاست کردم رفته رفته عمل پیدا کردم و سرانجام از خرابه ها و بیغوله ها سر در آوردم

شعری است که می گوید :

تو اول بگو با کیان زیستی من آنگه بگویم که تو  کیستی

بنابراین  هم نشینان ما کسانی هستند که این قدرت را دارند تا سرنوشت ما را تغییر دهند و یا حتی آنرا تعیین کنند می گویند   خداوند است که سرنوشت هرکسی را می نویسد اما گویا قلم سرنوشت را خداوند به دست کسانی داده است که ما با آنها نشست و برخاست می کنیم اما نکته ایی که به نظر می رسد لازم است ذکر شود  این است که گاهی ممکن است فکر کنیم همنشینی فقط یعنی نشست و برخاست کردن با دوستانمان است اما اگر کمی عمقی تر به مفهوم همنشینی  فکر کنیم می بینیم به غیر از دوستانمان ما همنشینان فروان دیگری نیز در عرصه زندگی خود داریم  که بطور قطع این ظرفیت را دارند که شخصیت ما را تغییر دهند و ما را متفاوت کنند ،

بطور مثال :تلویزیون –  اینترنت –  روابط های مجازی–  کتاب  –  رادیو –  فیلم   و و …

بنابراین نحوه همنشینی ما با اینگونه عنصرها که امروزه بیشترین اوقات خود را با آنها سپری میکنیم  بطور قطع بستگی به نوع انتخاب ما دارد یعنی در چنین فضاهای اگر همنشین بد را انتخاب کنیم باید منتظر باشیم و همینطورمطمئن باشیم که زیان آنرا خواهیم دید چنانچه که در گذشته چوب همنشینان بد خود را خوردیم  و اگر اوقات خود را با فضاهای بهبودی پر کنیم برکت و ثمر آنرا بدون شک در زندگی شاهد خواهیم بود نکته دیگری که بسیار مهم است و باید به آن توجه بکنیم این است که ماهیت و ساختار وجودی ما بعنوان یک بیمار به گونه ایی می باشد که نسبت به اشخاصی که منفی و ناهنجار و افکارشان بیمارگونه می باشند یک حالت جاذبه داریم و سریع تحت تاثیر اینگونه شرایط قرار می گیریم و بدون هیچگونه مقاومتی خود را در جهت بیماری آنها قرار می دهیم و لذا همنشینی  و نشست و برخاست با چنین افرادی می تواند برایمان بسیار خطرناک باشد چون ما بطور ذاتی نسبت به اینگونه عوامل یک کشش درونی داریم و لذا توصیه می شود از هم نشینی با اینگونه افراد بطور جدی دوری کنیم ( بمانند دوری کردن از یار بازی ) اما این در حالی است که ما در مقابل همنشینان مثبت و هنجار و همین طور در مقابل بهبودی یک حالت دافعه ذاتی داریم و ممکن است در مقابل چنین شرایطی های ناخواسته و ناخوداگاه شروع به مقاومت کنیم بنابراین لازم است در اینگونه موارد علی الرغم میل باطنی و با صبوری و شکیبایی به همنشینی خود ادامه بدهیم یکی از بهترین دستاوردهای ما از قدم چهارم بی شک می تواند شناخت از خودمان در جوانب گوناگون  باشد به  عبارتی روشنتر  اصولا هدف از کارکرد قدم چهارم شناسایی کردن  و همین طور پی بردن به نقاط ضعف و قوتمان می باشد بنابراین  ما می کوشیم تا از طریق ترازنامه نویسی  خود را مورد مکاشفه ای عمیق و جدی  قرار دهیم تا از این طریق نهایتا به یک شهود درونی و یک بینش متعالی دست پیدا کنیم و لذا نسبت به منشاء نقاط آسیب پذیری که در ما وجود دارند و همیشه باعث شده اند تا ما از این جبهه ها و یا نقاط  بطور مرتب ضربه بخوریم  را شناسایی کنیم.

در واقع ما بدنبال آن روزنه های می گردیم که به درازای  عمری از آن منافذ گزیده شده ایم اما هنوز هم این منافذ برایمان قابل  رویت و شناسایی نیست قطعا در ما زمینه های بسیاری از این نقاط ضعف  به شکل های گوناگون وجود دارد

بطور مثال :تکبر ، خودخواهی سوءاستفاده کردن  قضاوت کردن حسادت کردن توقع داشتن عدم صداقت و و .  . .

اما به نظر می رسد پیام این مبحث فراتر از شناخت اینگونه نقصها و ضعفها است بگذارید با یک مثال منظور خود را برسانیم  همینطور که می دانیم و تجربه دوستان ثابت کرده وقتی یک نقص در ما فعال می شود  نقص های دیگر را نیز فعال و یا بیدار می کند بنابراین نقص های ما هم ، مانند چیدمان مهره های دومینو می ماند که وقتی اولین مهره به روی مهره دیگر بیافتد کل مهرهای دیگر را به حرکت در آورده و وضعیت آنها را تغییر می دهد بنابراین  لب مطلب این است که درست است که ما دارای مهره ها و چیدمان نقص و یا ضعف های اخلاقی فراونی هستیم اما اینگونه ضعف های اخلاقی ایی که ما داریم تحت تاثیر مهره قبلی خود می باشد و همینطور مهره قبلی به مهره قبلی خود تا جایی که سرانجام به اولین مهره که باعث تمام این تغییرات عمده شده است می رسیم و لذا ما می خواهیم آن اولین مهره را که بیشترین نقش را در این دگرگونی ها دارد را شناسایی کنیم بدیهیست هر کدام از ما بر اساس طبعی که داریم دارای مهره های اولینی هستیم که ظاهرا آنها سر سلسله جنبش های نقصانی ما هستند و لذا اینگونه نقص ها ضمن اینکه نقشی کلیدی در فعال کردن نوافص دیگر دارند باعث می شوند تا به روی روابط ها و یا رفتارهای ما تاثیرات فوق العاده منفی و مخرب بگذارند بنابراین گاهی ما مرتب از یک ضعف اخلاقی رنج می بریم و هر چقدر هم که سعی می کنیم نمی توانیم آنرا بر طرف کنیم در واقع ما تمام وقت و انرژی خود را معطوف به این کار می کنیم تا بدینوسیله روح و روان خود را زلال کنیم در حالیکه مشکل اساسی از سرچشمه می باشد یعنی از اولین مهره ما در مبحث های قبلی هم در مورد نقش غریزه هایی که بیمار شده اند صحبت کردیم و همین طور متقاعد شدیم که چهار غریزه اصلی ( غریزه مالکیت – غریزه قدرت – غریزه ترس – غریزه جنسی ) و همین طور علاوه براینها ذهن و فکر بیمار و همین طور احساسات ناسالم  چقدر در فعال کردن نقص های ما می توانند تاثیر گذار باشند و لذا هر کدام از اینها می توانند به عنوان نیروی اولیه و سر سلسله و محرک اصلی  برای بیدار کردن نقص ها و یا ضعف های اخلاقی ما باشند.

