قدم یکم

ما اقرار کردیم که در برابر اعتیادمان عاجز بودیم و زندگی‌مان غیرقابل اداره شده بود

دعای قدم یک

خدای عزیزم من پذیرفتم که در مقابل اعتیادم عاجزم زندگیم در کنترل و اراده من نیست امروز کمکم کن که بفهمم معنی درست عاجز بودن را از من دور کن انکاری را که در مقابل اعتیاد دارم امروز برای اعتیادم از تو کمک می خواهم انکار مرا در مقابل دید روشن که باید از خود داشته باشم ناتوان کرده و بدانگونه زندگی من غیر قابل کنترل شده من احتیاج دارم که یاد بگیرم و به یاد بیاورم که من یک بیماری علاج ناپذیر دارم و پرهیز و خویشتن داری (پارسایی) تنها راهی است که می توان با آن معامله بکنم ای قادر متعال آنقدر ناتوان و کوچکم که در پیشگاه تو هیچم با حضور تو هستم و بی تو درمانده و عاجز در مقابل تمامی امور حضورت امید است و سامان بخش زندگی آشفته ام از قید و بند رهایم کن تا به وصالت برسم(آمین)

امروز صادقانه بیماری و وظیفه‌ی خودم به خود را و ارزش‌هایم را می‌پذیرم آنقدر ارزش دارم که خود را از خشم و کینه رها کنم من مسوول زندگی و سرپرست و مدیر دیگران نیستم امروز وظیفه دارم با خود و مردم در کمال ادب و ملایمت و عشق رفتار کنم همه‌ی ارزشها و دوست داشتنی بودن و دوست داشته شدن و عشق ورزیدن را دارم امروز با توجه به اصول برنامه‌ی خودیاری و پیام رساندن به تازه‌واردین مراقب خود خواهم بود من یک مسوولیت دارم و آن مراقبت از بهبودی خودم است و فقط برای امروز بهترین و با ارزش‌ترین حالت‌ها را به خودم می‌گیرم امروز وسوسه‌ی مداخله در امور و پذیرفتن مسوولیت دیگران را کنار می‌گذارم و توجهم را به راه‌های جدید برای ارتباطی انسانی و محترمانه با خود و بین دوستان جلب می‌کنم من زنده هستم و اینجا هستم و ارزش توجه به خودم را دارم من دوست داشتنی و قابل احترام از طرف خود و دیگران هستم من بیمار هستم و به اندازه‌ی یک بیمار از خود توقع و انتظار دارم نه بیشتر به ارزش‌های خود توجه کن.

اصول روحانی قدم یک:

  • صداقت
  • روشن بینی
  • تمایل
  • فروتنی
  • پذیرش

صداقت: که نقطه مقابل غرور است چیزی که باعث میشد ما خودمان را قبول نداشته باشیم چیزی که همیشه می خواستیم خودمان را غیر از آنچه که بودیم نشان دهیم ما مصرف می کردیم معتاد بودیم اما انکار می کردیم و تا زمانی که انکار کنیم و دروغ بگوییم باید مصرف کنیم ما امروز می خواهیم تغییر کنیم که شاه کلید این تغییر صداقت با دیگران و در مرحله ی اول صداقت با خودمان است که با اولین اقرار به اعتیاد ضربه ای به پیکر نا صادقی وارد می کنیم.

روشن بینی: یعنی دید باز یعنی باز گذاشتن دریچه ی افکار یعنی دست از دید تونلی برداشتن و همین که فهمیده ایم که بدون مواد هم می شود زندگی کرد یعنی همین که فهمیده ایم زندگی به روش دیگری هم وجود دارد همینکه به جلسه می آییم و از دیگران کمک می گیریم.

تمایل: که میل به انجام کاری است ما بدون داشتن تمایل کاری را شروع نمی کنیم ما تا تمایل به انجام کاری نداشته باشیم کسی نمی تواند ما را مجبور به انجام آن کار کند ما امروز تمایل خودمان را با آمدن به جلسه تماس با راهنما و دوستان بهبودی و قبول اصول روحانی برنامه نشان می دهیم.

فروتنی: که در واقع افتادگی و قبول دیگران است ما تا فروتن نباشیم نمی توانیم اصول و برنامه ای را بعنوان راه حل قبول کنیم چون ما بعنوان معتاد آدم های خود محوری هستیم و لازمه ی فروتنی دست برداشتن از خود محوری و اراده ی خودمان است ما همیشه فکر می کردیم که از همه بهتر می فهمیم و بهترین فکر فکر ما است اما امروز با فروتنی دست از این خودمحوری بر می داریم و دست کمک بسوی دیگران دراز می کنیم.

پذیرش: که در واقع مفهومی بالاتر از قبول کردن دارد و در واقع اقراری قلبی است ما برای آگاهی از بیماری اعتیاد و قبول خودمان بعنوان یک بیمار اعتیادی لازم است که اقرار و قبول خود را از مرحله ی لفظی به مرحله ی پذیرش قلبی ارتقاء دهیم.

اصل روحانی صداقت :قبل از اینکه بخواهیم قدری در مورد مزایای صداقت صحبت کنیم بهتر است اول مضرات ناصداقتی را بدانیم تا بهتر متوجه مزایای اصل روحانی صداقت بشویم اساسا اکثر صاحب نظران به اتفاق معتقدند که نا صداقتی مادر همه امراض چه جسمی و چه روحی و روانی هستند و اگر ما بگویم یکی از ستون های اصلی بیماری اعتیاد هم ناصداقتی است سخنی به گزاف نگفته ایم وجود این شاخصه باعث مشکلات عدیده ای در زندگی ما شد وجود این شاخصه در بیماری همیشه باعث رنج و عذاب ما شد بطوریکه سرانجام منزوی شدیم تا جائیکه عاقبت زندگیمان غیر قابل ادراه شد عدم صداقت در انسان باعث بروز بیماری های جسمی و روحی و روانی زیادی می شود بطور مثال :کسانی که با عدم صداقت زندگی میکنند همیشه در ترس و دلهره بسر می برند مبادا که ناصداقتی هایشان بر ملا شود عدم صداقت درانسان از نظر جسمی باعث بیماریهای مثل – معده درد – سردرد های عصبی – مسموم شدن خون به علت تشویش و اضطراب و نامنظم شدن ضربان قلب و و . . . عدم صداقت در انسان از نظر روانی باعث نامتعادل شدن – تند خو شدن – عصبی شدن – بیخوابی یا خواب با تشویش همراه با کابوس و دغدغه های دائمی روانی و . . . . عدم صداقت از نظر روحی باعث ناامیدی –تر س پوچ گرایی – بی ایمانی و… اما این مشکلات عموما قبل از بر ملا شدن عدم صداقت در انسان رخ میدهد اما پس از بر ملا شدن ناصداقتی ها علاوه بر مشکلات فوق دردسرهای جدی دیگری هم هویدا می شوند مثل – سرخوردگی – انزوا – بی اعتباری – بی اعتمادی و . . .

عدم صداقت همیشه ما را در شرایط های سوء ظن قرار میدهد ( چون فکر میکنیم دیگران هم با ما نا صداقتی میکنند ) بنا بر این رفته رفته به بیمار ی شکاک بودن مبتلا می شویم مشکلی روانی ای که خیلی از زندگی های مشترک را ویران کرده است ناصداقتی باعث می شود تا انسان چاپلوس و متملق بشود و هویت انسانی خود را گم کند زیرا همیشه دغدغه اینرا دارد که دیگران او را نپذیرند اگر ما بخواهیم در رابطه با تاثیرات منفی و مخرب ناصداقتی بگوییم در این مجال نمی گنجد ما فقط بعنوان نمونه اشاره کوچکی به مضرات آن کردیم صداقت همیشه برای ما آرامش و تعادل می آورد ما اگر با صداقت زندگی کنیم از خیلی از رنجها و دغدغه ها رهایی می یابیم صداقت برای ما همیشه برکت می آورد داستانی در مثنوی معنوی به همین منظور آمده است که خلاصه اش میگوید : مرد فقیری هرروز به مجلس اعیان میرفته و در آنجا پذیرای شایانی از مراجعه کنندگان میشده اما مرد فقیر هر روز قبل از رفتن به مجلس با اینکه گرسنه بود به سیبل هایش دنبه می مالید و آنها را چرب میکرد و در بین مردم با ناصداقتی خود را سیر جلوه میداد و در همین حال از گرسنگی رنج میبرد تا اینکه روزی وقتی مرد فقیر و ناصادق در مهمانی بود گربه ایی دنبه مرد را از خانه اش می رباید و فرار میکند پسر مرد فقیر از ترس به مجلس میرود و پیش حضار به او میگوید : ای پدر دنبه ای را که با آن سیبلت را هر روز چرب میکردی را گربه برد حضار از دیدن این منظره خنده میکنند و متوجه می شوند مرد که ادعای سیری میکند گرسنه است لذا از او پذیرای میکنند و همین مسئله باعث میشود مرد دلی از عزا در بیاورد در ادامه جناب مولانا میگوید :دعوتش کردند و سیرش داشتند تخم رحمت در زمینش کاشتند راستی را پیشه خود کن مدام تا شوی در هر دو عالم نیکنام بنا بر این مولانا میخواهد بگوید که عدم صداقت همیشه برای انسان باعث رنج و صداقت باعث برکت و آرامش می شود گاهی بیماری به روی ما متمرکز می شود و از ناآگاهی ما سوء استفاده میکند به اینصورت که میگوید : صداقت جواب نمیده یا اینکه صداقت باعث عدم رشد تو می شود یا اینکه در جای که همه گرگ هستند صداقت مسخره است و . . . . در حالیکه به هیچ وجه اینطور نیست صداقت همیشه برای ما باعث خیر و برکت است اولین خیر و برکتش این است که ما را از بیماری تا حدود زیادی می رهاند و ما را در مسیر بهبودی قرار میدهد یک ضرب المثل خوبی رایج است که میگوید : ممکنه کشتی صداقت به صخره بخوره اما هیچگاه غرق نمیشه صداقت برای ما همیشه آرامش به همراه میآورد در حالیکه ناصداقتی همیشه برای ما دغدغه و پریشانی و سوء ظن میاورد داستانی است که میگوید : دو تا بچه بودن که با هم بازی میکردن یکیشون تعدای تیله داشته و یکیشون تعدای شیرینی خلاصه تصمیم میگرند که تیله و شیرینی خود را با هم عوض کنند بنا براین اینکار را انجام میدهند اما بچه ای که تیله داشت ناصداقتی میکند و بدونه اینکه دوستش بفهمه بهترین تیله را برای خود نگه میدارد شب موقع خواب بچه ای که با صداقت شیرینی اش را داده بود در کنار تیله هایش به خواب خوش رفته بود در حالیکه بچه ای که ناصداقتی کرد بود تا صبح بیدار بود و مرتب به این موضوع فکر میکرد که حتما دوستشبهترین شرینی اش را به او نداده . . . .در هر صورت صداقت برای ما همیشه آرامش به ارمغان می آورد وهمیشه در مقابل وجدانمان سر بلند هستیم وقتی از صداقت داشتن حرف میزینم شاید بعضی ها به بما بخندن اما مهم نیست ما آنقدر درد کشیده ایم که معنا و مفهوم این حرفها را بدانیم هرچند ممکن است ما در اثر صداقت گاها در امور زندگی بظاهر شکست بخوریم اما در واقع ما زمانی شکست خورده ایم که در مقابل وجدانمان سرافکنده باشیم در اثر صداقت ممکن است مدتی سختی بکشیم و مثل یوسف صدیق به علت صداقت سالها به زندان بیافتیم اما با صبوری سرانجام عزیز مصر خواهیم شد در این رابطه بزرگواری میفرمایند : ترجیح میدهم با صداقت شکست بخورم تا بخواهم با عدم صداقت و دورغ پیروز شوم اصل روحانی صداقت به ما می آموزد ضرر را به منفعت غیر مشروع ترجیح میدهیم در واقع ضرر گرچه تلخ است اما آنی و گذارست در حالیکه منفعتی که در اثر عدم صداقت بدست می آید یک عمر هموراه وجدان ما را می آزارد در کل ما وقتی با اصل روحانی صداقت زندگی کنیم برای ما مزایا و ارمغانهای فراوانی بهمراه می آورد…

  • صداقت : باعث سلامت جسم روح و روان می شود.
  • صداقت : باعث پذیرش بیماری و مسئولیت بهبودی در ما میشود.
  • صداقت : باعث آرامش و عزت به نفس و همواره باعث اعتبار و اعتماد و . . . ( اعتبار و اعتماد خود از هر گنجی فزونتر است ).
  • صداقت : نخستین فصل دفتر دانایست منظور همان معرفت است.
  • صداقت : باعث فعال شدن کمال های ما میشوند بخصوص شجاعت و سخاوت و فروتنی.
  • صداقت : باعث می شود تا دیگران به ما کمک کنند و باعث همدلی و همدردی با دیگران می شود.

بقول کتاب پایه معتادان گمنام که میگوید (وقتی ما ماجرای خود را صادقانه تعریف میکنیم ممکن است فردی دیگر با من همدردی کند )

  • صداقت یعنی : نیت پاک و انسانی داشتن ( مرکز اصلی منشور انجمن معتادان گمنام ) .
  • صداقت یعنی : همانطوریکه فکر میکنم حرف بزنم.

تمرین اصل روحانی صداقت در ما باعث جلاء روح می شود و ما را به معنویت و روحانیت نزدیک می کند اگر با صداقت زندگی کنیم کم کم انوار و اصو اتی را که از دنیای روحانی ساطع میشود را می شنویم ما صداقت را اول از خود و با خود شروع میکیم انگاه همچون چرخه طبیعی فرا رسیدن روز از پی شب خواهیم دید که با دیگران نیز دیگر نمی توانیم نا صادق باشیم در پایان دعا میکنیم .

پروردگارا به ما شعور و فهمی عطا فرما تا همواره مرز بین حماقت و صداقت را بدانیم(( آمین ))

اصل روحانی روشن بینی :روال زندگی گذشته ما پر از درد ورنج و آشفتگی بود و این مصائب از آنجا نشئات میگرفت که ما در اثر تاریک بینی فکر میکردیم باید در زندگی زجر بکشیم و لذا به گونه ایی خود را محکوم به درد و عذاب میدانستیم و سرنوشت خود را پذیرفته بودیم در چنین شرایط وباورهای مخربی بود که وارد جلسات شدیم و باشنیدن مشارکت دیگر همدردان پی بردیم که آنها هم از جنس ما میباشند بخصوص وقتی از افکار و ازگذشته خود تعریف میکردند دقیقا گویا شرح احوال ما را میدادند نکته ایی که برای ما در ابتداء تعجب برانگیز و جالب بود ادعایی بود که میکردند و میگفتند بدون مصرف موادمخدر از زندگی لذت میبرند این حرف برای ما باورش مشکل و در حد معجزه مینمود و لذا با شنیدن این مشارکتها شوق و تمایل درما برای امتحان کردن این روش بوجود آمد بنابراین از کسانی که این مشارکتها را انجام میدادند نسبت به این حس وحالها توضیح خواستیم و آنها با محبت وعشق تمامی تجربه های خود را در اختیار ما گذشتن حاصل توضیحات آنها برای ما در آن مقطع باعث روشن شدن اولین جرقه روشن بینی شد یعنی به این روشن بینی رسیدیم که واقعا نیازی نیست ما در زندگی رنج ببریم و دائما با ترس و دغدغه و آشفتگی زندگی کنیم به زندانها و یا تیمارستانها و یا کمپ ها برویم ما با روشن بینی به این نقطه رسیدیم که ما میتوانیم بدون مصرف مواد مخدر زندگی کنیم و از آن لذت ببریم دست یافتن به این روشن بینی نقطه عطفی شد در فرایند بهبودی ما روشن بینی یعنی تجدید نظر کردن در باورهای مخرب گذشته و آنها را مردود شمردن زیرا این باورها برای ما همیشه بجز درد و رنج و آشفتگی چیزی به همراه نیاورد روشن بینی یعنی به باورهای جدید و متعالی روی آوردن باورهای که به زندگی ما آرامش و معنا میدهد بنابراین ما روشن بینی بطور روزانه می توانیم این مسائل را تمرین کنیم بطور مثال : قضاوت نکردن – سرزنش نکردن – توقع نداشتن – مقایسه نکردن – ناصداقتی نکردن و . . و یا همینطور بصورت زیر اصل روحانی روشن بینی را تمرین میکنیم اقرار به بیماری – اقرار به عجز – کمک خواستن – صبر کردن – حضور مرتب در جلسات مشارکت کردن – صداقت داشتن – خدمت کردن – فقط برای امروز زندگی کردن و . . .

اصل روحانی تمایل : اولین حضور ما در جلسه بیانگر شوق و تمایل ما به پاکی می باشد هر چند در آغاز راه این شوق و تمایل ممکن است بعلت شدت بیماری برایمان با فراز و نشیب هایی همراه باشد اما با حضور مرتب در جلسات تمایل ما پر رنگتر و رفته رفته تمایل در ما بیشتر معنا پیدا کرد ما با استمرار همین روند عاقبت به این روشن بینی رسیدیم که بیماریم و نیاز به کمک داریم و لذا متوجه شدیم که برای پاکی و بهبودی ما به تنهایی نمیتوانیم موفق شویم و ما احتیاج به رهنمودهایی داریم کسی که از ما جلوتر است و میتواند ما را کمک کند دست یافتن به این روشن بینی سرانجام برای ما نقطه عطفی شد که تمایل ما را تعمق و تعالی بخشید وقتی ما در نقطه تمایل قرار میگیریم و پیام روحانی نهفته در آن را درک میکنیم نگرش ما نسبت به شرکت منظم درجلسات مفهوم و معنای بیشتری پیدا میکند. بطور مثال : *اینکه حضور ما در جلسات فقط حضور فیزیکی نباشد بلکه با روح و ذهن خود در آن شرکت کنیم *اینکه زمانی که لازم است مشارکت کنیم و زمانی که نیاز به مشارکت نداریم به دیگران فرصت مشارکت بدهیم *اینکه امنیت جلسات را رعایت بکنیم *اینکه با عشق و محبت با دیگر اعضاء و بخصوص تازه واردین برخورد کنیم *اینکه از قبل برای حضور درجلسات برنامه ریزی کرده باشیم *اینکه حضور در جلسات را ما نباید فقط به دیده یک روش و یا مکانی برای وقت گذرانی و یا احیانا آنرا نوعی کلوپ بازی بدانیم *اینکه با ظاهری آراسته و خوشایند به جلسات برویم و و . . . وقتی اصل روحانی تمایل در ما رشد میکند متوجه میشویم که جلسات نقش ارتزاق روح و روان ما را دارد ما وقتی در تمایل به بلوغ میرسیم متوجه میشویم که حضور مرتب در جلسات برای ما در الویت قرار دارد حضور مرتب و منظم در جلسات یعنی اینکه از قبل برای شرکت در جلسه برنامه ریزی کرده ایم . حضور مرتب در جلسات بهبودی بیانگر تمایل است بهترین سعی یعنی . . . . تمایل به فراگیری دانش برنامه از قبیل کارکرد قدم و حضور منظم در جلسات و مطالعه نشریات بهترین کوشش یعنی . . . . تمایل به عملی کردن یافته های حاصل از دانش برنامه بطور روزانه در زندگی بهترین سعی یعنی …… اقدام بیشترین کوشش یعنی …..عمل بنا براین وقتی ما اقدام وعمل را با هم تلفیق میکنیم در واقع بهترین سعی و بیشترین کوشش خود را انجام میدهیم.

بطور مثال :

کارکرد قدم بطور جدی و منظم و عمل کردن به آنها حضور مرتب و منظم در جلسات – مشورت کردن – از هم نشین بد دوری کردن – ارتباط با دوستان بهبودی – رعایت اصول بهبودی – انتقال قدمها وتجربه های فرا گرفته – خدمت به خانواده و جامعه – رعایت فرمول فقط برای امروز در زندگی – مطالعه نشریات – برنامه ریزی کردن – و . . .

امروز بیشترین سعی برای فرا گیری دانش و تجربه های برنامه بهترین سعی ماست و حتی کمترین عملکرد بیشترین کوشش ما درجهت بهبودی و نشانگر تمایل به بهبودی در ماست

اصل روحانی فروتنی : ما هیولا نیستم بلکه این بیماری ماست که هیولا است مشکل ما فقط بیماری اعتیاد است و قبول میکنیم که اگر در شرایط فعال قرار بگیرد تبعات مخرب و ویرانگر آن میتواند بسیار گسترده باشد بیماری اعتیاد یک بیماری فردی نیست و لذا در شرایط های فعال میتواند از خود شخص گرفته تا خانواده و محله و جامعه و کشورها و طبیعت و کل کائنات را مسموم کند اینکه فکر کنیم در زمانیکه بیماریمان فعال بوده هیچ تاثیرات مخرب و هیچ پیامد منفی ای در سطوح مختلف جامعه بشری نداشته است فکریست که از انکار بیمارگونه ما سرچشمه میگیرد هرچند ما مسئول اعمالمان در زمان فعال بودن بیماریمان نیستیم اما تبعات و زیانهای ناشی از آن را میپذیریم و با استفاده کردن از اصل روحانی فروتنی اقرار میکنیم که در هر شرایطی که بیماریمان فعال باشد میتواند پیامدها و تاثیرات منفی و گسترده ای را به وجود بیاورد ما با استفاده کردن از اصول روحانی صداقت روشن بینی تمایل و بخصوص فروتنی میپذیریم که ما انسانیم اما بیماری ما هیولاست و چنانچه در شرایط فعال قرار گیرد میتواند جهان را مسموم کند و همچنین ما با فروتنی خسارات و زیانهای وارده را درگذشته میپذیریم بدون اینکه مسئول آن بوده باشیم.

 لذا با فروتنی این گفته کتاب را که میگوید : ما نیز مانند هر کس دیگر انسان هستیم نه بیشتر و نه کمتر را در سرلوحه زندگی جدید خود قرار میدهیم هیچ احساسی برای ما امروز لذت بخش تر از این وجود ندارد که احساس کنیم ما هم مثل دیگران عادی وطبیعی هستیم ما در گذشته بعلت آشفتگی ها و فعال بودن بیماری از چرخه زندگی خارج شده بودیم و در حلقه دوستان و حتی خانواده ما را کنار گذاشته بودند در واقع بود و نبود ما اهمیتی نداشته و این عدم اهمیت احساس ما را همیشه جریح میکرد اما امروز که پاک هستیم احساس میکنیم که در این حلقه به ما هم اهمیت میدهند به علت آشفته بودنمان در هیچ سطح و یا سطوحی از جامعه به ما اهمیتی داده نمیشد حتی برای پرسیدن آدرس هم مردم با اکراه به ما جواب میدادند در واقع به علت ظاهر آشفته و قیافه تابلو از ما در همه عرصه های مدنی و اجتماعی علیرغم توانایی هایمان سلب اعتماد کرده بودند احساس میکردیم نبود ما برای کل جامعه از بودمان بهتر است و لذا گرفتار احساسهای از قبیل سرخوردگی انزوا و نامیدی خشم ونفرت و کینه و . . . شدیم اما امروز در سطح جامعه بر حسب ظاهر آراسته ما که نمایانگر پاکی می باشد در زمینه های مختلف به ما اهمیت میدهند ما با استفاده کردن از اصل روحانی فروتنی دلایل رفتارهای که در گذشته با ما میشد را منطقی میدانیم و لذا نسبت به رفتارهای که در گذشته در هر سطح و یا سطوحی از جامعه مثل    ( خانواده – دوستان – محل کار – نیروی انتظامی – و ..) با ما میشد و احساسات ما را جریح میکردند را با فروتنی درک میکنیم و آنها را می بخشیم اما امروز در اثر پاکی و بهبودی دیگران به ما احترام میگذارند و به ما اهمیت میدهند و لذا این نوع برخورد برای ما احساس اعتماد به نفس و احساس آرامش بهمراه می آورد ما امروز با قطع مصرف مواد مخدر تا حدودی جایگاه از دست رفته خود را پیدا کرده ایم طرز رفتارهای مناسب توام با مهر و محبت مردم را میبینیم و همین ها احساسات ما را خوشایند میسازند ما بدست آوردن این جایگاه را اصطلاحا احساس اهمیت نسبی میدانیم  اما ما فقط بدنبال اهمیت نسبی نیستیم بلکه ما خواهان احساس اهمیت واقعی و حقیقی خود هستیم در واقع بدنبال جایگاه حقیقی ائی که یک انسان با همه کرامت های خود باید داشته باشد هستیم بنابراین ما میخواهیم علاوه بر قطع مصرف مواد مخدر با تمرکز به روی بهبودی و غیر فعال کردن بیماری به آن دست یابیم پیدا کردن این جایگاهها به ما احساس آرامش و اعتماد به نفس میدهد و با امید ما را در جهت بیداری روحانی قرار میدهد احساس اهمیت نسبی یعنی :احساس اهمیتی که ما فقط با قطع مصرف به آن دست مییابیم احساس اهمیت نسبی یعنی : احساس اهمیتی که دیگران ما را بر اساس جلوه های ظاهری مینگرند یعنی تغییرات ظاهری و بیرونی احساس اهمیت واقعی و حقیقی یعنی : احساس اهمیتی که ما علاوه بر قطع مصرف خواهان این هستیم بیماریمان را هم غیر فعال و بهبودی خود را بدست آوریم احساس اهمیت واقعی و حقیقی یعنی : احساس اهمیتی که ما را هم از بیرون و هم از درون مورد تغییر و بهبودی قرار میدهد ما تمرین اصل فروتنی را از تسلیم و با پذیرش بیماری اعتیاد شروع میکنیم و سپس به تسلیم کامل تن در میدهیم و اقرار میکنیم که بیماریم و مسئول بهبودی خویش هستیم وقتی ما با فروتنی به نقطه تسلیم کامل میرسیم بهترین راه حل را برای خودمان بهبودی میدانیم ما زمانی میتوانیم فروتنی را در خود بیشتر کنیم و به آن معنا بدهیم که این اصل را با اصول روحانی دیگر که فرا گرفته ایم توام با هم تمرین کنیم.

بطور مثال :

  • اصل روحانی صداقت : یعنی صداقت با خود و دست برداشتن از خود فریبی ( در واقع این اصل معنای فروتنی را هم میدهد ) .
  • اصل روحانی روشن بینی : یعنی دست کشیدن از باورهای غلط و باز فکر کردن ( در واقع این اصل معنای فروتنی را هم میدهد )
  • اصل روحانی تمایل : یعنی حضور مرتب در جلسات و خود را با پسوند معتاد معرفی کردن ( در واقع این اصل هم معنای فروتنی را میدهد )

بنابراین مابرای تمرین اصل روحانی فروتنی آنرا با اصول دیگر روحانی تلفیق کرده تا بتوانیم آنرا در خود پررنگتر کنیم اصل روحانی فروتنی یعنی شناخت واقعی خودمان و تشخیص جایگاهامان نه کمتر و نه بیشتر اصل روحانی فروتنی ما را وامیدارد که در تمام امور زندگی خود متعادل باشیم و هچنین به ما می آموزد که در مقابل اصول روحانی برنامه مطیع و تسلیم کامل باشیم برای تمرین اصل روحانی فروتنی علاوه بر موارد فوق موارد زیر هم الزامیست اقرار به بیماری – اقرار به عجز – دست کشیدن از خودمحوری – حضور همراه با عشق و با علاقه در جلسات بهبودی و . .

در انجمن معتادان گمنام همگی برابر هستیم و هیچ شخص یا گروهی در فهمیدن اراده یک نیروی برترانحصار ندارد گمنامی برای ما فروتنی به بار می آورد که مایه اصل بهبودی است

  اصل روحانی پذیرش : ما در گذشته همیشه بیماری و مشکلات حاصل از آنرا انکار میکردیم و با فرافکنی آنها را به خارج از خودمان منتقل میکردیم هرگز بیماری خود را نمی پذیرفتیم و طبیعتا درمانی را هم لازم نمیدیدیم اما وقتی به ته خط رسیدیم دیگر دست از انکار برداشتیم و اقرار کردیم که بیماریم و نیاز به کمک داریم در واقع اقرار به بیماری و پذیرش آن ما را به نقطه ایی رساند که در مقابل بیماریمان تسلیم شدیم که ما آنرا اصطلاحا آشتی می نامیم واقعیت این است که ما در گذشته بیماری خود را انکار می کردیم

آشتی یعنی : پذیرش بیماری که ما اینک آنرا بعنوان یک واقعیت تائید میکنیم آشتی کردن یعنی اینکه دیگر دست از انکار بیماری بر میداریم و می پذیریم که بیماریم و با اقرار کردن آن شرایطی را برای خود فراهم میکنیم که دیگر اعضاء همدرد به ما کمک کنند پذیرش بیماری به ما این امکان را میدهد که مسیر بهبودی را راحتر طی کنیم وقتی واقعیت ( یعنی اینکه ما بیماریم ) را میپذیریم اماده گام برداشتن در راه بهبودی می شویم بقول کتاب پایه که میگوید : ( در دوران بهبودی پذیرفتن واقعیت را ضروری میدانیم )

  • واقعیت اول ؛ ما بیماریم و بیماریمان ناعلاج است
  • آشتی اول : دست کشیدن از انکار و پذیرش بیماری با تمام ابعادش

منظور ما از پاکی فقط پاک بودن از مواد نیست بلکه ما میخواهیم ضمن پاک ماندن از مواد تمرکز خود را به روی بهبودی معطوف کنیم ما وقتی در رابطه با بیماری به پذیرش میرسیم ناچارا به روش درمان که همان بهبودی است فکر میکنیم در این نوع نگرش به ابزارهای که برنامه جهت پاک ماندن از مصرف مواد مخدر به ما ارائه میکند متقاعد و آنها را قبول میکنیم…

مثلا : یار و زمین و توپ بازی و یا عدم توانایی در کنترل و یا شکست درجایگزین کردن و یا اینکه ما بعلت بیماری و عجز دیگر قابلیت و ظرفیت های مصرف را نداریم و . . .

بنابراین موارد فوق را میپذیریم و آنها را رعایت میکنیم اما گاها اصول های روحانی را ندیده میگیریم و تن به آنها نمیدهیم و لذا رعایت موارد بهبودی را برای پاک ماندن الزامی نمیدانیم

بطور مثال : زندگی با عدم صداقت و دروغ گفتن بد حرف زدن با همنشین بد ارتباط داشتن قضاوت کردن خود محوری کردن سرزنش و مقایسه کردن و یا بطور کلی با نواقص زندگی کردن و…… در اینصورت پذیرش ما کامل نیست در واقع معنای اینگونه اعمال و رفتار ما نشان دهنده این است که بهبودی را شرطی قبول کرده ایم

وقتی ما در این شرایط قرار گرفته باشیم متوجه نیستیم که ما فقط با پذیرش کامل می توانیم پاک بمانیم و از پاک بودن خود لذت ببریم و در آرامش باشیم

  • پذیرش کامل یعنی : پذیرفتن بیماری و مسئولیت بهبودی را بعهده گرفتن که خود به خود منجر به تسلیم کامل می شود

ما وقتی به پذیرش کامل میرسیم از بهبودی خود خرسند میشویم حتی دردهای تغییر برایمان لذتبخش میشود و لذا نه تنها از بهبودی خود رنج نمی بریم بلکه بهبودی را بعنوان یک هدیه ارزشمند و الهی مینگریم وقتی بدون شرط بهبودی خود را با تمام ابعادش میپذیریم بیانگر این است که اصطلاحا بهبودی را پذیرفته و با آن آشتی نموده ایم و با پذیرش کامل به تسلیم کامل میرسیم و دیگر دست از شرطی ادامه دادن بهبودی بر میداریم و به اصول برنامه تن درمیدهیم مثلا حضور منظم درجلسات با عشق و جدیت مشارکت صادقانه مشورت کردن صداقت داشتن و .

  • واقعیت دوم : یعنی اینکه ما بهبود پیدا میکنم و به صلح و آرامش دست خواهیم یافت.
  • آشتی دوم : یعنی اینکه ما با پذیرش کامل در بهبودی میتوانیم بیماریمان را غیر فعال و آنرا متوقف کنیم.