بطور مثال ممکن است نقصی که در من به عنوان یک نقص اولین وجود دارد در شما اینطور نباشد و در عوض نقص اولین شما چیز دیگری باشد

این مبحث در واقع پیامش این است که ما بتوانیم با موشکافی و تمرکز به روی خود آن اولین نقطه ضعف خود را پیدا کنیم به عبارتی روشنتر منظور اینه که پاشنه آشیل وجودمان را کشف کنیم برقراری روابط ما بر اساس نظام فکری و باورها و اعتقادات ما شکل می گیرند گاهی این اعتقادات چنان در ما نهادینه شده اند که تبدیل به یک الگوی رفتاری ناخودآگاه شده اند و لذا عکس العمل های رفتاری ما در روابط هایی که داریم بیشتر تحت تاثیر این گونه جریانها می باشد بدیهیست ما برای اینکه رفتارهای خودمان را تغییر دهیم تا شروع به برقرار کردن روابط سالم کنیم در ابتدا باید اینگونه الگوهای رفتاری را شناسایی و سپس بکوشیم تا آنها را بر طرف کنیم ما زمانی می توانیم خود را تغییر دهیم که دست از افکار بیمارگونه خود برداریم و اصول روحانی را وارد جریان زندگی خود کنیم برای ایجاد روابط سالم چیزی که مهم است ونقش اساسی را دارد  در درجه اول داشتن شناخت و آگاهی است  و لذا ما سعی کردیم تا در سوالات قبلی ضمن شناخت و آگاهی از الگوها و  اعتقادات خود  نیز چهارچوبهای روابط سالم را دریابیم روابط سالم همیشه باید برپایه اصول روحانی شکل بگیرند

مانند :صداقت – تمایل – روشن بینی  دانایی پذیرش تعهد  اعتماد  اطمینان  امید  فروتنی  تسلیم  ایمان – شهامت  و و و …

اگر ما واقعا به درجه و مرتبی برسیم که بخواهیم و مصمم باشیم که رفتارمان را تغییر دهیم و شروع به ایجاد روابط سالم بکنیم بدیهست باید قدم های دیگر را نیز کار کنیم ما امروز فقط بر اساس یافته های خود تا اینجا مایلیم که ایجاد روابط سالم کنیم و ایمان داریم با کارکرد قدمهای دیگر شالوده و اساس الگوهای رفتاری ما برای ایجاد روابط سالم دستخوش یک دگرگونی اساسی و بنیانی می شود.

رابطه ما با نیروی برتر قبل از اعتیادمان  دوران اعتیادمان و زمان بهبودی :

ما با خداوند مشکل نداریم ولی ناصداقتی ها و نحوه عملکرد ما با این نیرو بیانگر این بود که با خداوندی که دیگران به معرفی کرده اند مشکل داریم ولذا واقعیت را نمی پذیرفتیم و گارد می گرفتیم و نمی پذیرفتیم که ما با این نیرو مشکل داریم و لذا پذیرش این موضوع که توام با انکار بود کار را برای ما سخت می کرد یعنی به گونه ایی بیماریمان ما را وادار می کرد تا با انکار بگویم  ما هرگز با خدا مشکلی نداشتیم و نداریم و همینطور خود را فردی خداپرست وانمود می کردیم حقیقتا در وادی بهبودی عدم پذیرش این موضوع باعث می شود تا مسیر بهبودی برای ما که اینگونه فکر میکردیم حتی سختر از کسانی باشد که علنا و عینا خدا را منکر بودند در هر صورت ما با حضور مرتب در جلسات بهبودی و کارکرد قدمها در نقطه ایی متوجه شدیم که باید یک تجدید نظر کلی در اندیشه های خودمان بوجود بیاورم بر همین اساس کوشیدیم شاخصه های نیروی برتری که برای ما دوست داشتنی و جذاب است خودمان برگزنیم همین مسئله باعث شد تا بتوانیم به یک درک شخصی از نیروی برتر برسیم در این دوره رابطه ما با خداوندی که خود درک کرده بودیم صمیمی و توام با صداقت و همچنین برایمان این رابطه دوست داشتنی بود و لذا سعی کردیم این درک را به نحوی ارتقا دهیم تا رابطمان با این نیرو بیشتر شود اما بعضی از ما  وجود خداوند را منکر نبودیم اما بطور علنی و آشکار اعلام می کردیم که هر چند به خداوند اعتقاد داریم  اما با بعضی از شاخصه های خداوند مشکل داریم و همین مسائل باعث می شود تا رابطه ما با خداوند همیشه تیره و تار باشد و لذا ما با کارکرد قدمها به این درک رسیدیم که خود باید شاخصه های نیروی برتر را که برایمان جذابیت دارد برگزینم و آن شاخصه های که باعث می شود تا روابطمان با خداوند تیره شود را از لیست خود کسر کنیم و در رابطه با نیروی برتر به یک درک کاملا شخصی برسیم بدیهیست یک درک شخصی که بر اساس میل و مذاق و سلیقه خودمان تدوین می کردیم برایمان کارایی داشت و همین امر باعث شد تا رابطه جدید و بهتری با خداوند برقرار کنیم اما بعضی از ما بطور کلی منکر خدا بودیم  ذهنیت های ما از خداوند بیشتر بر اساس تعاریفی بود که مذاهب از خداوند ارائه می داند و از طرفی چون بعضی از روحانی نمایان که به به ظاهر خود را وکیل آن مذاهب معرفی می کردند مرتکب ظلم و یا فسادی می شدند ویا حتی بعضی از حاکمان ظالم و فاسد در قلمروهای مذهبی خود را ظل الله یعنی سایه خدا معرفی می کردند با ناصداقتی و براساس سوء استفاده از ابزار مذهب برای تطمیع حرص و آز های دنیوی خود به حقوق عوام تجاوز و ستم می کردند لذا اینگونه رفتارها نهایتا باعث تشویش و خشم ما می شد و لذا عملکرد آنها را ما به حساب خداوند می گذاشتیم و در نهایت یک نوع حالت بغض و تنفر از خداوند پیدا می کردیم  ودر غایت منکر خداوند می شدیم