همانطور که کتاب پایه میگوید :

تمرکز ما باید به روی ماهیت بهبودی باشد نه ماهیت بیماری اما ما برای اینکه بتوانیم به روی ماهیت بهبودی خود متمرکز شویم لذا ابتدا باید بیماری را بعنوان یک واقعیت بپذیرم

(( واقعیت بیماری ما این است که بوده هست و خواهد بود و ناعلاج و پیشرونده است ))

بنابراین اگر ما سعی میکنیم تا ابعاد بیماری خود را بشناسیم نه به این علت است که میخواهیم به روی بیماری و تعریف بیماری متمرکز باشیم بلکه ما با کنکاش و تحقیق و بررسی در مورد اعتیادمان میخواهیم تمرکز در ماهیت بهبودی را در خود تقویت و آنرا ارتقاء بدهیم در واقع شناخت عمیق از واقعیتهای بیماری و پی بردن به ویرانگر بودنش تعمق پذیرش ما را در مورد انتخاب بهبودی بعنوان بهترین راه حل ایجاب میکند ما وقتی بیماری خود را مپذیریم نیاز به یاری دیگران را جویا میشویم و دست کمک بسوی آنها دراز میکنیم و دست از خودمحوری برمیداریم گاهی ما بیماری را شرطی میپذیریم یعنی بعضی از ابعاد و یا یک بعد از بیماری را نمی پذیریم واین عدم پذیرش به ارکان بهبودی ما صدمات جدی میزند ما باید هوشیار باشیم و بیماری خود را با همه ابعادش بپذیریم لذا این موضوع سبب میشود که بهبودی را هم با همه اصول های روحانی و اشکالش بپذیریم . . . اینک ما در آستانه مسیر و برنامه بهبودی قرار گرفته ایم و نباید اصول برنامه و بهبودی را شرطی بپذیریم.

بطورمثال بگویم :

  • من جلسات را مرتب میروم ولی قدم کار نمیکنم
  • من قدم کار میکنم اما جلسات را مرتب نمیروم
  • من قدم کار میکنم جلسات را هم میروم اما در جلسات اداری گروه شرکت نمیکنم و…

ما امروز در آغاز فرایند بهبودی قرار گرفته ایم و با اندک رعایت اصول روحانی توانسته ایم تا به زندگی پر متلاطم وپر از دغدغه و ترس خود آرامشی نسبی ببخشیم بنابراین آرام آرام در حال درک و کسب مزایای بهبودی هستیم همانطوریکه یک نقص وقتی فعال میشود دیگر نقص ها را تحریک و شارژ میکند به همین صورت وقتی یک اصل روحانی و یا کمالی در ما فعال میشود باز تاب آن دیگر اصول روحانی و کمال های ما را شارژ و تقویت میکند و آنها را ارتقاء میدهد با پذیرش کامل بیماریمان مایلیم که بهبودی خود را بدون شرط ادامه بدهیم.

در حاشیه روشن بینی :ما اکنون در آستانه راه بهبودی قرار گرفته ایم ممکن است مزایای بهبودی را درک و نشناخته باشیم اما روشن بینی به ما حکم میکند چیزی را که بطور تجربی هنوز لمس نکرده ایم راجع به آن قضاوت نکنیم و پیش داوری نکنیم اصل روحانی روشن بینی در این مقطع به ما میگوید حتی اگر فکر میکنیم یا احساس میکنیم که در جلسات بهبودی ناصداقتی میکنیم و یا بانقاب حضور پیدا میکنیم هیچ اشکالی ندارد فقط مهم این است که راهمان را ادامه بدهیم ما نباید فراموش کنیم که در این فرایند شرایط های مختلفی را تجربه میکنیم اصل روحانی روشن بینی ما را وامیدارد تا باورهای جدید را امتحان کنیم البته منظور ما از امتحان کردن به هیچ وجه این نیست که شخصا بخواهیم هر چیزی را که برای دیگران تاثیرات منفی داشته است تجربه کنیم این طرز بر داشت دقیقا اشتباه و کمال تاریک بینی است بلکه روشن بینی یعنی لزومی ندارد که تجربیاتی که در دیگران تاثیرات مخرب و منفی داشته است ما هم تجربه کنیم منظور ما از امتحان کردن مربوط به موارد و باورهای میشود که دیگران از آن نتایج مثبت و سازنده گرفته اند مثل مسیر بهبودی (( در واقع بهترین پیام روشن بینی برای ما این است که ما دیگر محکوم به زندگی توام با درد و آشفتگی نیستیم و می توانیم از اندیشه ها و باورهای باطل و مضر و مخرب خود دست برداریم و با روشن بینی بجای آنها باورهای مثبت و سازنده بوجود بیاوریم ))

روشن بینی یعنی درست اندیشی و از قید بیماری و بند هوای نفسانی رهایی یافتن و در قید و بند تعصبات گروهی نبودن روشن بینی یعنی امید به آینده داشتن همراه با عشق و محبت وخدمت کردن و مزایای بهبودی را تصور کردن و به نتایج آن دست یافتن بنابراین برای اینکه ما بتوانیم اصل روحانی روشن بینی را تمرین کنیم ابتدا باید دست از خود محوری و بسته فکر کردن یعنی دگم فکر کردن دست برداریم اصولا دگم فکر کردن نقطه مقابل و متضاد با روشن بینی است در این رابطه کتاب پایه میگوید:

(( عقیده جدید را نمیتوان به ذهن بسته پیوند زد . . . روشن بینی ما را بسوی همان بینشی رهنمون می سازد که در طول زندگی از آن گریزان بوده ایم ))

کسی که بسته فکر میکند دیوار بتونی غیر قابل نفوذی در خود می سازد و همیشه در خود محوری بسر میبرد اما اصل روحانی روشن بینی برای ما بستر و شرایطی مهیا میسازد که از خود محوری و ناصداقتی دست برداریم حرفها و ایده های دیگران را بدون تعصب گوش داده و سپس در باره آنها تحقیق و با دیگران مشورت میکنیم و به نتایج مثبت آنها می اندیشیم روشن بینی ما را وامیدارد تا پنجره افکار و ذهن خود را باز نگهداریم کسی که بسته فکر میکند ترسو است اما آنکه باز فکر میکند شجاع و صادق است کسی که به نقطه روشن بینی میرسد در واقع یعنی به رشد و بلوغ رسیده است اصل روحانی روشن بینی در ما باعث فروتنی و ما را از کبر دور می سازد در یک کلام وقتی بعد از مدتی که از قطع مصرف مواد مخدر ما میگذرد و غبارهای موادمخدر از ذهن و روحمان پاک میشود و در راستای بهبودی قرار میگیریم ذهن و فکر ما تا حدودی سلامت خود را بدست می آورد و در همین راستا عاقبت اندیش و پیامد نگر میشود یعنی قبل از انجام دادن عملی به آن عمل از دریچه بهبودی فکر میکند و نتایج آن را قبل از رخداد اتفاقی پیش بینی میکند بنابراین ما اینگونه پیش بینی های عقلانی و منطقی را روشن بینی می نامیم.

  در حاشیه (فروتنی ) :ما در گذشته بعلت تخریب هایی که در هر سطحی بجا گذاشته بودیم حقیقتا خود را هیولا احساس میکردیم در مجامع و اجتماعات دیده نمی شدیم مثل دیو و ددها به خرابه ها پناه می بردیم . . .

واقعا نمی خواستیم بد باشیم ولی بد بودیم نمی خواستیم هیولا باشیم ولی هیولا بودیم رنج می بردیم درد میکشیدیم و در عین حال مردم از دیدن ما منزجر میشدن به همین علت ما مثل جزامی ها از مردم فاصله می گرفتیم ما خودمان را گناهکار احساس می کردیم نه ما میدانستیم که بیماریم و نه مردم میدانستند که ما بیماریم اما در حال حاضر اینکه ما فکر کنیم ما هیولا بوده ایم این نوع نگرش غیرمنطقی و غیر منصفانه و با اصل روحانی فروتنی سازگار نیست در واقع یکی از معناهای فروتنی این است که ما جایگاههای واقعی خود را بشناسیم نه کم و نه بیش همان که هست یعنی براساس حقیقت ها و واقعیت ها مسائل را بررسی کنیم در هر صورت ما همه این حرفها را زدیم که بگویم ما انسان بودیم و هیولا نبودیم اما قبول داریم که بیماربودیم و این بیماری ماست که هیولاست.

اصل روحانی فروتنی به ما اعتماد به نفس و عزت به نفس عطا میکند زیرا ما را متقاعد می سازد که جایگاه واقعی خود را بشناسیم و همینطور بدانیم که ما هم مثل دیگران فقط یک انسانیم و اگر در برهه ای از زندگی بعلت بیماری خساراتی زده ایم اینک با مسئولیت بهبودی کوشا هستیم که آنها را جبران کنیم با استفاده از اصول روحانی فروتنی میپذیرم که من انسانم اما بیماریم هیولاست در کتاب فقط برای امروز در صفحه روز 25 اردیبهشت نوشته است ؛

(( ما نیز مانند هر کس دیگری انسان هستیم نه بیشتر نه کمتر ))

ما فقط در اینجا از دریچه و زاویه خودمان یعنی بیماری و اعتیاد به مسائل نگاه میکنیم اما بدیهیست همه انسانها در درون خود هم هیولا دارند و هم فرشته اصل روحانی فروتنی حتی بما این صداقت و روشن بینی را عطا میکند که بپذیریم حیطه عوارض تاثیرات منفی بیماریمان متاسفانه جهان را شامل خواهد شد بطور مثال بیماری ایدز قطعا از یک یا دو نفر در ابتدا شروع شده و اکنون تمام دنیا را به این ویروس کشنده مبتلا ساخته ما هم وقتی بیماری اعتیادمان فعال است +بازتاب های ویرانگر آن ابتدا از خودمان به خانواده و سپس به جامعه جهانی و حتی به کائنات و محیط زیست و خلاصه همه چیز تاثیر منفی میگذارد.

فهرست مطالب گام یکم

قسمت دوم :

بیماری اعتیاد ( الکلیسم) مفهوم بیماری اعتیاد ( الکلیسم) برای من چیست؟!

ما قبلا فکر میکردیم اعتیاد یعنی فقط مصرف کردن مواد مخدر است اما پس از شرکت در جلسات انجمن به یک درک شخصی رسیدیم و متوجه شدیم که اعتیاد یک بیماری مزمن است که فراتراز مصرف مواد مخدر است و ما تعریفی خاص و جامعی برای آن نداریم و فقط میدانیم چیزی که ما را معتاد کرده بیماری اعتیاد است نه مواد مخدر و نه رفتارهای ما بلکه فقط بیماری اعتیاد است.

 

اما مفهوم این بیماری برای ما از پنج بخش اساسی تشکیل شده است :

  • جسمی مثل :اجبار به مصرف تنبلی سستی و بیحالی تن پروری رخوت و . .
  • روانی مثل : وسوسه عدم تعادل در شخصیت لذت بردن از خودآزاری و دگر آزاری افراط و تفریط شیدایی و . .
  • روحانی مثل : بی ایمانی ناامیدی بی خدایی پوچ گرایی خودپرستی ترس و . .
  • احساسی مثل : زودرنجی کینه جویی ، نفرت خشم و . . .
  • ذهنی مثل: خاطرات پررنگ منفی ذهنیت های بیمارگونه تصویر سازی های غیر واقعی و باورهای منفی و . .

 

 

 

این پنج بخش اساسی ذکر شده هرکدام دارای شاخصه های فروانی هستند که هر کدام در طول زندگی ما بنا به شرایط بیماریمان نقش داشته اند و سرانجام زندگی ما را به آشفتگی کامل رساندند ما تا قبل از این نمی دانستیم که چنین بیماری ای داریم بنابراین آشفتگی های زندگی خود را سعی میکردیم با فرافکنی و یا توجیه و بهانه به گردن دیگران بیاندازیم اعتیاد یک بیماری مزمن است و اگر در شرایط کشت مناسب و یا به عبارتی دیگر در محیط فاسد قرار بگیرد مستعد برای فعال شدن میشود اما اگر در شرایط عاری از فساد و در محیط سالم و یا فضاهای بهبودی قرار بگیرد غیر فعال میشود بنابراین ما باید همواره بیاد داشته باشیم که بیماری اعتیاد درمان قطعی ندارد هر چند با تمرکز به روی بهبودی میشود آنرا مهار کرد اما کوچکترین غفلت میتواند آنرا فعال کند اصولا کلمه اعتیاد ازمصدر کلمه (( عود یعنی برگشت )) ریشه گرفته است و بیانگر این میباشد که چنانچه از این بیماری مراقبت نشود هر لحظه امکان برگشت میباشد اعتیاد یک بیماری پیشرونده مخرب است و لذا همیشه به زوال و انحطاط ختم میشود بطورکلی بیماری اعتیاد شاخصه های زیاد و گسترده ای دارد که هرکدام از آنها زیر مجموعه یکی از بخش های پنج گانه ایی است که در فوق ذکر گردید و ما با دنبال کردن برنامه بهبودی سعی داریم تا این ابعاد و زیر مجموعه های آنها را شناسایی و سپس آنها را غیر فعال کنیم در هر صورت بیماری اعتیاد سررشته زندگی ما را بدست گرفته بود و ما درمقابل آن عاجز بودیم نکته ایی که قابل تامل است این است که وابستگی های خارجی مثل مواد مخدر و یا الکل و یاسایر موادهای محرک و یا قرص های روانگردان و یا وابستگی های روانی مثل خود محوری و یا خود شیفتگی و یا لذتهای غیر متعارف و یا افراطی و یا وابستگیهای عاطفی و احساسی و محیطی و یا هر وابستگی دیگر به هر شکل و هرطریق میتواند بیماری اعتیاد را شعله ورتر کند ولذا ما بعلت داشتن بیماری اعتیاد نباید خود را در معرض اینگونه وابستگیها قرار بدهیم* اعتیاد یک بیماری بسیار قدرتمند و گسترده می باشد و لذا یک ارده جمعی را میطلبد همانطوریکه در کتاب فقط برای امروز صفحه 121 میگوید ؛ (( دیگر نباید به تنهایی سعی در حل معمای اعتیاد خود کنیم ))

همینطوراعتیاد یک بیماری ناهنجار طلب است بقول کتاب پایه که میگوید ؛ (( ما از بیماری ای رنج میبریم که عوارض خود را بصورت رفتارهای ضد اجتماعی نشان میدهد ))

البته باید در نظر داشته باشیم که درست است که بیماری اعتیاد غیر قابل درمان است اما با کمک و همیاری و با بهبودی میتوانیم آنرا متوقف کنیم و همانطوریکه کتاب پایه میگوید              (( ما نمیتوانیم ماهیت معتاد یا اعتیاد را تغییر دهیم اما میتوانیم با تلاش خود در فراهم آوردن هر چه بیشتر زمینه بهبودی آن دورغ قدیمی که میگوید وقتی معتاد شدی تا ابد آلوده میمانی را تغییر دهیم خداوندا کمک کن که این تفاوت را همیشه به خاطر داشته باشیم. با توجه به وسعت بیماری ما و گستردگی آن هنوز در بیشتر مواقع بیماری در ما فعال است هر چند سعی داریم که بیماریمان را متوقف کنم و آنرا از حالت فعال در آورده و غیر فعال کنیم اما بعلت عدم شناخت از بیماری و همینطور متمرکز نبودن به روی بهبودی اکثر اوقات بیماریمان فعال میشود و مخصوصا زمانی که جلسات بهبودیمان کمرنگ میشود و یا ارتباطمان با دوستان بهبودی قطع میشود بنابراین در این شرایط که قرار میگیریم خود محوری و خودخواهی حرف گوش نکردن ناشکیبایی هوای نفسانی شهوت رانی و . . . در ما فعال میشود و همه آموخته های بهبودی را سطحی میگیریم و لذا برای اینکه بتوانیم بیماریمان را غیر فعال کنیم نیاز است به مسائل و برنامه های زیر اهمیت ویژه بدهیم:

  • حضور مرتب در جلسات و مشارکت کردن و بیان احساسات و افکارهای آزار دهنده
  • ارتباط روزانه با راهنما
  • ارتباط با دوستان بهبودی
  • رعایت مثلث های بهبودی ، مثل ( کار – خانواده – جلسه ) و یا ( تمایل – روشن بینی – صداقت _ فروتنی – پذیرش )
  • از دوستان مصرف کننده فاصله گرفتن و دوری کردن ازمثلث های نابودی (یاربازی زمین بازی و
  • دست کشیدن از خودمحوری و خودخواهی
  • حرف گوش کردن
  • تسلیم شدن و دست از جنگ برداشتن و مطیع برنامه بهبودی بودن و . .

 

 

 

زمانیکه ما موفق میشویم استارت زده و ماشین بهبودی خود را روشن کنیم و آنرا بحرکت در آوریم یکی از مهمترین ابزارهای که میتواند فرمان یا رل ماشین بهبودی ما را از انحراف خارج سازد و ما را در مسیر بهبودی باز گرداند فعال شدن بیماری ما است…

(( و لذا تا رسیدن به قدم دهم باید دفتری جداگانه فراهم کنیم و هر شب و یا دست کم هفته ای یکبار از خود سوال کنیم که بیماری ما به چه صورتهایی فعال شده است؟! ))

بطور قطع این سوال ظرفیتهای دارد که میتواند بهترین ابزار برای بهبودی ما باشد اما بشرطی که همانطور که گفتیم این دفتر مهیا شود در واقع ما امروز در حال بناکردن و چیدن آجرهای دیوار بهبودی خود هستیم ولذا این سوال حکم شاقول ما را دارد بدیهیست معماری که شاقول نداشته باشد بعید نیست که دیوارش کج بالا برود اما پیام این سوال این است که بیماری ما راهها و روزنه های زیادی دارد که میتواند از آن جناحین به روند بهبودی ما بتازد و لذا هدف این سوال اینستکه ما متوجه این روزانه ها باشیم تا حائلی باشد بین ما و لغزش باشد.

بیماری اعتیاد و وسوسه

اصولا وسوسه جزو ماهیت وساختار بیماری ما می باشد و ما همیشه در گیرودار این مشکل میباشیم وسوسه های ما عموما از لذت جویهای بی حد و حصرمان سرچشمه میگیرد و از آنجائیکه لذت طلب و لذت پرست هستیم وقتی نسبت به چیزی وسوسه میشویم احساسات ما پر از تمنا میشود در واقع احساسهای ما مثل معده گرسنه ایی میشود که فقط به خوردن می اندیشد و دیگر هیچ هر چند عقلمان میخواهد پایداری کند اما حس های لذت طلب ما بقدری مشتاق لذت هستند که از طریق های مختلف بخصوص افکارمان به عقل و خرد ما هجوم میبرند و افکار بیمار ما با بهانه ها و دستاویزها عقل را وادار به تمکین میکند بنابراین وقتی افکارمان درگیر احساساتمان میشود ذهن ما شروع به تصویرسازی و بزرگنمایی کردن از آن لذت را میکند و با تصویرسازیهای خیره کننده ذهنی عقل ما نمی تواند بر این شرایط غلبه کند و لذا در چنین شرایطی عقل و دور اندیشی ما کارآیی خود را از دست میدهد این طریقی است که در تمامی وسوسه های ما وجود داشته است در واقع امیال شهوانی ما و یا همان هواهای نفسانی ما موقعی میتوانند به خواسته های خود برسند که سیستم ذهنی و عقلی ما بیمار باشد بنابراین بهترین شرایط برای کسب موفقیت برای وسوسه بستر ذهن بیمار است وسوسه یعنی میل به تجربه مجدد عملی که در گذشته از آن لذت برده ایم ( منظور لذتهای گناه آلود و یا غیر اخلاقی میباشد ) وسوسه افکاریست شیطانی که ماهیت شر دارد یعنی عمل به آن سرانجامش منجر به پشیمانی میشود و همینطور فکریست موذی و سمج اما آنی و زود گذر و اگر به آن بهاء بدهیم چرخه و فرایند خود را طی میکند چرخه وسوسه به این شرح است :

  • لذت طلبی یعنی آغاز وسوسه
  • بهاء دادن یعنی بجای دیپورت کردن وسوسه به او اجازه ورود ومجوز فعالیت درمحدوده ذهنمان بدهیم
  • مخفی کردن یعنی وجود وسوسه در خود را انکار و آنرا با راهنما در میان نمیگذاریم و یا در جلسات آنرا مشارکت نمیکنیم
  • نقشه کشی وقتی مراحل فوق طی شد وبه این نقطه رسیدیم لذا برای اجرای وسوسه خود شروع به نقش کشی میکنیم
  • فکر قوی در اثر روند فوق به مرحله ای میرسیم که دیگر ذهن خود را مداربسته میکنیم و به هیچ پیامد دیگری توجه نمیکنیم
  • اقدام یعنی برای وسوسه ای که برای آن نقشه کشیده ایم و دیگر به یک فکر غیر قابل برگشت و یک فکر قوی تبدیل شده شروع به اقدام وعمل میکنیم
  • لغزش با بهاء دادن به فرایند فوق عاقبت در شرایط لغزش قرار میگیرم لغزشی که در اثر یک فکر که به راحتی میتوانستیم آن را از خود دور کنیم اتفاق می افتد

 

 

 

بیشترین قدرت وسوسه برای حصول نتیجه دستاویز به انکار هاست گاهی دانش نابودی برای کامجویی شروع به سفسطه بافی میکند و با منطق های کاذب برای دستیابی به یک حظ و یک لذت آنی سعی میکند عقل و خرد ما را بفریبد تا مجوزی برای مصرف کردن صادر کنیم در هر صورت میتوان گفت که وسوسه حقیقتا عروس هزار چهره است و هر بار با رنگ و روی دیگری می آید وسوسه نشاندهنده پاکیست بنابراین باید مراقب بود راهکارهای که میتوانند برای برون رفت از وسوسه ما را کمک کنند : ادامه ندادن به فکرهای شیطانی یعنی در جا اینگونه افکار را کات و یا قیچی کنیم بلافاصله جابجا بشویم و یا مثلا به کسی تلفن بزنیم بخصوص کسی که برایمان جاذبه روحانی دارد چون وسوسه فکریست شیطانی بهترین راهکار ذکر خدا گفتن و درخواست کمک از اوست وجود وسوسه را نباید انکار کرد بلکه باید آنرا اقرار کرد کسانی که پر کار و فعال هستند کمتر وسوسه میشوند دوری کردن از تنهایی در واقع وقتی ما تنها هستیم ، تنها نیستیم زیرا با نیمه شیطانی خود همنشین شده ایم و لذا ممکن است این همنشینی برایمان گران تمام شود کسانی که با برنامه بهبودی زندگی میکنند خیلی کم وسوسه میشوند وقتی در جمع های بهبودی و یا فضاهای روحانی قرار میگیریم کمتر وسوسه میشویم دوری کردن از بی هدفی ناامیدی یاس پوچگرای بی ایمانی بی بندو باری و . . میتوانند وسوسه های ما را کمتر کند تردید و شک نداشتن به اصول بهبودی و روحانی برنامه بسیاری از وسوسه های ما را میکاهد هرگاه ما به اصول بهبودی و یا اصول اخلاقی شک و تردید میکنیم وسوسه در نهایت قدرت وسوسه یک تا سه دقیقه است و لذا ما باید سریع باشیم و بلافاصله شرایط ذهنی خود را تغییر دهیم…

نکته قابل توجه :

این است که ما نباید هرگز با وسوسه های خود در ذهن خود بحث و یا مجادله کنیم زیرا در نهایت بازنده این جریان میشویم در کل به ما ثابت شده هر موقع در راستای بهبودی و جدی گرفتن اصول برنامه قرار میگیریم وسوسه در ما کمتر میشود در صورتى که وسوسه و اجبار شدید باشد هر پنج دقیقه خوددارى از مصرف را تمدید کنید دقایق به ساعتها و ساعتها به روزها تبدیل میشوند و شما به تدریج کمر عادت را میشکنید و قدرى آرامش فکر پیدا میکنید.

وسوسه جنگ بین ذهن بیمار من با ذهن بهبود یافته من است تنها زمانی وسوسه وجود دارد که بخش بیمار ذهن من هنوز فعال باقی مانده باشد وسوسه يك حالت توهم است كه همه مثبت ها را منفی جلوه می دهد و بر عكس افكار من به واسطه عدم سلامت عقل وانكار وسوسه ها را كوچك جلوه می دهد احساساتی مانند:لذت بی قراری تنهایی بی كسی نگرانی دلهره ترس حقارت،نارضايتی خودكم بينی قربانی شدن وغيره… باعث وجود وسوسه در من مي شود كه در اين شرايط ديد من تونلی مي شود واصن به عواقب كار فكر نمی كنم بايد بين فكر واحساس يك تامل و انديشه وجود داشته باشدكه اگر چنين باشد يعنی سلامت عقل وبهبودی جلسه راهنما قدم مشاركت خدمت دعا كردن راه كار برای رهائی اين گونه افكار و احساسات هستند وسوسه کلید افکاریست که ما را به مصرف مواد مخدر تشویق می کند هنگام وسوسه درد و… را فراموش می کنیم وسوسه به دوقسمت تقسیم می شود :

  • وسوسه سطحی
  • وسوسه عمقی

وسوسه سطحی ما را از احساس توانایی که خود به تنهایی می توانیم پاک بمانیم.

وسوسه عمقی سلسله افکاریست که از قسمت انکاربیماری ما سر چشمه می گیرد ومانند پرده ای بر تمام عجز ها دردها و………روحی روانی ما سر پوش می گذارد وما را بطرف مصرف حرکت می دهد.

 

 

 

وسوسه را باید پیشگیری کرد ودر غیرا ین صورت خطر آفرین میشود میـدان جنگ وسوسه در افکار ما قرار دارد به هر چیزی که فکر کنیم آن تفکر رشد پیدا می کند و به عمل نزدیک می­شود پس بهترین راه تغییر افکار با در نظر آوردن عواقب کار است ذهن ما باغچه است گل باید در آن کاشت گر نکاری علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی های علف است گل بکاریم تا مجال علف هرز فراهم نشود عبارت مواد مخدر مال من نیست مال پیرمردها مریض ها پولدارها و… است چهار قدرت به وسوسه خواهد داد:

  • مواد مخدر دارای جذابیت است( فقط من بدبختم که نمی تونم استفاده کنم اما اگر روزی خوشبخت شدم می توانم مواد را مصرف کنم)
  • موادمخدر دارای مزیت است بس نمی تواند صد درصد بد باشد (( اگر مریض بودم مواد مرا درمان خواهد کرد اگر پیر شدم مواد مرا جوان خواهد کرد و… ))
  • موجب بیداری بخش رفتارهای حماقت آمیز وجودم می گردد

(( وقتی ما می گویم مواد برای دیگران خوب است اما برای من بد است رسما خود را بی عرضه و علیل و ناتوان می خوانیم و این امر موجب بیداری بخش حماقت وجود من خواهد شد بخش حماقت وجود من با من جنگ می کند تا به من ثابت کند من بی عرضه نیستم و می توانم مثل دیگران مواد را کنترلی مصرف کنم ))

  • عبارت من قادر نیستم اما دیگران شاید بتوانند اعلام ناتوانی است

ما با اعلام ناتوانی عاجز بودن خود را رد می کنیم. (( من الان ناتوانم اما دیگران توانا هستند من اگر با افراد توانا صحبت کنم و آنها راز توانایی خود را به من بگویند من می توانم به مانند آنها دارای توانایی مصرف شوم ))

به طور کلی ذهن بیمار من منتظر دریافت یک خوراک اینچنینی از سوی ما است اگر ما چنین خوراکی را به ذهن بیمار خود هدیه دهیم او به سرعت افکار وسوسه را به سراغ ما خواهد فرستاد تا ما را تشویق و وادار به لغزش کنترلی کند جنگ با وسوسه يك بازى از پيش باخته است ما نمی جنگيم بلكه براى پيروز شدن از خوراك دادن به نواقص بیماری پرهيز می کنیم وقتی من فریاد می زنم برخی ها جنبه مصرف … ندارند در واقع من دارم در ذهن خودم فریاد می زنم مواد موجودی بیگناه است و این برخی از افراد هستند که نام مواد را بد نموده اند وسوسه مواد چه گناهی دارد که تو باید از آن دست بکشی به یاد داشته باشید وسوسه تنها برای کسب لذت و خوشی نیست این نوع وسوسه ها قابل تحمل تر هستند وسوسه ای به دلیل از بین بردن رنج و درد و عذاب باشد بسیار مخرب تر و نابود کننده تر است زیرا درد و رنج بر نیروی وسوسه در ما می افزاید ما بیش از اینکه مرد خوشی ها باشیم مرد فرار از دردها و رنج ها هستیم بنابراین همیشه مراقب لحظات دردناک خود باشید و خود را تنها و بدور از برنامه بهبودی نگذارید وسوسه قویترین و آزار دهنده ترین حالتی از ذهن من است که باعث بیقراری روانی در من میشود ومرا مدام و پیوسته به یاد لذت مواد و مرور آن لحظات میکند یا از من لذتهای بیمارگونه و انحرافی میطلبد و امکان دارد حتی جسمم را بیقرار کند تا مرا برای رها شدن از این بیقراری مهلک به سوی هدف و مقصد حرکت دهد و در من خلایی ایجاد میکند مثل جاروبرقی مرا کلافه بی حوصله میکند و با زبان خاص خودش با من حرف میزند(عروس هزار چهره زیبا) وبه من میگوید تو رو خدا فقط و فقط یک بار مصرف کن تا رها شوی وسوسه کلیدروشن شدن موتور بیماری اعتیاده است برای یک معتاد دو راه جهت فرو نشاندن وسوسه وجود دارد: 1-مصرف کند 2-مصرف نکند راه دوم دائمی است انجمن و رعایت اصول مارا در برابرلغزش مصون نخواهدکرد اما روحانیتی که دراین مسیرنصیبمان خواهدشد قدرت مقاومت مان رادر برابر وسوسه ها بالامی برد بیماری اعتیاد بیماری جالبی است وقتی وسوسه میشویم عواقب کار را از یادمان می برد ولی وقتی کاری را میخواهیم شروع کنیم ترسها فقط عواقب آن رایادمان می اندازد.

 

 

 

بخش خود محورانه بیماری اعتیاد

یکی ازاساسی ترین و مضرترین بخش های بیماری اعتیاد خودمحوری میباشد وما زمانی که بیماریمان فعال میشود گرفتار آن میشویم قسمت خود محورانه بیماری ما چون غیر منطقی و از بیماری ما سرچشمه میگیرد همواره برای خودمان و اطرافیانمان مشکل آفرینی میکند مواقعی که خود محور میشویم فکر میکنیم که فقط من درست میگویم و فقط من حق دارم بیماری اعتیاد اصولا توهم آفرین است و یکی از نشانه های این توهم در قسمت خود محورانه متجلی میشود خود محورانه یعنی من در تصورات ذهنی از خود بتی میسازم که خارج از ذهن من نه تنها واقعیت ندارد بلکه دقیقا واقعیت های بیرونی متضاد آن می باشد خود محورانه یعنی اینکه من خود را در مرکز بدانم و دیگران را حول و محور خود بدانم در واقع خودمحور همیشه میگوید :که همه چیز را فقط من میدانم و دیگران هیچ چی نمیدانند بنابراین خود محور نمیتواند چیزی را بزرگتر از خود مجسم کند ولذا دائما در دنیایی زندگی میکند که واقعیت خارجی ندارد و سرانجام گرفتار خودشیفتگی شده و در انزوا فرو میرود خودمحوری فقط یک مشکل و معضل فردی نیست بلکه بازتابهای آن میتواند تاثیرات منفی در هر سطحی و بخصوص در زندگی اطرافیانمان بوجود بیاورد آدم خودمحور چون مشورت نمیکند همیشه با انبوهی از مشکلات مواجه میشود و بروز این مشکلات هم برای خودش و هم اینکه اطرافیانش را به دردسر میاندازد خود محور شعارش این است : فقط من درست میگویم و فقط من میتوانم و بدون توجه به حرف های اطرافیان کارش را انجام میدهد از مصرف مواد مخدر گرفته تا مسائل اقتصادی و کار و زندگی لاجرم این رفتار سرانجام مصائبی برای خود و اطرافیانش به بار می آورد خود محور حدیث دیوانه ایست که فکر میکند عاقلترین آدم دنیا است ما درگذشته بعلت اینکه از بخش روحانی وجودمان دور مانده بودیم گرفتار خودمحوری شدیم و لذا هم خود را و هم اطرافیانمان را با مشکل های عدیده مواجه کردیم مشکلاتی از قبیل زندان ورشکستگی طلاق بیکاری فقر توهم و . . . بنابراین برای رهایی از خود محوری ما باید کوشا باشیم خلاء های روحانی خود را برطرف کنیم در حقیقت روح مبتلای ما به خودمحوری درمانش زندگی روحانی است.