(( ما در آن شرایط از خداوند بقدری تنفر داشتیم که حتی اسم خداوند ما را آزار میداد و لذا وقتی وارد انجمن معتادان گمنام شدیم اصطلاح نیروی برتر برای ما قابل هضم تر بود ))

از طرفی بعضی از ما با اندیشه های ماده گرایی و فلسفی می خواستیم به ماهیت خداوند پی ببریم و لذا چون نمی توانستیم به طور نظری ماهیت این نیرو را دریابیم  لذا به نوعی گرفتار بی خدایی می شدیم از طرفی فلسفه یا اندیشه های ماده گرایی هم نمیتوانست جوابگوی خواسته های معنوی ما باشد بنابراین گرفتار یک نوع به هم ریختگی و چالش فکری و در نهایت دچار یاس فلسفی می شدیم و همین عوامل باعث شد تا به مصرف مواد مخدر پناه ببریم سرانجام ما با کوله باری از درد و رنج وارد معتادان گمنام شدیم در وادی بهبودی کم کم با روشن بینی که به دست آوردیم به این نتیجه رسیدیم که بی خدایی باعث شد که ما سالها عذاب بکشیم ولذا نهایتا پی بردیم که بهتر است ما از دیدگاه نظری و یا فلسفی در باره خداوند صرف نظرکنیم چون برای ما در غایت ارمغانی ببار نمی آورد و در عوض به یک نیروی برتر که می تواند به ما کمک کند تا وسوسه های مواد مخدر در ما کاهش یابد متمرکز شویم حقیتا این نهایت روشن بینی در ما بود که پذیرفتم  ایمان به خداوند بهتره تا انکار خداوند در واقع ایمان به خداوند برای ما آرامش پاکی و از همه مهمتر خدمت به دیگران را به همراه می آورد…

در حالیکه بی خدایی تشویش و اضطراب و ترس و دغدغه و انزوا و اعتیاد به مواد مخدر را وارد جریان زندگی می کند بنابراین ما که با گوشت و خون مزایا خداباوری را درک کرده ایم و روح خداوند را از نو وارد جریان زندگیمان کردیم شاید از کسانی که از قبل ایمان داشتند خدا را بهتر درک کنیم برهمین اساس آغاز رابطه ما با خداوند دارای یک خلوص خاص میباشد و لذا این رابطه یک رابطه دوست داشتنی و توام با صداقت و کاملا عاشقانه در جریان است.

روابط جنسی

این قسمت محدوده ای است که اکثر ما در آن احساس راحتی نمی کنیم در حقیقت ممکن است وسوسه شویم تا کار را همین جا  با این فکر که بیش از اندازه پیشروی کرده ام و دیگر حاضر نیستم رفتارهای جنسی خودم را هم به معرض نمایش بگذارم متوقف کنیم اما باید سعی کنیم سریعا بر این عدم تمایل غلبه کنیم در چگونگی عملکرد امده که (( ما می خواهیم که با تمایلات جنسی خود در صلح باشیم )) به همین خاطر ما نیاز داریم تا به رفتارها و باورهای جنسی خود در ترازنامه بپردازیم مهم است در اینجا مجددا به یاد آوریم که ما ترازنامه نمی نویسیم تا خود را با رفتارهایی که دیگران بعنوان رفتار نرمال قبول دارند مقایسه کنیم  بلکه این کار را فقط به خاطر اینکه بتوانیم ارزش ها اصول و اخلاقیات خود را شناسایی کنیم  انجام می دهیم در این نوشتار سعی بر این است تا عوامل زمینه ساز در ایجاد روابط ناسالم میان دختر و پسر مورد بررسی قرار گیرد.

این عوامل را میتوان در چهار بخش طبقه بندی کرد:

  • عوامل درونی و روانی:

این عوامل به شرط وجود سایر عوامل می تواند موجبات برقراری روابط ناسالم را فراهم نماید تفاوت در حالات روحی و روانی و اخلاقی دختران و پسران و علایق و خواسته های آنان می تواند باعث بروز روابط ناسالم میان این دو شود تفاوت درونی دیگری که می توان نام برد قوه شهوت نهفته در نهاد آدمی است که فی النفسه نیروی محرک مثبتی است به این جهت که باعث جذب دو جنس می شود و دلیلی است برای رابطه مثبت و زندگی مشترک اما همین نیروی مثبت اگر در جهت نیل به هوسرانی قرار گیرد تبدیل به بلایی خانمانسوز می گردد که نمونه آن در همه جوامع یافت می شود.

  • عوامل اجتماعی :

عوامل اجتماعی را به دلیل اهمیت خانواده به عنوان یک اجتماع کوچک و مهمترین اجتماع در رشد و تربیت افراد به دو بخش تقسیم می کنیم:

*عوامل خانوادگی  *سایر عوامل اجتماعی

  • عوامل خانوادگی:خانواده به عنوان اولین کانون رشد و تعالی جوانان در سعادت و شقاوت دختران و پسران نقش کلیدی دارد اگر خانواده دارای شرایط و احوال خوبی باشد در امر تعلیم و تربیت فرزند خود موفق خواهد بود عواملی نظیر بی سوادی نداشتن آگاهی کافی از روشهای تعلیم و تربیت و عدم ارتباط مناسب والدین با یکدیگر می تواند دلیلی برای بروز روابط ناسالم میان دختران و پسران باشد
  • سایر عوامل اجتماعی: علاوه بر عوامل خانوادگی تاثیرگذار بر روابط دختر و پسر سایر عوامل اجتماعی نیز در سطحی فراتر بر روند رفتار و روابط آنان تاثیر می گذارد بافت جامعه از لحاظ آداب و رسوم و عادات غالب مردم در قومیتهای مختلف و همچنین روابط مردم در طبقات مختلف جامعه باعث ایجاد تفاوتها و چالشهای میان افراد شده و زمینه ایجاد یک روابط ناسالم را بوجود می آورد.
  • عوامل اقتصادی:

عوامل اقتصادی را اگر به صورت یک طیف در نظر بگیریم دو سر این طیف از یک سو فقر و در سوی دیگر ثروت می باشد هر دوی این اوضاع در تجربیات گوناگون نشان داده که در بیشتر مواقع دارای عدم روابط سالم است البته استثنائاتی هم وجود دارد اما آنچه مسلم است این است که در همه جوامع از جمله عوامل مهمی که باعث ترویج فساد و فحشا می شود فقر است و همچنین گروهی از افراد که دارای ثروت و توانایی مالی زیادند در صورت وجود سایر عوامل دارای روابط ناسالمی خواهند بود

  • عوامل فرهنگی:

با دقت در فرهنگ حاکم بر جوامع مختلف در می یابیم که تفاوتهای زیادی میان این فرهنگ ها وجود دارد و هر کدام از آنها تعریفی از رابطه سالم و ناسالم ارائه داده اند اما آیا تعریف سالم بودن یک رابطه دلیل بر عدم وجود رابطه ناسالم است؟ مثلا در جوامعی که حتی داشتن روابط جنسی میان دختران و پسران به شرط وجود رضایت دختر یک امر عادی و غیر جرم محسوب می شود آیا به صرف جرم نبودن این روابط می توان بر سالم بودن آن صحه گذاشت؟ از سوی دیگر جوامعی که این روابط در آنها جرم محسوب می شود و قطعا از نظر فرهنگی عملی ناشایست است، راه های جایگزینی را برای ایجاد رابطه صحیح و سالم میان دختران و پسران بوجود می آورد؟ در مجموع می توان گفت برای اینکه بتوان از ایجاد روابط ناسالم جلوگیری کرد باید عوامل فرهنگی تاثیرگذار را تشخیص داده و البته باید نوع و تفاوت فرهنگ ها را در این راه مد نظر قرار داد

اشتباه گرفتن عشق را با روابط جنسی:

در حقیقت بسیاری از ما همین الان هم روابط جنسی را با عشق اشتباه می گیریم و به همین خاطر با هر کس که رابطه می گذاریم می خواهیم رابطه جنسی داشته باشیم نتیجه این اقدام هم ترس ازجمله ترس از زود انزالی دیر انزالی ناتوانی در سکس حالا چه به خاطر مواد یا ترک مواد  و سکس بیشتر برای نزدیک شدن به جنس مخالف و جبران فاصله ها کمبود ها و مشکلات زندگی البته خدا را شکر امروز این رفتار ها و این بینش در ما کم رنگ شده و همانند گذشته فکر نمی کنبم و به همین خاطر در گذشته ملاک دوست داشتن ما و عامل محکم کردن روابط ما بر پایه روابط جنسی بنا نهاده می شد ما باید مسائل عشقی و جنسی را جدا کنیم و اگر یک روز این دو با هم یکی شد باید بدانیم این رابطه جنسی همراه عشق است ما باید یاد بگیریم به خاطر محدودیت هایی که به عنوان معتاد و یا یک مشکل خاص بدنی  روحی و روانی نباید زود عاشق کسی بشویم و همین طور به خاطر محدودیت های طرف مقابل نیز نباید زود عاشق شویم.

اجبار و روابط جنسی :

افرادی که تجاوز می کنند از روی اجبار رابطه گذاشتن است وسوسه آنها را به اجبار وادار کرده کسانی که طرف مقابل خودشان را برای سکس دوست ندارند ولی به خاطر طرف مقابل ورضایت یا رودر وایسی از روی اجبار رابطه می گذارند یا جایی به خاطر کم نیاوردن رابطه می گذارند یا در زمان مصرف حالی برای رابطه نداشتن است

احساس گناه در روابط جنسی:

با خود ارضایی احساس گناه می کردیم به خاطر مصرف بیش از حد و سکس طولانی مدت سکس در مواقع غیر مجاز و نبود شرایط روحی  بدنی و روانی طرف مقابل آزار به شخص سوم که به خاطر رابطه جنسی شخص سومی را آزار داده ام و یا او را مجبور به ترک می کردم و یا می رنجاندم و روابطی که همراه با سوء استفاده بوده و روابطی که با اصول و اعتقادات ما سازگار نبوده و روابطی که خود خواهانه بوده.

آزار دیدن در روابط جنسی :

آزار های گوناگونی داریم انسان گاهی رابطه جنسی با همسر خودش هم آزار می بیند گاهی از رابطه که زود ارضاع شود آزار می بیند وگاهی از دیر ارضاع شدن گاهی تصویر کس دیگری را در رابطه تصور می کنیم و آزار می شویم گاهی آماده گی رابطه را نداریم وآزار می شویم و گاهی رابطه غیر معمول داریم و کس دیگر آزار می شوددر رابطه هایمان  فقط به فکر خودمان هستیم که لذت بیشتری را ببریم و به طرف مقابل زیاد فکر نمی کنیم.

راحت بودن با تمایلات جنسی :