خود محوری انحراف فکری معتادگونه می باشد منظور تفکر منفی معتاد است و خودمحوریش ما در زمان مصرفمان فقط به راههای تهیه مواد فکر می کردیم و لذت مصرف آن هرگز به طور جدی به عواقب مصرفمان فکر نمی کردیم و اینکه داریم گور خودم را با دستهای خودم می کنیم اگرکسی می فهمید مصرف کننده هستیم و یا مامورها ما را می گرفتند دفعه بعد جوری برنامه ریزی می کردم که برای مصرف کردن به مشکل دیگری برخورد نکنم ما هرگز ننشستیم و جدی فکر کنیم که اگر مامورها ما را بگیرند و به مدت طولانی به حبس برویم چه بر سر زندگیمان            می آید؟ اگر همین طور ادامه می دادیم از نظر جسمی چه بلایی سرمان می آمد؟ اگر در موقع مصرف اوردوز کنیم چه؟ واقعیت این است که ما معتادها فکر می کنیم برای دنیا تخم دو زرده کرده ایم و با همه فرق داریم این احساس تفاوت شاخه اصلی بیماری اعتیاد است و پدر من معتاد را درآورده حالا چرا من اینطور شدم ؟!

برای اینکه در گذشته یک جاهایی از عواقب کار و مجازات قصر در رفتم و فکر می کنم همیشه همین طور خواهد بود آدم سالم و عادی اگر یک روز بعیدی مواد هم مصرف کند در اولین باری که دچار مشکل شود جان مال و آبروی خود را برمی دارد و برای همیشه با مواد خداحافظی می کند ما شخصا با چشم خودم عاقبت اعتیاد به مواد مخدر را د دیده بودیم ما فکر می کردیم آنها بلد نیستند چه جوری مواد مصرف کنند اما من می توانم! …

این من می دانم و می توانم داشت مرا هم پیش آنها می فرستاد و فقط معجزه برنامه بود که مرا از مرگ حتمی نجات داد

 

 

 

 

خود محوری و فکر احمقانه (طرز فکر معتاد گونه) :

فکر احمقانه در واقع همان توجیح است من برای انجام هر کاری باید توجیهی داشته باشم و گرنه آن کار را انجام نمی دهم مغزم در شرایط مختلف درحال توجیح کردن اعمال و رفتارم است بیماری من دقیقا از همین نقطه شروع می شود وقتی من کار غلطی را انجام می دهم یا زیر بنا و نیت کارم غلط است بیماری اعتیادم برایم توجیه می آورد فکر ناسالم من آنقدر قوی است که من نمی توانم کاری بر خلاف آنچه که بیماریم دستور می دهد انجام بدهم به همین خاطر به آن طرز فکر معتاد گونه می گویند اگر من برای یک کار منطقی توجیح بیاورم فکرمن بیمارگونه نیست بلکه از علائم سلامت عقل من است.

برخی از معروف ترین افکار معتاد گونه :

( من با همه فرق دارم ) ( من می دونم ) ( من می تونم ) ( این دفعه با دفعه قبل فرق داره ) ( همین دوتا دود را می زنم دیگه نمی زنم ) ( جوری می زنم که معتاد نشوم ) ( فقط جنس خوب بود می زنم ) ( موقع عروسی می زنم ) ( فقط می فروشم و خودم نمی کشم ) است درواقع من بارها دستم را در آتش می کنم و می سوزم اما باز هم با خودم می گویم این دفعه فرق دارد و دستم نمی سوزد … توجیح کردن هم مانند احساس تفاوت خودمحوری و افراط از شاخه های اصلی بیماری اعتیاد است.

قسمت خودمحورانه من اول جسمم را نابودو شخصیتم را عوض میکند تاثیرش بر ازاطرافیانم منفی بوده همیشه منزوی و زندگیم تلخ میشود نا امید میشوم ذهن خودمحور جز به خود به چیزی دیگه فکر نمیکند خود محوری عامل جدایی روابط میباشدجدایی از خود دیگران و خداوند استفاده از خودمحوری ناهنجاری به وجود میاورد ریتم زندگی را بر هم میزند وانعکاس مخرب ان چندین برابر است خودمحوری یک بیماری مسری است که سریع به دیگران منتقل میشود ودر مقابل دیگران نیز خودمحورمیشوند سردرگمی درمسیربهبودی به جهت نداشتن هدف معین ونداشتن برنامه ریزی مشخص درزندگی تاثیر برنامه بهبودی دراطرافیان به بدی نه میبینم نه گوش میکنم نه مشورت میکنم ازهمه دورشده ودیگران هم ازمن رویگردان میشوند شادابی خودراازدست میدهم خودم راازمحبت دیگران ودیگران راازمحبت خودم محروم میکنم زندگی ازروال عادی خارج شده وغیرقابل اداره میشود دوست دارم همه مطابق میل من رفتارکنندوکسانیکه مخالف میل من رفتارمیکنندنادان وناموفق میدانم حق اشتباه رابه کسی نمیدهم تمام ضدارزشهابرایم ارزش میشودوخودبزرگ بین میشوم. مهمترین قسمت بیماری ماهمین خودمحوری است وافراط وتفریطی که داریم افراط میشودخودمحوری و تفریط میشودفرارازمسیولیت مشورت قبل ازتصمیم وعمل ورفتار اعتمادبه مشورت ونظرراهنماوتوجه به اصول وبرنامه بهبودی خودمحوری راکمرنگ میکند به مرور زمان مرا در تنهایی برده وباعث میشود کمتر مشورت در زندگی داشته باشم واطرافیان وخانواده هم که می فهمند من خودمحور هستم وزندگیم روز به روز غیر قابل اداره می شود خود محوری حکایت دیوانه ای است که فکر میکند عاقلترین آدم دنیا است.

خودمحوری چیست؟؟!!

ما معتقدیم جهان بر ما متمرکز شده است آرزو ها و خواسته های ما تنها چیز های قابل توجه هستند اذهان خودمحور ما بر این باورند که اگر آنها را به حال خود بگذارند قادرند هر چه می خواهند به دست آورند خودمحوری خودکفایی کامل را فرض می‌کند ما می‌گوییم خودمحوری جنبه روحانی بیماری ماست زیرا ذهن خودمحور نمی تواند به چیزی برتر یا مهم تر از خود فکر کند.

 

 

 

اما برای بیماری ما راه حلی روحانی وجود دارد:

برنامه بهبودی این برنامه ما را از خودمحوری دور می کند و به سوی خدا محوری هدایت می کند با اقرار به عجز خود و طلب یاری از نیرویی برتر از خود توهم خودکفایی را از سر بیرون        می کنیم با پذیرش خطا‌ های خود جبران خسارت و طلب راهنمایی درباره درستی ها از خداوندی که درک می کنیم شکست خود برتر بینی خود را اعتراف می‌نماییم و با تلاش برای خدمت به دیگران نه صرفا خدمت به خود احساس شدید خود بزرگبینی را در خود از بین می بریم روح مبتلای ما به خودمحوری می تواند با راه حلی روحانی درمان شود راهنمایی و قدرت من از نیرویی برتر نشات می گیرد نه از ضمیر خودم برنامه بهبودی را تمرین می کنم تا به خدا محوری خود بیفزایم و از خودمحوری خود بکاهم.

انکار و بیماری اعتیاد (الکلیسم)

رفتارهای غیر واقعی همان اعمالیست که از بیماری اعتیاد سرچشمه میگیرد و ما با انکار میخواهیم آنها را توجیه و منطقی جلوه دهیم بنابراین ما هرگاه خود را در شرایط بیماری قرار میدهیم برای توجیه کردن رفتارهایمان به انکار روی میبریم هرچند ممکن است ظاهرا این دلایل موجه باشند اما بطور قطع خودمان هم میدانیم که این رفتارها غیر واقعی هستند مثلا بطور مثال بگویم : رفتن به جلسات یک عمل تکراری و بی فایده می باشد زیرا من دیگر میدانم که دوستان عضو چه مشارکت های میکنند نیازی نیست که دیگر انتقال بدهم یا اینکه در انجمن خدمتی بکنم باید این فرصت را به دیگران داد درسته اینکار اشتباه را انجام میدهم ولی باز بهتر از زمانیه که مواد مصرف میکردم و . . . در واقع تمام این رفتارها از انکار ما سرچشمه میگیرد بنابراین انکار یک سیستم دفاعی روانی است و لذا سعی میکند که بستر فعلی را هرچقدر هم که آشفته و ناامن باشد به ترس از ریسک تغییر مناسب ترجیح دهد بزرگترین عاملی که سبب میشود که ما دست به انکار بزنیم در واقع ترس از تغییر و رشد کردن است به عبارت دیگر انکار یک عمل تدافعی روانی است برای اجتناب از پذیرش یک حقیقت دردناک که موجب تغییراتی در ما میشود هر گاه ما در شرایط های وابستگی های شدید قرار میگیریم انکار در ما بیشتر میشود ، فرقی نمیکند این وابستگیها چه چیزی و یا چه کسی باشد ، بطور مثال :مواد مخدر باشد سکس باشد پول و یا قدرت باشد و یا هر چیز دیگر در هر صورت احساس نیاز به اینگونه وابستگی ها ما را وا میدارد تا برای حفظ آن به انکار روی بیاوریم و لذا بیشتر معتادان مصرف کننده مواد مخدر به علت وابستگی و احساس نیاز به این ماده دست به انکار میزنند ما زمانی که یک باور جدید و منطقی میخواهد باورهای فرسوده وقدیمی ما را مطرود کند و یا بستر فعلی آنرا از بین ببرد دست به انکارمیزنیم.

پروسه انکار :

  • خودفریبی
  • توجیه
  • سرزنش
  • مقایسه

انکار چون از بیماری ما سرچشمه میگرد لذا همیشه دارای دانش منفی میباشد و لذا گاهی با مطرح کردن مواردگیج کننده سعی در اختلال نظام فکری ما را دارد و یا با سفسطه گرایی خرد ما را مخدوش میسازد و ما را در نقطه ای قرار میدهد تا سرانجام با خودفریبی و توجیهات غیر منطقی عمل به وسوسه در ما اجباری شود در واقع انکار گرایشی است از طرف ما معتادان در جهت تکذیب و یا تخریب وابستگی خود با مصرف مواد مخدر ،بدون اینکه مدرکی در جهت خلاف آن ارائه دهند

 

 

خود فریبی چیست؟!

به نظر می رسد در وجود ما به جای یک نفر دو نفر زندگی می کند (( کتاب پایه ))

چگونه ممکن است آدمی خودش خودش را گول بزند این حرف مثل این میمونه که من خودم به خودم پسی بزنم بعد با تعجب بگم کی بود؟؟!!!

معنی لغوی فریب یعنی : – نیرنگ – حیله – کلک

فریب دو نوع است:

  • دیگر فریبی
  • خود فریبی

خود فریبی :

فریب یعنی عمل سوء ی که کسی یا کسانی بخواهند با خدعه و یا نیرنگ و یا حیله کسی یا کسانی را مورد اغفال قرار داده تا به خواسته های خود برسند فریب مفهومی است که باید حتما دو طرف داشته باشد در واقع باید هم فاعل یعنی فریبکار و هم مفعول یعنی فریب خورده طرفین موضوع باشند حال با توجه به این مطالب چگونه می شود که یک انسان خود را فریب دهد تا مثلا منافعی را بدست آورد و یا تمایلات آن بر آورده شود وقتی بحث ما به این مرحله میرسد ناخودآگاه احساس میکنیم که در وجود ما دو طرف وجود دارد چرا که تعریف فریب این است که حتما باید دو طرف وجود داشته باشد بنا براین وقتی در باره خود فریبی صحبت می کنیم یعنی اینکه در وجود ما بطور قطع دو طرف وجود دارد.

در وجود شخصیت ما در واقع دو قسمت وجود دارد:

  • قسمت تاریک و اهریمنی به سرکردگی هواهای نفسانی ( فریبکار )
  • قسمت نورانی و روحانی به سرکردگی عقل و خرد ( فریب خورده )

پس من یک نفر نیستم دو نفر هستم در یک قالب در کتاب پایه معتادان گمنام میخواندم که به همین موضوع اشاره میکرد و درجای از این کتاب می گفت : ( بنظر میرسد که در وجود ما هم بجای یک نفر حداقل دو نفر زندگی میکردند . )

بنا براین در وجود ما یک قسمت اهریمنی است که دارای هوش و دانش منفی است و یک قسمت الهی است که دارای الهامات و عقل و خرد است بدیهست اگر قسمت مثبت ما از دانش و اگاهی ها تهی باشد قسمت منفی ما میتواند به سادگی آنرا فریب دهد تا بخواستهای نفسانی خود برسد.

 

 

اما چطور ممکن است عقل انسان فریب هوای نفسانی را بخورد ؟! . . . . .

همانطور که در معتادان گمنام هم می گویند بیماری اعتیاد یک بیماری هوشمند است لذا قسمت اهریمنی وجود ما هم هوشمند است طبیعی است وقتی آگاهی عقل و خرد کم باشد فریبکار به خواسته خود میرسد مثلا مسئله های غلط را درست جلوه میدهد خود فریبی بزرگترین مانع بهبودی ماست ما نمیتوانیم همان خطاهایی را که از دیگران می بینیم و به آن علت از آنها انتقاد می کنیم را در خود تشخیص داد بخاطر ترسهایمان مجبور به خود فریبی سکوت بیجا شخصیت نمایشی ومجبور به ناصادقی باخود ودیگران بها دادن بمشورت فکرخودمیشویم ماسک زده وعلیرغم خود واقعی واحساس واقعیم فیلم بازی میکنیم ازشهامت به اقراردورمیشویم احساساتمان راوارنه جلوه میدهیم منکر شکست ونپدیرفتن اشتباهاتمان میشویم درگیرکنترل ومقایسه وقصاوت بیجا شده وخودازاری وسرزنش خودم میشویم بعنوان یک فرد معتاد خود فریبی بصورت بغرنجی تقریبا بر تمامی افکار و اعمال ما سایه انداخته است در هنگام ضرورت متخصص در متقاعد کردن خود هستیم و گاهی حتی حقایق بدیهی را وارونه جلوه می دهیم اکنون که به برنامه راه یافته ایم نیاز به خود فریبی از بین می رود اگر من سعی به فریب خود نمایم دوستانم در برنامه به من تذکر خواهند داد امروز من از تذکر دوستانم احساس ناراحتی نمی کنم چرا که در مقابل حقیقت و واقعیت خود مقاومت چندانی نمی نمایم و تدریجآ غرور و ترس در من ضعیف تر می شود و قدرت تخریبی خود را از دست می دهد آینه اعضای انجمن الکلی های گمنام با آینه تمام افراد فرق دارد چرا که آینه ما سرخاب را منعکس نمی کند بلکه حق شناسی را نشان می دهد خود فریبی را نشان نمی دهند بلکه تواضع منعکس می کند باطل را نشان نمی دهد بلکه واقعیت را می نمایاند ، و تجربه ای گران بها را منعکس می کند بیل ویلسون ( نوامبر ۱۹۵۰ )

دگر فریبی چیست ؟

و چه عواملی باعث می شود که کسی کس دیگر را فریب دهد و برای این منظور باید چه شرایطی را فراهم سازد دگرفریبی یعنی اینکه کسی بخواهد برای رسیدن به منافع و یا تمایلات و یا خواسته های خود که شخص دیگری آنها را دارد از ابزار و از راه نیرنگ و یا کلک به آنها دست یابد اما همینطور که گفتیم فریبکار نیاز به ابزار و شگردهای خاص خود را دارد که اینها عبارتند از :

  • دوروغ گفتن : مهمترین ابزار برای فریبکار است بخصوص فریبکار همیشه ابراز نیت خوب میکند مثل شیطان که اولین فریبکار بود و به آدم و حوا گفت : من خیر شما را می خواهم
  • هزینه کردن :همانطور که یک صیاد برای گرفتن صیدش دانه میپاشد فریبکار هم برای اینکه بتواند به امیال و خواسته های خود برسد گاها هزینه های پرداخت می کند
  • فریبکار استاد استدلال آوردن است
  • فریبکارنقطه ضعف انسانها و درواقع پاشنه آشیل انسانها که همان حرص و آز میباشد را میشناسد و آنرا تحریک میکند
  • فریبکار بخاطر اهدافش مجبور است علم و دانش و آگاهیش به روز باشد

اما فقط اینهای که ذکر شد کافی نیست فریبکار برای موفق شدنش به شرایط های مساعدی هم نیازمند است مثل :

  • جهل و نادانی هر چقدر شخص نادان باشد برای فریبکار ایده آل تر است
  • باورهای غلط یعنی اینکه شخص معتقد باشد به باورهای واهی مثلا این کار وتلاش و صداقت نیست که انسان را موفق میکند بلکه فقط شانس است و یا اینکه ره صد سال را یک شبه رفتن ، و بسیاری از این باورهای غلط دیگر
  • نداشتن سلامت عقل یعنی ممکن است شخص دانش و آگاهی هم داشته باشد اما در اثر نداشتن فاکتور روشن بینی قوه تمایز و یا تجزیه و تحلیل نداشته باشد
  • خودمحوری یعنی کسی که فکر کند خودش به تنهایی همه چیز را میداند کسی که خود را محور اصلی میداند و بقیه بدور آن میچرخند و لذا در باره هیچ مسئله ای با دیگران مشورت نمی کند.

 

 

 

راهکارهایی برای مقابله با انکار و یا خودفریبی :

  • دانش و آگاهی : ارتقاء دانش و آگاهی و مطالعه کردن و در این مسیر باید دست از سکون کشیدن و راهی بودن بقول سایه ( آبی که برآسود زمینش بخورد زود دریا شود ان رود که پیوسته روان است )
  • معنوی زندگی کردن : یعنی اینکه زندگیم دارای معنا باشد و باری به هرجهت نباشد وجود وجهان وهستی را فکر نکنم که بی معناست در زندگی باید مقید بود به ارزش ها که خطوط قرمز وحد ومرزها را بیان میکنند معنوی زندگی کردن یعنی اینکه هر چیز را فقط از روی ظاهر بررسی نکنم بلکه ضمن توجه به ظاهر به کنه و پیامهای نهفته آن نیز توجه کنم معنوی زندگی کردن یعنی مسائل را از سه بعد نگاه کنم ( طول عرض ارتفاع)
  • خود شناسی : یعنی استفاده از روشی علمی و عملی که می تواند مرا با شناخت از چیستی خودم و نقاط مثبت و منفی خودم آشنا کند یکی از این روش ها میتواند کارکرد 12 قدم روحانی عدم وابستگی انجمن معتادان گمنام باشد
  • روشن بینی : یعنی مسائل را در گرد و غبار و یا در تاریکی و یا در شرایط های تیره و تار بررسی نکردن یعنی هرچیز را در فضای روشن دیدن و آنرا از همه زوایا و بدون حب وبغض و مرض بررسی کردن یعنی هر مسئله ای را با صداقت و از بالا نگاه کردن و در یک کلام ، روشن بینی یعنی به عواقب چیزی نگاه کردن
  • تهذیب نفس : یعنی تربیت کردن نفس یعنی هنر نه گفتن را ابتدا از نفس خود شروع کنیم .
  • دعا کردن : یعنی ارتباط قلبی برقرار کردن بطور مرتب با کسی که بعنوان خدا در وجودت آنرا احساس میکنی و از او درخواست کمک میکنی
  • مراقبه کردن : منظور از مراقبه اینجا یعنی متمرکز بودن به روی ارزشها ی معنوی بدست آورده شده در واقع یعنی از مهارتهای بهبودی که در زندگی بدست آورده ای مراقبت کن یعنی ارزش های که بدست آورده ای نگذار ازدستت برود از آنها مراقبت کن
  • اقرار : یعنی اینکه به اشتباهات روزانه خود اقرار کردن

اقرار نقطه مقابل خود فریبی و انکار می باشد اقرار به اشتباه باعث می شود که ما فروتن شویم فروتنی سر سلسله تمام کمال های انسان است

خداوندا : ما را در مقابله با اهریمن وجودمان تنها مگذار  (( آمین ))

همانطوریکه قبلا در پروسه انکار ذکر شد یک از ابزارهای آن سرزنش کردن می باشد در حقیقت سرزنش کردن یکی از اساسی ترین ابزارهای انکارمیباشد که برای توجیه و خودفریبی در جهت منطقی جلوه دادن اعمال و رفتار دیوانه وار خودمان انجام میدهیم.

بطور مثال :

  • اگر در این کشور بدنیا نیامده بودم و در آمریکا بدنیا آمده بودم معتاد نمیشدم ! … ( سرزنش کردن زندگی برای انکار و توجیه اعتیاد خودمان )
  • اگر همسرم مرا درک میکرد و مثل فلان زن بود من معتاد نمیشدم ! . . . ( سرزنش کردن همسر برای انکار اعتیاد و ادامه دادن به آن )
  • اگر در خانواده دیگری بدنیا آمده بودم معتاد نمیشدم ! . . (سرزنش خانواده )
  • اگر دیسکو یا کاباره در کشورم وجود داشت معتاد نمیشدم ! ( سرزنش حکومت برای ادامه اعتیادمان )

 

 

 

 

 

همینطور که می بینیم ما با سرزنش کردن زمین و آسمان میخواستیم مشکلات اعتیاد خود را با فرافکنی به دیگران نسبت بدهیم و در واقع با این روشها میخواستیم با خودفریبی و انکار خودمان را مسئول پیامدها و آشفتگی های زندگی ندانیم و لذا با سرزنش کردن دیگران در واقع میخواستیم خودمان را تبرئه کنیم بنابراین سرزنش کردن اصولا یکی از شاخص های انکار میباشد و از بیماری ما سرچشمه میگیرد و لذا ما باید برای ادامه مسیر بهبودی مراقب باشیم که در هر زمینه ایی از سرزنش کردن خود و دیگران بطور جدی خودداری کنیم ما اساسا چیزی بنام سرزنش کردن مثبت را نمی شناسیم و معتقدیم هر سرزنشی به هر شکل و فرم در کل منفی می باشد و ریشه در بیماری وانکار اعتیادمان دارد بطور مثال ممکن است در فرایند بهبودی لحظاتی فرا برسند که در شرایط سرزنش کردن قرار بگیریم.

مثلاً :

  • چرا فلان دوست مصرف کننده اقدامی برای ترک نمیکند ؟! ( سرزنش کردن دیگران برای سرپوش گذاشتن به روی نواقص خودمان )
  • چرا فلان دوست انجمنی باز مثل گذشته زندگی می کند و اصن تغییری نکرده است ؟! ( سرزنش کردن همدردان برای توجیه اعمال دیگر بیماری خودمان )

اصولاً سرزنش کردن دیگران برای توجیه کردن رفتارهای بیمارگونه خودمان می باشد و لذا از قضاوتهای معتادگونه و غیر واقعی ما سرچشمه میگیرد در واقع ما با سرزنش کردن دیگران میخواهیم فعال بودن بیماری خود را انکار و با توجیه آنها را منطقی جلوه دهیم ما در گذشته زمانی که اعتیادمان فعال بود برای انکار و منطقی جلوه دادن مشکلات و آشفتگی ها خود و برون رفت از وجدان درد همیشه خود را با دیگران مقایسه میکردیم مقایسه ما عموما دیگرانی بودند که شرایط بدتری از ما داشتند و لذا حاصل این نوع مقایسه ها مجوزی میشد برای ادامه دادن به دیوانگیهای حاصل از اعتیادمان

بطور مثال :

  • فلانی سفید مصرف میکند ، اما من سیاه مصرف میکنم
  • فلانی سفید تزریق میکند ولی من استعمال میکنم
  • فلانی کارتن خواب است اما من با شخصیت هستم و هزاران مقایسه دیگر …

نکته اینجاست ما زمانی که خودمان را در شرایط قیاس و مقایسه قرار میدادیم رفتارها و آشفتگی های خود را توجیه و سپس آنها را انکار میکردیم و حتی اگر خود را با کسانی که از ما بهتر بودند مقایسه میکردیم در ما حالتی ناامید کننده بوجود می آورد که سرانجام در نهایت سرخوردگی مجبور به انکار و تو جیه موقعیت خود میشدیم بنابراین ، ما همیشه باید بیاد داشته باشیم که مقایسه کردن یکی از ارکان بیماری و ریشه در انکار ما دارد و لذا ما باید در هر شرایطی از مقایسه کردن دوری کنیم اما در زمانیکه بیماریمان فعال بود و لحظاتی فرا میرسید که خود را با دیگران مقایسه نمیکردیم و لذا به وخامت اوضاع در خودمان معترف میشدیم یعنی متوجه میشدیم که شرایطمان آشفته میباشد اما راهکاری برای برون رفت از این شرایط را نداشتیم و لذا پیش خود اینگونه فکر میکردیم :

روز به روز داره اوضاع بدتر میشه روز به روز داره اوضاع اقتصادیم بدتر میشه چقدر ارج و قربم در بین خانواده و اطرافیانم کاسته شده و . . نکته اینجاست که ما وقتی خودمان را در شرایط قیاس و مقایسه قرار نمیدادیم به شرایط بد و مشکل ساز زندگیمان اقرار و اعتراف میکردیم.

 

 

 

ما وقتی میخواهیم مقایسه کنیم لاجرم باید تن به قضاوت کردن بین دو عامل بزنیم و از آنجائیکه قضاوت کردن ما از انکار و افکار معتادگونه ما ریشه میگیرد لذا نتیجه ایی که خواهیم گرفت بطور قطع اشتباه و همینطور غیر اصولی می باشد ما اساسا مقایسه کردن را به هر شکل و فرمی که باشد روشی اشتباه میدانیم و چیزی بنام مقایسه خوب و مثبت را درست نمیدانیم مثلا گاهی میخواهیم شرایط فعلی خودمان را با زمان مصرفمان مقایسه کنیم و لذا این قیاس اساسا غلط است زیرا شرایط آنزمان ما براساس نیاز به مواد مخدر و عدم شناخت بهبودی رقم میخورد و با شرایط الان ما فرق میکند لذا اگر ما بخواهیم چنین قیاس های بکنیم بیشتر ممکن است به این علت باشد که فعالیت فعلی بیماری خود را با توجیهات قیاسی انکار و آنها را پنهان کنیم ممکن است بخواهیم بهبودی خود را با دیگران مقایسه کنیم در صورتیکه ما باید متوجه این امر باشیم که بیماری ما حددت و شدت دارد و لذا بیماری در ما یکسان نیست و اینگونه مقایسه ها ما را سرخورده و باعث ناامیدی در ما میشود و سرانجام ما را در شرایط انکار قرار میدهد بنابراین ما باید برای پیشبرد بهبودی خود از هر گونه مقایسه کردن که در واقع از قضاوتهای بیمار گونه ما ریشه میگیرد دوری و اجتناب کنیم و لذا هرگز نه بیماری و نه بهبودی خود را با دیگران مقایسه نکنیم و ضمنا پیوسته متوجه این امر باشیم همانطوریکه شیارهای انگشت ما با هم فرق میکند شیارهای پیچده روان وجسم ما هم با دیگران فرق میکند.

اقدام به عمل:

در اینجا (بخش انکار ) اقدام به عمل یعنی اینکه :(( در اثر ادامه دادن مسیر بهبودی و کارکردن قدمها بخواهیم که خود را نقد کنیم و اعتیاد خود را مورد بررسی و کنکاش قرار بدهیم ))

ما گاهی از اقدام و عمل اجتناب میکنیم زیرا میترسیم روابط و سوابق گذشته ما دو باره پیش چشمانمان نمایان شوند و در واقع از این میترسیم که در روند بهبودی ناگریز باشیم گذشته خود را مورد بررسی قرار بدهیم و لذا ما همیشه از یاد آوری چهره زشت دوران مصرف خود رویگردان بودیم ممکن است بعضی از اوقات برای فرار از گذشته و یاد آوری نتایج بیماری حتی از برنامه های بهبودی فاصله بگیریم و سعی کنیم به نوعی گذشته خود را انکار کنیم منظور ما اینجا به هیچ وجه این نیست که بخواهیم با گذشته خود و یا در گذشته خود زندگی کنیم بلکه منظور این است که بپذیریم وقتی بیماری ما در هر زمینه ایی فعال شود به غیر از نتایج منفی نتیجه دیگری حاصل نمیشود ما امروز محکوم به رشد و جلو رفتن هستیم مثل راننده ایی که اتومبیلش را بجلو میراند اما گاهی برای جلو رفتن لازم است از طریق آینه به عقب هم نظری بیاندازد بنابراین هدف اساسی در کل این نیست که از نتایج بیماری خود خجالت زده و یا شرمنده شویم بلکه هدف اساسی و منظور این است که ما نتایج مصیبت بار بیماری اعتیاد خود را انکار نکنیم زیرا موفقیت ما در امر بهبودی بستگی به پذیرش بیماری دارد بنابراین ما امروز نباید از اقدام وعمل اجتناب کنیم و برعکس باید شجاعانه نتایج اعتیادمان را بپذیریم بدون اینکه ازسابقه و اعمال گذشته خود خجالت بکشیم ضمن اینکه امروز در اثر دانش بهبودی به این نتیجه رسیده ایم که اعمال گذشته ما بر اساس طبیعت و خو بیماری بوده است و لذا تحت شرایط اجبار آنها را انجام داده ایم و مسئول اعمال گذشته خود به هیچ وجه نیستیم چون ناخواسته و در اثربیماری آنها را انجام دادیم در همین رابطه کتاب پایه مینویسد ؛ (( ما هم موافقیم که معتاد بودن هیچ اشکالی ندارد البته در صورتی که حاضر باشیم مشکل خود را صادقانه بپذیریم ))

ما اگر بخواهیم نتایج منفی که حاصل از اعتیاد و گذشته خود است را نادیده بگیریم در واقع به این وسیله میخواهیم بیماری خود را انکار کنیم و در واقع فراموش کردن گذشته یعنی اینکه انکار کنیم که ما در مقابل اعتیادمان عاجز هستیم در حالیکه یادآوری عجزهایمان امروز حائلی است بین ما ولغزش گاهی ما با پیشداورهای بی اساس از اقدام وعمل پرهیز میکنیم آنهم به این دلیل که اگر ما تغییراتی مثبتی بکنیم دیگران در مورد ما چه فکر خواهند کرد بطور مثال حتما خواهند گفت :

فلانی چقدر ریاکار است یا اینکه فلانی چقدر بی ثبات است و یا فلانی چقدر جو گیر شده است و یا اینکه فکر کنیم دیگران پیش خود میگویند دیگه یه مواد ترک کردن اینهم پز و افاده و یا ادا بازی نداره ! و ، . اما این نوع طرز فکرها فقط قضاوتهای بی اساسی هستند که ما آنها را قضاوتهای معتادگونه مینامیم.

 

 

 

یعنی در واقع اینها توهم های افکار بیمار ما است و لذا خارج از فکر ما واقعیت ندارند ضمن اینکه ما در همین ابتدای بهبودی می آموزیم برای رهایی از بیماری فعال باید فقط متمرکز بهبودی خودمان باشیم و اینکه ما هرگز چنین قدرتی نداریم که افکار دیگران را بخوانیم اما یکی دیگر از نکات این است که افکار بیمار گونه ما چه بعنوان ترسها و چه بعنوان قضاوتها بر اساس انکار بیماری می باشد بنابراین ما وقتی در جهت اقدام و عمل قرار میگیریم باید دست از سرزنشها و مقایسه ها و توجیهات بی پایه و قضاوتهای بیمارگونه برداریم بنابراین ما باید امروز اینگونه بیاندیشیم که ما با قضاوت دیگران کاری نداریم ما فقط به بهبودی خود می اندیشیم.