البته در گذشته نه چون با ارزشها و اعتقادات ما جور نبود و هماهنگی نداشت ولی امروز با شناخت بهتر خودمان و اینکه تحت تاثیر مواد مخدر نیستیم توانستیم تا حدود زیادی با تمایلات جنسی خودم کنار بیایم و این بخاطر تغییر ارزش ها و افکار من اتفاق افتاده و الگوی یک رابطه سالم را بلد شدم تنها با دعا کردن و مراقبه نمی شود یک نقص اخلاقی یا تمایلات نادرست را برطرف کرد بلکه با بالابردن آگاهی و دانش می شود آنرا اصلاح کرد هر قدمی یک اصل کاربردی دارد یعنی یک کاری باید انجام بدهیم واصل کاربردی قدم 4 شناسایی است ما در قدم چهارم به درون خودمون به اخلاقیلاتمان نگاه می کنیم ویکی از این اخلاقیات اخلاق جنسی است ونگاهی که به این غریزه داریم در اینجا و متن قبلی  می خواهد که ما شناسایی کنیم که ایا با تمایلات خود ودیگران راحت هستیم اگرنه دلیل ان را پیدا کنیم که حتما یک شنیده از طرف دیگران است وکه تبدیل به یک باور شده است وما هم داریم از نگاه اجتماع به این تمایلات وگرایشات نگاه می کنیم ما به تجربه دریافتم که اگر من با تمایلات خود ودیگران راحت نیستیم به خاطر اینکه بعضی از باورهای کورکورانه من  تعریفی از این غریزه داره واینکه دیگران هم  به خاطر همین باورهایشان  هر زمان که دو نفر را باهم دیدند قضاوتشان کردند چون فکر کردند گنا ه است وپیش خدا مجازات داره حالا من ناخوداگاه از دیگران این باورهارو کسب کردم ویابه من تحمیل شدند وهرزمان که می شنوم ومی بینم پسر دختری باهم در ارتباط هستند من راحت نیستم وقضاوت ودخالت می کنم بعضی وقتها هم به خاطر تعصب ها وباورهای پوسیده من من با تمایلات جنسی دیگران راحت نیستم من باید یاد بگیرم که اگر کسی گرایش جنسی به سمت جنس موافق یا مخالف داره راحت باشم چون به من ربطی نداره ودخالتی نباید بکنم چون وقتی من راحت نیستم قضاوت ودخالت می کنم من باید یاد بگیرم که اصول وباورهای درست رو پیدا کنم و زندگیشان کنم نه باورهایی که درمورد تمایلات جنسی از دیگران شنیده ام واجازه بدهم دیگران زندگی جنسیشان را زندگی کنند وفکر خودم رو درگیر نکنم بعضی از وقتها وقتی  که ما شروع به رابطه گذاشتن با جنس مخالف کردیم اگاهی ما در مورد زندگی وخودمون به اندازه ای بود که جنس مخالف رو فقط به لذت بردن از اندامش می دیدیم ویا جبران کمبود های عاطفی من از ان گدایی ودزدی محبت می کردم درصورتیکه ان شخص هم به خاطر کمبود عاطفی بامن درارتباط بود پس نمی توانستیم رابطه سالمی داشته باشیم وبه سکس فکر می کردیم ته ذهنما ن تصویری از روزی بودکه با ان شخص رابطه بزاریم وتلاش هایی می کردیم که  خود را به صورت محبت وتوجه به ان شخص نشان دهیم تا کم کم نزدیک تر شویم وبتوانیم سکس داشته باشیم و به این شکل در هر رابطه ای  توقع سکس داشتیم گر متوجه  می شدیم که طرف مقابل خواهان سکس نیست ازش متنفر می شدیم ومی گفتیم مگر من دیوانه هستم که انرزی و و زمان زیادی رو بدون سکس خرج این رابطه کنم…

عطش سکس داشتیم و افرادی که بعد از یک مدت تسلیم می شدند رو باهاشون می موندیم ولی الان به خاطر درد ناشی از شهوت دیگر دنبال این هستیم که روابط رو مسموم شهوت نکنیم به دنبال رابطه سالم باشیم چون برای ما به عنوان یک انسان باید پیوندی سالم با مردم داشته باشم.

خصوصیات یک رابطه جنسی :

به احساسات در طرف مقابل توجه بشه وبه اندازه طرف مقابل مهم باشه ناصادقی توش نباشه واسه نشان دادن اون شخصی که واقعا نیستیم پنهان کاری توش نباشه رابطه جنسی ما ربطی به عرف جامعه ندارد عرف جامه رابطه ای می خواهد در چهارچوب اصول سیاست آسیب به اعتقادات شخص نزنیم زیاده خواهی وخشونت وعجله وبی ملاحظگی توش نباشه از قبل برنامه ریزی نشده باشه چون وقتی ما از قبل برنامه ریزی می کنیم درذهنمان تصویر سازی می کنیم درمورد نحوه سکس کردنمان وحین رابطه و واسه همین وقتی که مادرحین رابطه یا قبل از رابطه از تصویر استفاده می کنیم باحقیقت ارتباط برقرار نکرده ایم در واقع ما برای یک لذت بیشتر با وهم وخیال از طریق شهوت با یک واقعیت غیر واقعی رابطه برقرار کرده ایم برای پرکردن تنهایی نباشه واسه سرپوش بر روی احساسات وسرکوب وفرار از احساسات منفی وپذیرفته شدن نباشه واسه فرار از مشکلات یا فر ار از خود نباشه واسه انتقام گرفتن نباشه واسه تجربه کردن احساس افتخار وقدرت وارضای رقابت نباشه در حین رابطه ترس ودودلی وتردید وبعدرابطه ترس احساس پشیمانی خود ازاری وتنفر واحساس شرم وگناه نباشه امنیت داشته باشه امنیت اجتماعی واحساسی وجسمی وغیره..

باتخیل وخیال وتوهم نباشه توقعات نابجا توش نباشه به ارتباط غیر جنسی هم از طرف مقابل استفاده نکنیم استفاده ویا سود شخصی بلکه یک رابطه دوستی داشته باشیم باهدف مشخصی حد ومرز رعایت بشه  با حترام به شخصیت هردو طرف باشه.

سوء استفاده :

ما باید این قسمت را با احتیاط زیاد شروع کنیم در واقع ممکن است لازم باشد ما این قسمت را تا زمانی که چند وقت از بهبودی مان گذشته به تعویق اندازیم ما باید از همه منابعی که در دسترس داریم استفاده کنیم تا بتوانیم تصمیم بگیریم که آیا این قسمت را هم اکنون شروع کنیم یا نه : به این معنی که با راهنمایمان صحبت کنیم دعا نماییم  و بسنجیم که ایا تحمل دردی که کارکرد این قسمت برای ما به همراه خواهد داشت را داریم یا نه شاید که راهنمایمان قادر باشد که به ما برای طی این طریق کمک کند یا شاید لازم باشد که ما کمک مضاعفی را درخواست کنیم اگر تصمیم گرفته ایم که این قسمت را انجام دهیم  باید آگاه باشیم که کار کردن این قسمت از قدم چهارم  احتمالا درد آورترین کاری است که ما در طول مدت بهبودی انجام می دهیم نوشتن در مورد مواقعی که توسط کسانی که قرار بود ما را دوست داشته باشند و از ما حمایت کنند  رانده شده و آزار دیده ایم مطمئنا‌ دردآورترین احساساتی که در طول مدت عمرمان تجربه کرده ایم را زنده خواهند کرد اگر چه مهم است که ما این کار را هر وقت که آماده ایم انجام دهیم تا زمانی که ما یک درد را در درون خود به شکل یک راز نگه داریم  ممکن است باعث انجام کارهایی شود که نمی خواهیم انجام دهیم  و یا تصور منفی که از خود داریم را تقویت کند  یا باعث تقویت اعتقادات مخرب ما گردد ابراز حقیقت آغاز گر فرایندی است که می تواند مارا بسوی رهایی از دردهایمان رهنمون سازد ما مستحق سرزنش نبوده ایم در ضمن ممکن است مه ما به صورت کلامی  روانی یا فیزیکی از دیگران سوء استفاده کرده باشیم یادآوری این زمانها  مطمئنا باعث می شود که احساس خجالت فراوانی کنیم ما نباید اجازه دهیم که این احساس خجالت تبدیل به یس شود مهم است که ما با رفتارهای خود روبرو شویم مسئولیت آنها را بپذیریم  و برای تغییر آنها بکوشیم نوشتن در باره آنها اولین قدم برای انجام کار است کار کردن باقی قدمها به ما کمک می کند تا از آنچه با دیگران کرده ایم جبران خسارت نماییم در کودکی و دوران مصرف تقریبا همه نوع سوء استفاده از من شده البته در اکثر این سوء استفاده ها من نیز با نقص لذت طلبی و یا ترس مقصر بوده ام و به همین خاطر احساس بدی ندارم امروز و در دوران بهبودی نیز ممکن است از من سوء استفاده شود در این حالت احساس مورد ظلم واقع شدن دارم و خشمگین می شوم…

 اقدامات من و نیروی برتر در خصوص سوء استفاده شدن از من و برگشت معنویتمی تواندشامل این کمکها باشد  :

  • -1 من از نیروی برترم می خواهم خاطرات درد آور گذشته را به من یاداوری کند تا علت رفتار های نا بهنجار خودم مثل شهوت رانی خشم عصبانیت ، ترس … را پیدا کنم
  • -2 نیروی برتر می تواند به من کمک کند تا نقش خودم را در این سوء استفاده ها پیدا کنم
  • -3 نیروی برتر کمک می کند تا من بتوانم شرایط طرف مقابل را درک کنم تا پذیرش طرف مقابل برای من راحت تر شود
  • -4 نیروی برتر می تواند در بخشش طرف مقابل به من کمک کند
  • -5 نیروی برتر به من یاداوری کند که تکرار اشتباه نکنم و خودم شرایط سوء استفاده را فراهم نکنم
  • -6 نیروی برتر برای برگشت معنویت به من کمک می کند تا پا روی ترس هایم بگذارم و چگونگی دقیق اتفاقات را برای راهنما بگویم

راز های بگور بردنی

درضمن ممکن است که ما به صورت کلامی  روانی  یا فیزیکی از دیگران سوء استفاده کرده باشیم یادآوری این زمانها ، مطمئنا باعث می شود که احساس خجالت فراوانی کنیم ما نباید اجازه دهیم که این احساس خجالت تبدیل به یاس شود مهم است که ما با رفتارهای خود روبرو شویم مسئولیت آنها را بپذیریم  و برای تغییر آنها بکوشیم نوشتن در باره آنها اولین قدم برای انجام کار است کار کردن باقی قدمها به ما کمک می کند تا از آنچه با دیگران کرده ایم جبران خسارت نماییم …

همچنین در سوء استفاده های من :

طرف مقابل نیز نفع برده و رابطه دوطرفه بوده در سوء استفاده های عاطفی هم این طرف مقابل بوده که با نیاز به محبت این فرصت را به من داده است همینطور در مالی و جسمی و….

افکار و احساسی که درست قبل از خسارت زدن به کسی داشتم چگونه می باشد؛ قبل از آشنایی با برنامه من به دنبال دلایل موجه ولی غیر واقعی برای اجرای افکارم بودم و خودم را قانع می کردم که خسارت من دلیل دارد و مانعی ندارد و این حق من است . . و با این کار می خواستم از عذاب وجدان راحت شوم بعد از برنامه با بیداری روحانی اگر بخواهم به کسی خسارت بزنم شاید قبل از این کار حالم بد نشود ولی بعد از آن دچار عذاب وجدان و پریشانی می شوم و دیگر نمی توانم خودم را دور بزنم.

اعتماد به نیروی برتر در خصوص عدم زدن خسارت در این بخش از قدم چهارم :

برای من نیروی برتر یعنی خداوند  راهنما  جلسه ، مشورت  قدم و هر چیزی که برنامه پیشنهاد می دهد در همه موارد روزانه از نیروی برترم می خواهم تا کمک کند من با آگاهی پیدا کردن به رشدی برسم تا به دیگران خسارت نزنم تا بعد بخواهم آنرا توجیه کنم ولی در مواردی مثل شهوت  پول و قدرت وقتی در شرایط قرار می گیرم خیلی سخت از خداوند و نیروی برتر درخواست کمک می کنم این سه مورد مواردی است که برای لذت طلبی که دارد اعتماد به نیروی برتر را ضعیف می کند زمانی که من برای لذت طلبی ) شهوت  قدرت و ثروت ( به کمک نیروی برتر مجبور به عدم مصرف می شوم درد می کشم تا در آینده بتوانم از این احساس بد دور شوم مثلا من با شرایط سخت مالی که الان دارم از فرصت سوء استفاده یا رشوه و زد و بند کنار می کنم و با استفاده نکردن از این شرایط به نیروی برتر فرصت می دهم برای من کار کند تا در آینده احساس خوب را تجربه کنم.به خاطر خسارت نزدن به دیگران در زمانی که حالم و احساسم خوب و درست کار نمی کرد.