انکار

انکار: قسمتی از بیماری ماست که اعتراف به واقعیت را برای ما مشکل یا غیر ممکن میسازد در طول اعتیادمان انکار ما را از درک و دیدن حقایق دردناک زندگی باز میداشت بارها به خود میگفتیم اگر شرایط موجود بهتر شود هنوز شاید بتوانیم زندگی خود را به نوعی تحت کنترل درآوریم همیشه ماهرانه از کارهای خود دفاع میکردیم و از قبول مسئولیت خساراتی که اعتیاد به بار آورده بود سر باز میزدیم همه‌ی ما نمی‌توانیم همه‌چیز را درک کنیم و کمال هرگز در یک مرحله حاصل نمی‌گردد برای نیل به کمال نخست باید از نفهمی شروع کرد. کسی که زود می‌فهمد بدون شک بد می‌فهمد به شما که تاکنون خیلی چیزها را بدون فهمیدن فهمیده‌اید این حقیقت را تذکر می‌دهم زیر بنای بیشتر واکنشهای من با مسئولیتهای زندگی ترس است و ابزارهای من برای روبرو شدن با واقعیتهای زندگی ابزارهی سالمی نیستند…. توجیه بهانه انکار، غرور خودخواهی خودمحوری ناصادقی افراط وتفریط تائید طلبی …. همه به کمک ترس میایند!!!!                         عجب لشکری داره این ترس….

اعتیادمان نهایتا ما را به جایی می رساند که دیگر نمی توانیم طبیعت مشکلاتمان را انکار کنیم همه دروغ ها تمام توجیه ها و تمام تصورات باطل ما وقتی با واقعیت زندگیمان روبرو می شویم به کناری می روند و تشخیص می دهیم که بدون هیچ امیدی زندگی می کرده ایم پی می بریم که هیچ دوستی نداریم و آنقدر ارتباطمان باهمه چیز قطع شده که فقط یک رشته روابط قلابی و تقلیدی از عشق و صمیمیت برایمان باقی مانده است اگرچه ممکن است در این حال همه چیز از دست رفته به نظر بیاید اما حقیقت این است که باید از این برهه بگذریم تا بتوانی سفر بهبودی را آغاز کنیم برای ما لازم بود که به آخر خط برسیم تا تمایل به ترک را پیدا کنیم و نهایتا انگیزه درخواست کمک در مراحل آخر اعتیاد در ما پیدا شد و سپس به راحتی توانستیم نابودی فلاکت و سراب مصرف مواد مخدر را ببینیم در حالی که مشکلات رو در روی مان قرار گرفته بودند انکاره اعتیادمان سخت تر شده بود ‌آخر خط می تواند هر جا که ما به آن اجازه می دهیم باشد آخر خط های ما در بهبودی میتوانند ترسناک باشند. زمانی که درد میکشیم دورهای تاریک وسختی را تجربه میکنیم در خواست کمک میتواند برای مان سخت باشد و بیشتر روی تفاوتهایمان تمرکز میکنیم. اما حتی در تاریک ترین و سخت ترین دوره ها باز هم فرآینده بهبودی ادامه دارد چقدر خوب است که ما اینجا هستیم وگرنه باید در انتظار رسیدن به آخر خط بودیم

 

 

 

 

آخر خط * یاس و انزوا :

  بحران: بحران یعنی آشفتگی و تغییر حالت ناگهانی یعنی بالاترین مرحله یک جریان منفی در واقع بحران یعنی بمب ساعتی ای که ضامن انفجاری آنرا کشیده اند و شروع به شمارش معکوس کرده است بحران یعنی شرایط بسیار وخیم و بسیار جدیست و لذا باید فکری جدی و اساسی کرد بنابراین در اینگونه شرایط دو راه بیشتر نیست یا سکون و انفجار و در نتیجه نیستی و انحطاط و یا تن دادن به حرکت و بدنبال راهی گشتن برای برون رفت از این بحران طبیعیست بهترین گزینه انتخاب حر کت و بهبودیست زیرا که ما دیگر واقعا به آخر خط رسیده ایم و دیگر حتی با ابزارهای خودفریبی هم نمیتوانیم شرایط بحرانی را توجیه یا انکار کنیم بیشتر ما با رسیدن به آخر خط این بحرانها را در دوبخش کلی از زندگیمان تجربه کردیم بطور مثال :

اول بحرانهای درونی شامل :

الف ) بحرانهای جسمی:

از نظر جسمی بقدری تنزل کردیم که دیگر اختیار جسم خود را نداشتیم در واقع جسم ما بیمار و ضعیف شده بود چهره و صورتمان زرد و اصطلاحا تابلو شده بود و فیزیک بدنمان خمیده و فرسوده شده بود و . .

ب ) بحرانهای روانی:

دغدغه دلهره احساس ناامنی فرار از خود و دیگران و در واقع رسیدن به نقطه ایی که چه با مصرف مواد مخدر و چه بدون مصرف مواد مخدر دائما در تشویش و آشفتگی بسر میبردیم بی ثبات و از تعادل در زندگی خارج شده بودیم و . .

ت ) بحرانهای روحی:

نامیدی و یاس ترس و پوچ گرایی و خلاء معنوی و بی ایمانی و همینطور لذت نبردن از زندگی حاصل کما روحانی ای بود که باعث شد تا به تاریکی و انزوا رانده شویم و سرانجام به آخر خط برسیم

ث ) بحرانهای احساسی:

بعلت شرایطی که داشتیم احساستمان غالبا توسط اطرفیان و دیگران مورد تحقیر و ترور قرار میگرفت و لذا همیشه در هر اجتماعی احساتمان سرخورده میشد و بدیهیست که گرفتار احساسهای از قبیل کینه تنفر رنجش خشم و . . .

 

 

 

 

دوم بحران های بیرونی :

الف ) بحران در اطرافیان و خانواده:

سرما و برودتی که در خانواده احساس میکردیم و یا جو متشنج دائمی که در خانواده در اثر اعتیاد ما حکفرما و سایه افکنده بود شرایط را برای ما غیر قابل تحمل کرده بود سرانجام ما را به نقطه آخر خط رساند.

ب ) بحران دراجتماع و جامعه:

در سطح اجتماع بخاطر از دست دادن دوستان و تحمل نگاه های تنفر آمیز دیگران و سرخوردگی و برخورد های توهین آمیز در هر زمینه ایی در نهایت سبب شد تا از اجتماع فرار کرده و به گوشه ای برویم ودر لاک انزوا خود فرو رویم و در این نقطه بود که به یاس و آخر خط رسیدیم.

ت ) بحران های اقتصادی:

در اثر اعتیاد فعال و مصرف مواد مخدر سرانجام شیرازه زندگی ما بهم ریخت بخصوص در زمینه مالی یک ورشکسته تمام عیار شدیم و گرفتار فقر و تهیدستی و از طرفی بی اعتباری و در نهایت به آخر خط یعنی یاس و انزوا رسیدیم نکته ایی که ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که بطور قطع آخر خط الزاما نقطه ای نیست که باید همه ما این بحرانها را پشت سر گذاشته باشیم بیشتر ما برای رسیدن به آخر خط این روند را طی کردیم تا سرانجام به بحران و آخر خط رسیدیم در حالیکه ممکن است بعضی از همدردان ما با یک جهش فکری که حاصل از روشن بینی است به این نقطه بحرانی که همان آخر خط است رسیده باشند اما بطور کلی بحران ومعنای آخر خط برای همه ما بدون استثنا لحظه ایست که دیگر نمیتوانیم طبیعت و واقعیت و زشتیها و خرابیها و مشکلات حاصل از بیماری اعتیاد را چه برای خود و چه برای دیگران توجیه و انکار کنیم و در یک کلام آخر خط لحظه مرگ انکارهاست شرایط بحرانی که در اثر فعال بودن بیماریمان بوجود آمد وعاقبت ما را به آخرخط و یاس و انزوا رساند و در نهایت تمامی نظم و نظام زندگی ما را بهم ریخت و لذا ما در شرایطی قرار گرفتیم که بدنبال راه و روزنه ایی در تاریکی میگشتیم و همچنین روشی که در واقع بتواند به ما جواب بدهد و به ما کمک کند زیرا ما برای کنترل بیماری خود نتوانسته بودیم از گزینه های درمانی دیگر جواب بگیریم و لذا بعد از راهکارهای که در برنامه گرفتیم توانستیم پاک بمانیم بنابراین ارمغان پاکی برای ما ضمن اعتماد به برنامه این شوق و انگیزه را در ما تقویت کرد تا برنامه بهبودی خود را منظم کار بکنیم و همچنین دیدن دوستان و همدردانی که از سابقه تخریب آنها اطلاع داشتیم و میدانستیم که چگونه به آخرخط رسیده بودند و در یاس و انزوا زندگی میکردند اما امروز در آرامش و اعتبار نسبی با کارکرد برنامه بهبودی زندگی میکنند و همین مسائل باعث شدند تا ماهم متقاعد شویم تا برنامه بهبودی خود را منظم کار کنیم یکی از شاخصه های بیماری اعتیاد روحیه ضد نظم گرایست ما در اثر بیماری فعال نظم و نظام زندگی خود را در تمامی از قسمت های آن از دست داده بودیم و نتیجتا زندگیمان آشفته شده بود و همین آشفتگی عاقبت ما را به آخر خط و یاس و انزوا رساند بنا براین امروز به این درک رسیده ایم که موفقیت درهر کاری چقدربه فاکتور نظم داشتن در آن بستگی دارد و لذا یکی از اولین عوامل تاثیرگذار در فرایند بهبودی بستگی به میزان تمایل ما به نظم گرایی دارد در واقع بهبودی یک رفتار نظم گراست نظم یعنی هر چیزی را سر جای خودش قرار دادن و یا هر چیزی را به موقع خود انجام دادن است بنابراین وقتی نظم وارد زندگی ما میشود ناگریزیم که برنامه های زندگی خود را الویت بندی کنیم و بر اساس همین الویت ها به زندگی ادامه بدهیم بنابراین نیاز اولیه ما که همان بهبودی است ما را وامیدار تا منظم باشیم بدیهی ست معنای منظم کارکردن برنامه بهبودی فقط حضور فیزیکی نیست حضور منظم در جلسات بهبودی و یا کار کرد برنامه بهبودی باید علاوه بر حضور فیزیکی حضور ذهنی و قلبی هم باشد ما بهبود پیدا می کنیم.

 

 

 

 

وقتی ما به آخر خط می رسیم و درک میکنیم که چه با موادمخدر و چه بدون آن نمی توانیم مثل یک انسان زندگی کنیم همگی با یک مسئله بغرنج روبروهستیم، آیا کاردیگری مانده است که انجام نداده باشیم ‌اینطور به نظر می رسد که دوراه بیشتر نباشد ما یا می توانیم به بهترین نحو ممکن روانه عاقبت تلخ خود یعنی زندان تیمارستان یا مرگ شویم یا راه تازه ای برای زندگی پیدا کنیم در گذشته تعداد بسیار کمی از معتادان شانس پیداکردن راه دوم را داشته اند اما معتادان امروز خوشبخت ترهستند .برای اولین بار در تاریخ بشر راه ساده ای برای معتادان پیدا شده است که تأثیر آن در زندگی بسیاری از آنان به اثبات رسیده است ودر دسترس همه قرار دارد این برنامه یک برنامه روحانی ساده و غیرمذهبی به نام معتادان گمنام است ما پس از رسیدن به آخرخط بارها و بارها سعی کردیم که مشکلمان را برطرف کنیم و یا آنرا اصلاح کنیم فکر میکردیم که اعتیادمان یک مشکل فردی و یا یک ضعف اخلاقیست و لذا به تنهایی سعی در حل کردن این مشکل که در واقع همان بیماری اعتیاد بود میکردیم ما در واقع فکر میکردیم که مشکل اساسی ما فقط مواد مخدر است لذا تمام سعی و تلاشمان را میکردیم تا موادمان را ترک کنیم و مدتی هم به همین منوال طی میشد و ظاهرا پاک میشدیم اما بدلیل فعال بودن شاخصه های دیگر از بیماری اعتیاد سرانجام لغزش میکردیم ما بارها به تنهایی تصمیم گرفتیم تا مشکل اعتیاد خود را حل کنیم و لذا فقط تمرکز ما به قطع مصرف منعطف بود و ما نمیدانستیم که پاک ماندن در درجه اول نیاز به یک سری مهارتها دارد که ما فاقد شناخت این فنون بودیم علاوه بر اینها نمیدانستیم که مشکل اساسی ما بیمار اعتیاد است نه مواد مخدر و نه رفتارهای ما بنابراین ما همیشه در تنهایی های خود بدنبال راهی میگشتیم و لذا همیشه سرگشته بودیم فکر میکردیم به تنهایی میتوانیم معمای اعتیاد خود را حل کنیم غافل از اینکه رهایی ما درگروی با هم بودن امکان پذیر میباشد زمانی که متوجه شدیم دست به هر کاری میزنیم اخرش با شکست مواجه میشیم زمانی که دیدیم اختیار مصرف مواد را هم نداریم زمانی که دیدیم با اطرافیان و پیرامون به کلی قطع ارتباط کرده ایم ودر تنهایی کامل به سر میبریم و مصرفمان هم بیشتر میشه وبارها سعی کردیم این مشکل را حل کنیم چون فکر میکردیم که مشکل ما مواد مخدره وفقط سعی میکردیم مواد مخدر را از خودم دور کنیم یا بهتر بگوییم فقط قسمت جسمی بیماریم را در مان میکردیم اما بعده ها متوجه شدیم که مشکل ما بیماری است.

 

عجز

  مفهوم عاجز : درماندگی و ناتوانی در تعریف کلی : عاجز کسی است که بر خلاف اراده خود کاری را انجام می دهد و مترادف آن : نداشتن کنترل از دست دادن کنترل ونداشتن حق انتخاب است در مورد مواد مخدر : عاجز کسی است که حق انتخاب و کنترلی بر روی نوع مواد مصرفی زمان مصرف مقدار مصرفش محل مصرف و دوستان هم مصرفی اش ندارد من در زمان مصرفم با هضم این کلمات مشکل داشتم برای من این طوری جا افتاده بود که باید همیشه خودم را قوی و نفوذ ناپذیر نشان بدهم در حالی که کم و بیش اثرات مخرب اعتیاد را در زندگی ام می دیدم در همه حال سعی می کردم خودم رامسلط بر امور نشان بدهم چون به نظر من عاجز کسی بود که دچار نقص عضو ظاهری و یا روانی است مسلما افرادی از این دست همیشه نیازمند توجه و مراقبت دیگران هستند و من این را نمی خواستم در گذشته وقتی که در سخت ترین شرایط جسمی و روحی بودم حاضر نمی شدم خودم را عاجز نشان بدهم تنها مورد استثناء زمانی بود که خمار بودم آن موقع عاجز که سهل بود برای رسیدن به مواد مخدر هر کاری می کردم واقعیت این است که درک درستی از عجز برای من به عنوان معتاد در حال بهبودی هنوز هم میسر نیست در طی چند سال گذشته بارها و بارها قدمها را مرور کردم و هر بار در قدم اول به عجزهای بیشترم پی بردم هر چه بیشتر جلو می روم خودم را در مقابل ضعف های اخلاقی و وابستگی های ناسالم دیگرم کوچکتر و عاجزتر می بینم.

ما به خاطر عدم صداقت و نداشتن تمایل وروشن بینی هیچگاه حاظر نبودیم دردوناملایمتی گذشته را بیاد بیاوریم عجزهای ما دردها وآشفتگیها یی است که درزمان گذشته بد لیل نداشتن صداقت و روشن بینی متحمل شدیم وکلید رهایی از وسوسه ها می باشد ما با اقرار به عجزهایمان اصل روحانی تسلیم را به تمرین می گذاریم وبا بینشی تازه کمی به اعمال ورفتار گذشته خود نگاه می کنیم پذیرش وروشن بینی با اقراری صادقانه صورت میگیرد پس سعی می کنیم به عجز خود در مقابل مواد مخدر اقرار و تمامی آنها را مکتوب کنیم تا همیشه ملکه ذهنمان باشد.