یا مثل درد ناشی از ترک نواقصی مثل خود ارضایی و غول 2 بازی کردن که تنها با درد کشیدن و مصرف نکردن می شود به نیروی برتر اجازه داد برای من کار کند تا از این احساس بد خلاص شوم و احساس درد من به احساس لذت تبدیل شود

داشته ها :

اکثر سؤالات قبلی به منظور کمک به ما برای شناخت ذات و طبیعت واقعی اشتباهاتمان بودند اطلاعاتی که به انها در قدم پنجم نیاز خواهیم داشت اما همین طور مهم است تا به کارهای درستی که انجام داده ایم و تأثیر خوبی روی خودمان یا دیگران داشته اند بپذیریم

ما این کار را به دو دلیل انجام می دهیم :

  • اول اینکه می خواهیم توسط کار کرد قدم جهارم تصویر کاملی از خود بدست اوریم ونه تصویری یک جانبه
  • دوم اینکه بدانیم بیشتر چه ویژگی های شخصیتی و رفتارهایی را می خواهیم در زندگیمان داشته باشیم

  من  نکات مثبت یا کیفیت هایی دارم که خودم آنها را می پسندم  که دیگران انها را می پسندند  که برای من کار می کنند :

  • میل به بخشیدن دیگران

هرزمان ازکسی می رنجم میل دارم ببخشمش وفکر نکنم بهش بیش از اندازه این باعث می شه ارتباط من با دیگران بهتر بشه خودم هم می پسندم ولی بعضی وقتها متوجه می شم که اگر سریع دیگران را ببخشم ممکنه  درس از رفتارشون نگیرند و این عدم بخشش سریع دیگران  کار هم بهم میده باعث می شه که انرزی زیادی ازم نره یا نکته مثبتی که به نظر خودم دارم اینه که ناراحتی مو به دیگران می گم ونمی زارم بیشتر مواقع دیگران منو برنجونند وبیخیال بشم واسشون حد مرز می زارم تو روابطم ولی بهتره که از اول حد ومرز بزارم ولی متاسفانه این جماعت اگر ارام باهاشون برخورد کنی به خودشون اجازه میدن سربه سرت بزارن یا شوخی بی جا کنند دیگه تو برنامه که بدتر باید هوشیار باشی که کار نابجایی نکنی مهربانم هر زمان پول تو جیبم هست حالا اعضای خانواده یا نامزدم بهم بگه به پول نیاز داره بهش کمک می کنم وسعی نمی کنم پول رو زیاد نگه دارم هرزمان کسی رو ببینم که نیازمنده بهش کمک می کنم شاید دلسوزی نابجا باشه از نظر دیگران ولی از نظر خودم کمک به همنوعه چون اگر انسان نیازمند نباشه این کارو نمی کنه احساس گناه نم یزاره کمک نکنم چون به عنوان یک انسان من خودمو موظف می دونم به دیگران کمک کنم به نظر من نکات مثبت رو که نباید دیگران بپسندند تا ببینیم دیگران کی باشن برای مثال من پافشاری دارم رو درست کاری وحقیقت واین رو کیفیت می دونم ولی دیگران خواهان چسبیدن به خرافات هستند ونادرستی وروش نادرست زندگی هستند خوب حالا باید دیگران مهم باشند یا حقیقت ودرست کاری؟

به نظرم نکات مثبت باید فقط به خودم کار بده وباعث رشد خودم بشه نه رضایت دیگران من میل به پیشرفت دارم به خودم کار می ده مطالعه ازاد هم زیاد دارم به دیگران ویا حداقل اطرافیانم کار می ده یاباعث شده  واگاهی اونا هم بیشتر بشه وحس خوبی نسبت به خودشون پیداکنند ولی خودم هم به خاطر اگاهی بعضی وقتها با دیگران می جنگم وباعث میشه تاثیر انچنانی روشون نزارم ولی فکر دیگران رو دارم بازتر میکنم پاک هستم  وهمین باعث شده که با مصرفم کسی رو اذیت نکنم دیگران می پسندند به خودم کار می ده چون سلامتیم رو به خطر نمی ندازم الگویی هم شدم واسه دیگران که امید داشته باشن واسه ترک وباور کنند میشه بدون مواد  زندگی کنند.

کمتر شهوترانی می کنم کمتر چشم چرانی می کنم همین باعث شده که دیگران درکنارم احساس امنیت کنند وبه خودم هم کار می ده و حس خوبی بهم دست می ده

 

برای خود و دیگران اهمیت قائل می شوم :

برای اهمیت به خودم با کنار گذاشتن مواد  و هر چیزی که به من صدمه می زند با ورزش و عادت های درست غذایی با شوخی نکردن های بی جا زیاد به دنبال تغییر دیگران نیستم خوش قول هستم و مسئولیت پذیر کارها و جاهایی که در شان من نیست انجام نمی دهم و نمی روم به سلامتیم اهمیت می دهم برای اهمیت به دیگران اینکه اجازه زندگی کردن به آنها می دهمبه احساسات و نگرش و تفکر آنها احترام می گذارم برای کمک به کسانی که درخواست کمک دارند وقت می گذارم نمی گذارم به خاطر شرایط بد به اجبار داشته هایم را از دست بدهم من سعی می کنم همه اصول روحانی را در زندگی تمرین کنم چون معتقدم برنامه معتادان گمنام یک مجموعه کلی است و نباید تنها با تعدادی از این اصول که به من بیشتر حال می دهد زندگی کنم ولی از همه مهم تر و چیزی که بیشتر زندگی من را تحت تاثیر قرار داده تمرین اصل روحانی صداقته این صداقت را ابتدا با مشارکت بعد با راهنما و بعد با کارکرد قدمها تمرین کردم و باعث شد که از ابتدای پاکی نه چیزی را مخفی کنم و نه احساسم را کم و زیاد مشارکت کنم و نه در قدمها با بازگو نکردن و عدم صداقت داشتن نصف و نیمه کار کنم با این اصل روحانی مجبورم کارهایم را درست انجام دهم و زیر و رو نکشم تا بتوانم هم با خودم و هم با دیگران خصوصا خانواده صداقت داشته باشم تمایل  روشن بینی  ایمان ، تسلیم رعایت گمنامی  مشورت و… هم برای من خیلی کار کرده و زندگی من را تغییر داده است

ارزشهای مورد قبول من و تعهد به آنها :

ارزش های من بیشتر معنوی و روحانی است مثل صداقت درست کاری  کسب روزی حلال  حفظ گم نامی آرامش  خسارت نزدن ولی مهم اینه که من برای حفظ ارزش هایم چه کار می کنم و چگونه نشان می دهم که به آنها پایبندم قطعا من در شرایط سخت و بحرانی باید به ارزش هایم پایبند باشم مثل این روز ها که با وجود مشکلات مالی فراوان رشوه نمی گیرم و زد و بند نمی کنم و در عوض بیشتر به برنامه وصل می شوم

شکر گذاری برای بهبودی :

برای بهتر مشخص شدن معنی شکر باید به معنی کلمه کفر توجه کنیم کفر به معنی پنهان کردن است یعنی حقیقتی که بر من اشکار شده رو انکار ویا پنهان کنم این حقیقت در برنامه ما کمک بدون انکار یک نیروی برتر دنبال کردن راه درست است شکر به معنی اشکار کردن واظهار واقرار کردن به حقیقت یک موضوع است حالا تو برنامه من چه حقیقتی رو باید انکار نکنم واشکار کنم ؟

حقیقت رسیدن به بهبودی رو واینکه کمک دوستان ونیروی برتر وراه درست بوده وابزارهای برنامه بوده که من از وسوسه ها رها شدم من فکرم ارام تر شد احساساتم اشفتگی کمتری دارند کیفیت زندگیم بهتر شده ومن قدرت واگاهیم به اندازه ای نبوده که خودم رو سر سامان بدهم واین راه درست رو نیروی برترم نشانم داده من درگیر اراده شخصی بودم وهستم واین نیروی برتر است که من رو کمک میکنه که خوب زدگی کنم من میتونم توجه کنم به رشدم

برای مثال : اینکه من شروع کردم با ورود به برنامه به مطالعه باورهامو عوض کردم با کمک برنامه

احساس بهتری پیدا کردم نسبت به خودم کمتر از گذشته وتاثیرش در زندگی الانم ترسیدم وبه اینده امیدوار شدم ودر لحظه زندگی کردم }نه همیشه{ من ۸ سال پیش شیشه می کشیدم افکارم ازارم می دادند رنجور بودم شدید الان من اون ادم قبلی نیستم من یک ادم جدید هستم یک زندگی نو دارم با اینکه  هنوز سرکشی میکنم وتسلیم کامل نمی شم ولی زندگی در راه درست رو پیش گرفتم خوب میتونم از طریق کمک به دیگران نشون بدم من این کمک هارو انکار نمی کنم و خودم هم به دیگری کمک می کنم چرا که خودم هم به کمک نیازمند بودم وهستم می تونم تجربه مو در میان بزارم می تونم در کارهای خدماتی با دلیل درست وشیوه درست کمک کنم برنامه ادامه پیدا کنه می تونم کلامی یا کتبی از نیروی برتر تشکر کنم واین احساس سپاس گزاری رو من نگه دارم وهمیشه یادم نره نیروی برتر کاری واسم کرده که خود به تنهایی قادر به انجامش نبوده ام و من خودم دوباره کارهایی نکنم که به گذشته برگردم چون تجربه ام نشان داده بعد چند سال ادم احساس می کنه می تونه سرکشی کنه من خودم می دونم که نباید شهوترانی کنم تا پیوند واقعی با ادمها داشته باشم ولی این کارو هر چند مدت انجام می دم وتسلیم نمی شم کامل این موضوع رو کنار بزارم من می تونم واسه افراد در حال عذاب دعا کنم می تونم به تازه وارد ها محبت کنم بعضی از ماها اعضای خانواده دیگر افراد جامعه بهمون کمک کردند یادمان باشد که ما نباید کمک هارافراموش کنیم باید در مسیر درست حرکت کنیم تا انها هم از این کمکشان خوشحال بشن واحساس مفید بودن بکنند

رازها :

قبل از اینکه قدم چهارم را به پایان ببریم

باید صبر کنیم و تعمق نماییم که :

  • آیا موردی را عمدا یا غیرعمدی از قلم انداخته ایم ؟
  • آیا موردی وجود دارد که فکر کنیم آنقدر بد است که امکان ذکر آن در ترازنامه وجود ندارد ؟

اگر چنین است باید مطمئن باشید که جمع کثیری از اعضاء جلسات معتادان گمنام این کار را کرده اند ، و تاکنون موردی در قدم چهار هیچ یک وجود نداشته که آنقدر خاص باشد تا نیاز باشد که ما اصطلاح یا لفظ خاصی برای توصیف آن به وجود اوریم نگه داشتن اسرارمان برای بهبودی مان تهدید کننده می باشند تا وقتی راضی را در درون خود نگه می داریم در واقع در حال به وجود آوردن دستاویز و بهانه ای برای خود  جهت کار نکردن برنامه هستیم

  • آیا اسراری وجود دارد که هنوز درباره آن ننوشته باشم ؟ آنها چه هستند ؟

سؤال دیگری که اکنون ما باید از خود بپرسیم این است که

  • آیا در ترازنامه من موردی وجود دارد که درباره ان غلو کرده باشم یا چیزی وجود دارد که اصن حقیقت نداشته باشد ؟

تقریبا همه ما وقتی که به جلسات معتادان گمنام آمدیم برای تشخیص و جدا کردن واقعیت از خیالات و داستانها در زندگی خود مشکل داشتیم اکثر ما (( داستانهای جنگی )) فراوانی برای خود جمع کرده بودیم و آنقدر انها را آراسته بودیم که به ندرت حداقلی از حقیقت را در برداشت

ما انها را ساخته بودیم چون می خواستیم دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم ما فکر می کردیم چیزی که حقیقت داشته باشد و ما نتوانیم درباره ان احساس خوبی داشته باشیم وجود ندارد پس از خودمان دروغ ساختیم تا توسط آن خود را بزرگ جلوه دهیم اما دیگر نیاز نیست که به این کار ادامه دهیم ما در فرآیند کارکرد قدم چهار در حال ساختن یک خود ارزشی واقعی برای خود هستیم نه آن خود ارزشی دروغینی که براساس تصورات باطل باشد حال وقت آن است که حقیقت را درباره خود بگوییم آیا در این ترازنامه موردی وجود دارد که حقیقت نباشد یا داستانی غیر واقعی وجود دارد که من بارها و بارها تکرار کرده باشم ؟

حرکت به جلو :

به پایان رساندن قدم چهارم ممکن است باعث خیلی چیزها شود

  • مثلا احساس یأس و تحقیر احساس نشاط و شادمانی یا احساس ناراحتی

اگر چه در کنار اینها باید احساس خوبی برای اینکه توانسته ایم کاری را کامل کنیم داشته باشیم کاری که در این قدم انجام داده ایم  شالوده کاری است که در قدم پنج تا قدم نه انجام خواهیم داد

راه حل مشکل ما تغییری اساسی در نوع تفکر و رفتار ماست و به علاوه احتیاج داریم اصولا برداشت خود را از دنیا و نقشی که در آن ایفا می کنیم عوض کنیم

چگونگی عملکرد  * قدم چهارم