مثال:

  • تا آخر عمر بدن ما در مقابل مواد مخدر و محرک واکنش نشان میدهد وطلب مصرف مجدد میکند
  • در مقابل مواد مخدر ومحرک و مصرف کننده
  • مواد مخدر حیثیت واعتبار و سرمایه مارا گرفت
  • ازنظر جسمی ناراحتی و مشکلاتی برایم بوجود آورد
  • مواد مخدر از لحاظ روحی و روانی برایم مشکل آفرین شد و…

درک عمیق و سلولی این عجز ها تنها راه حل موجود برای رهایی من از اعتیاد به مواد مخدر و اولین قدم برای نجات ما از چنگال بیماری اعتیاد است گاهی اوقات ممکن است ما در مقابل چیزی عاجز باشیم ولی خودمان متوجه آن نباشیم یعنی در اثر عدم آگاهی و شناخت متوجه عجز های خود نباشیم بطور مثال شخصی که بیماری قند دارد و رنج میبرد اما نمیداند که بیمار است و یا اشخاصی که نسبت به چیزهای مختلفی حساسیت دارند که خودشان متوجه آنها نیستند و در اثر همین عدم شناخت در زندگی نسبت به عوارض آن بیماری رنج میبرند و همینطور در رابطه با ما یکی از چیزهای که ما را همیشه مورد اذیت قرار میداد و زندگی ما را آشفته کرده بود بیماری اعتیاد بود که ما در گذشته اطلاع و شناختی نسبت به این بیماری نداشتیم و عوارض همین بیماری عاقبت زندگی ما را به آشفتگی کشاند . همانطور که یک بیمار دیابتی پس از شناخت بیماری خود نه تنها از مواد بظاهر شیرین پرهیز میکند و خود را در مقابل چنین موادهای عاجز میداند بلکه از چیزهای غیر شیرینی که در بدن در اثر متابولیزه شدن به قند تبدیل میشود نیز دوری و در مقابل آنها هم اعلام به عجز میکند و لذا ما هم نه تنها درمقابل مواد مخدر خود راعاجز میدانیم بلکه باید از عوامل مختلفی که میتواند بیماری ما را فعال کند در مقابل آنها هم اقرار به عجز می کنیم اینکه ما بخواهیم بگویم فقط در مقابل مواد مخدر عاجزیم در واقع بیماری اعتیاد خود را انکار میکنیم اساسا ما نسبت به هر چیز و یا هر عاملی ( چه کوچک و چه بزرگ ) که بطریقی ریشه در بیماری ما داشته باشد عاجزیم در حقیقت ما در مقابل هر شاخصه ایی که از یکی از ابعاد بیماری ما نشات گرفته باشد عاجزیم .. ما بطور تجربی دریافته ایم که هر گاه شاخصه ایی از بیماری ما در هر زمینه ای فعال میشود ما کنترل آن را از دست میدهیم و لذا ما در برابر هر چیزی که کنترل آنرا از دست میدهیم عاجز هستیم هر چه میخواهد باشد اما بطور واضح و روشن و اینکه دقیقا بگویم در مقابل چه چیزی عاجزیم در یک کلام میگوییم :

(( ما فقط در مقابل بیماری اعتیادمان دقیقا عاجز و ناتوان هستیم ))

 

 

 

نکته ای که شایان تامل و تفکر است این است که همه انسانها در مقابل عواملی عاجز هستند که این عوامل بستگی به نوع بیماری آنها دارد هر کس به نوعی و لذا عاجز بودن ما در مقابل بیماری نباید در ما باعث سرخوردگی و یا احساس تفاوت با دیگر انسانها شود در واقع مطلب این است که وقتی ما عجزهای خود را در مقابل بیماری درک میکنیم و آنها را می پذیریم و سپس آنرا اقرار میکنیم همین مسئله باعث میشود که ما نسبت به آنها فکر واقدامی بکنیم در واقع اقرار به عجز کردن باعث شکوفا شدن توانایی در ما میشود و ما را به تعالی میرساند ما در زمان اعتیاد فعال خود کارهایی کرده ایم که امروز که در مسیر بهبودی هستیم از یادآوری آنها گاه رنج میبریم بعضی اوقات از یادآوری گذشته خود فرار میکنیم کارهای که ما در گذشته از روی بیماری اعتیاد انجام داده ایم هر چند متفاوت است اما در نهایت برایمان غیر قابل باور است در واقع ما این کارها را فقط به این علت انجام میدادیم که در مقابل بیماری خود عاجز بودیم و اختیار زندگی ما را اعتیادمان بدست گرفته بود.

بطور مثال :

  • چرت زدن در خانه پیش اهالی خانواده و یا در مجامع عمومی دیگر
  • عصبانیت و تشنج آفرینی حاصل از خماری مواد
  • رفتارهای ناهنجارانه همراه با ظاهر ی ژولیده
  • دروغ دزدی انکار ناصداقتی خانواده آزاری و هزاران کارهای دیگر . . .

اما امروز که در راستای نسبی بهبودی قرار گرفته ایم بسیاری از آنها را انجام نمی دهیم و اگر هنوز کارهای را انجام میدهیم که در گذشته هم آنها را انجام میدادیم

بطور مثال :

هنوز هم در خانواده تشنج آفرینی میکنیم و یا هنوز هم دورغ می گویم و و . . . همه اینها به این علت است که هنوز به روی بهبودی خود متمرکز نیستیم و لذا اگر ما به روی بهبودی خود واقعا متمرکز باشیم هرگز کارهای که از بیماری اعتیاد سر میزند را انجام نخواهیم داد البته تمرکز دربهبودی فرایندی است که امیدواریم با گذشت زمان بتوانیم به آن دست یابیم اگر روزی برسد که بتوانیم بر روی بهبودیمان متمرکز شویم دقیقا آن زمانیست که توانسته ایم بیماریمان را منفعل کنیم تمرکز کردن در واقع یک هنر و یک مهارت است که با تمرین کردن بطور روزانه می توانیم به آن دست یابیم مثال تمرکز کردن به مانند تیراندازی میماند که فقط به خال هدف نگاه میکند حتی به سیبل هم نگاه نمیکند تمرکز یعنی عاشقی که محو تماشای معشوق شده بطوریکه این فضای تمرکز را شاعر زیبا بیان کرده :

گفته بودی که چرا محو تماشای منی ؟ وآنچنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی بنا براین تمرکز بر بهبودی باعث میشود تا ما از انرژی بهبودی خود به بهترین شکل بهره برداری کنیم و فقط افکارمان را بر این مدار متمرکز کنیم در واقع تمرکز بهترین نوع مراقبه است تمرکز یعنی مهارت و هنر جمع آوری همه توانایهای درونی ما و گردآوری آنها در یک کانون توجه و آگاهی است هنر تمرکز ما را در رها کردن فشارهای درونی کمک نموده و تجربه آزادی و سلامتی را فراهم می نماید تمرکز نیروی اراده و آگاهی ما را تقویت میکند تمرینهای تمرکز در صورتیکه بطور منظم اجرا گردند کارآمدترین روش برای کسب بهبودی است تمرکز را ما به شکل های مختلفی میتوانیم تمرین کنیم.

بطور مثال :

موقع غذا خوردن فقط متمرکز بر غذا خوردن باشیم مثلا آداب غذا خوردن را انجام دهیم ابتدا از نعمتی که خدواند بما عطا کرده شکرگذار باشیم در ادامه با غذا ارتباط بر قرار کنیم متوجه خوشمزه گی و طعم و شکل و هنر همآهنگی که در پختن آن غذا به وجود آمده باشیم سوم غذا را به اندازه کافی در دهان بجویم و هول هولکی غذا نخوریم در موقع غذا خوردن به چیزهای دیگر فکر نکنیم یا مثلا هنر تمرکز در خوابیدن را تمرین کنیم بطور مثال قبل از خواب دعا و مراقبه کنیم وقتی به بستر میرویم ابتدا چند تنفس عمیق کنیم و سپس بستر خوابمان را بطور دلخواه و راحت در بیاوریم و وقتی خواستیم بخوابیم دیگر به روی خوابمان فقط متمرکز باشیم یعنی در زمان خوابیدن به هیچ چیز چه خوب چه بد فکر نکنیم … فقط متمرکز خواب باشیم بنابراین تمرکز به روی بهبودی یعنی فقط به بهبودی فکر کردن و در واقع یعنی مراقبت کردن آگاهانه از دست آوردهای بهبودی بطور روزانه و لذا ما در نهایت با تمرکز به روی بهبودی میتوانیم سرانجام بیماری خود را منفعل کنیم تمرکز یعنی وقتی در کلاس یا جلساتی هستیم سعی کنیم افکارمان متمرکز آنجا باش در کل تمرکز تنها عملکردی است که جسم فکر و روح ما را با یکدگر متحد مینماید تمرکز یعنی تداوم دقت و توجه در طول زمان بیداری به روی موضوعی خاص به منظور درک بیشتر هر کدام از ما اعتقادات و ارزش های برای خود بعنوان یک معیار اخلاقی و انسانی داریم ارزش های که زندگی ما بر اساس آنها معنا میگیرد و نهایتا ماهیت انسانی ما را شکل میدهد در حقیقیت این اعتقادات همان خطوط قرمزی هستند که حد و مرز رفتارهای ما را در زندگی تعریف و تعیین میکنند این اعتقادات از مسائل ناموسی گرفته تا مسائل اخلاقی مذهبی ملی قومی و یا ارزشها و کرامت های انسانی میتواند شکل گرفته باشد و لذا اعتقادات و ارزشها در زندگی مقدسات ما را شکل میدهد اما ما در گذشته در اثر اعتیاد فعال به نقطه ای رسیدیم که سرانجام این تابوی شخصی خود را برای حفظ اعتیادمان شکستیم بطور مثال : راستگوی جزو ارزشهای ما بود ولی برای حفظ اعتیادمان مجبور به دروغ گفتن شدیم و یا اینکه از دزدی کردن منزجر بودیم ولی برای حفظ اعتیادمان دزدی کردیم و هزاران کار دیگر که بر خلاف اعتقاداتمان بود اما سرانجام پا روی آنها گذاشتیم هر چند پا گذاشتن به روی ارزشها و اعتقادات ما با یکدگر بر اساس پیشرفت اعتیاد ممکن است متفاوت باشد اما در نهایت اگر ما هم در شرایط پیشرفت اعتیادمان قرار میگرفتیم بطور قطع پا روی اعتقادات و ارزشهای دیگری که هنوز آنها را نشکسته بودیم و برایمان مقدس بودند میگذاشتیم و یا بر خلاف ارزش هایمان عمل میکردیم لذا به عبارت دیگر اگر ما به اعتیاد خود ادامه میدادیم چه بسا حریم های دیگری را که برای ما جنبه مقدس تری داشت زیر پا میگذاشتیم بنابراین ما باید متوجه باشیم که حد و مرز و یا خطوط قرمز برای بیماری اعتیادمان بی معنا است اینکه ما ماهیت و یا کرامت های انسانی خود را میشکستیم همه و همه فقط در اثر عجزی بود که در مقابل اعتیادمان داشتیم در واقع عجز آن نقاط از بیماریست که ما را در شرایط اجبار قرار میدهد همانطور که قبلا ذکر شد ما هرگاه در شرایط بیماری قرار میگیریم بعلت عجز در مقابل آن رفتار و کردار و اعمالمان خارج از کنترلمان میشود و ما در شرایط های اجباری قرار میگریم و لذا اگر یکی از نقص های ما در اثر بیماری فعال شود به مانند افتادن مهره های دومینو به روی یکدیگر مهرها ی نواقص دیگرمان را نیز فعال میکند بنابراین بدیهیست در چنین شرایطی شخصیتمان تغییر میکند و به حدی فرمانبردار و بی اراده میشویم که دیگر قادر به حمایت از خود نیستیم و لذا گرفتار انواع و اقسام مشکلات شخصیتی و رفتاری می شویم بنا براین ممکن است ما وقتی مصرف خود را هم قطع میکنیم هنوز در سیطره شاخصه های دیگر بیماری باشیم و همین مشکلات باعث شوند که شخصیتمان تغییرات منفی کند.

بطور مثال :

  متکبر میشویم: شاید فکرکنیم چون موادمخدررا ترک کرده ایم دیگه زمین زمان باید مطیع ما باشند و گرفتار توهمی میشویم که ما بطور قطع از دیگران یک سروگردن بالاتریم.

  خود محورمیشویم :در اثر توهمی که حاصل از تکبرمان است خود را از دیگران متفاوت و نیرومندتر احساس میکنیم فکر میکنیم که مرکز و کانون جهان هستیم و لذا رفته رفته گرفتار خود شیفتگی میشویم و همیشه خود را از دیگران داناتر میدانیم و بخاطر همین هرگز با کسی مشورت نمی کنیم.

  پست و فرمایه میشویم :در اثر تکبر و خود محوری اجازه فعالیت گسترده ای به بیماری خود میدهیم و لاجرم به علت عجز در مقابل بیماری در نهایت ممکن است چنان پست وفرومایه شویم که بی مهبا دست به هر عمل پستی بزنیم بنابراین ما هنگامیکه در اثرعدم تمرکز بهبودی اجازه فعال شدن شاخصه های گوناگونی از بیماری را به روی خودمان میدهیم شخصیتمان تغییرات منفی میکنند وقتی ما خود را تحت تسلط بیماری قرار میدهیم در واقع تسلیم و گرفتار عجزهای خود میشویم و اینبار بدون مصرف مواد مخدر فرمانبردار در بست بیماری میشویم و در غایت اراده و اختیار زندگی را از دست میدهیم و لذا هرگاه در تیررس بیماری قرار داریم به عناوین مختلف شخصیتمان متغییر میشود و خو و طبیعتمان حیوانی میشود و برای رسیدن به خواستهای بیماری ازهرحربه و هر ابزاری استفاده میکنیم

بطور مثال :

  سوء استفاده گر میشویم :به راحتی خود را مجاز میدانیم که حقوق دیگران و یا اهل خانه را زیر پا بگذازیم و یا ممکن است فکر کنیم چون پاک شده ام باید دیگران رعایت حال مرا بکنند و در واقع من بیشتر از آنها سهم دارم مثلا بگوئیم چون پاک شدم خانواده باید برای من همه چیز مهیا کند و یا چون من پاک شدم باید دیگران کار کنند و من بخورم و بخوابم و . . .

  مظلوم نمایی می کنم :ما برای توجیه رفتارهای بیمارگونه خودمان همیشه سعی بر آن داشتیم که خود را قربانی یکسری از جریانات ظالمانه زندگی جلوه بدهیم و در واقع دیگران را مقصر اصلی ناملایمات و رفتارهای بیمارگونه خود بدانیم و با مظلوم نمایی تمام نقش خود را فقط بعنوان کسی که در حقش ظلم و ستم شده بود میدانستیم و لذا همیشه برای مظلومیت خویش سوگوار بودیم و در این مصیبت برای خود اشک تمساح میریختیم و لذا اعمال خود را بدینگونه کاملا رفتاری طبیعی میدانستیم و همواره دیگران را مقصر مشکلات و بیماری خود میدانستیم نکات قابل تامل این است که به هر حال وقتی بیماری به روی ما فعال میشود چگونه شخصیتمان تغییرات منفی میکند و یا چگونه وقتی یکی از شاخصه های بیماری ما فعال میشود میتواند دیگر شاخصه های بیماری را هم فعال کند و هنگامیکه ما در این شرایط ها قرار میگیریم بخاطر عجز در مقابل بیماری چگونه رفتار و اعمال و شخصیتمان تغییرمیکند بیماری اعتیاد ما در دو مرحله در زندگی ما حضور دارد :

اول حضور اعتیاد با مصرف مواد مخدر و دوم حضور اعتیاد بدون مصرف مواد مخدر اما نکته ایی که حائز اهمیت است اینستکه سوء استفاده گری اساسا یکی از عوارض شاخصه هایی بیماری اعتیاد است و ربطی به مصرف و یا مصرف نکردن مواد مخدر ندارد در واقع سوء استفاده کردن یکی از شاخه ها و نشانه ای از شاخصه های بیماری اعتیاد می باشد بنابراین بیماری اعتیاد ما با دامنه های گسترده و وسیعی که دارد میتواند در هر بعدی از بیماری مثل جسمی و روحی و روانی و احساسی و ذهنی فعال شده و برای حفظ و یا ادامه خود در این جوانح دست به سوءاستفاده از دیگران بزند بطور مثال از نظر جسمی برای متمتع شدن خودمان دیگران را مورد سوء استفاده های جنسی قرار بدهیم و حتی بعضی اوقات از همسر خود بعلت ادامه اعتیادمان در روابط جنسی سوء استفاده کنیم و در نهایت خودمحوری حقوق آنها را ندیده بگیریم و همینطور از نظر روانی دیگران را مورد سوء استفاده قرار بدهیم مثلا برای لذت طلبی روان بیمارخودمان کسی را وسوسه کنیم و یا با دیگر آزاری از محبت دیگران سوء استفاده کنیم و یا از نظر روحی از ایمان آنها به نفع بیماری خود بهره برداری و سوء استفاده کنیم مثلا از اعتماد و روحانیت دیگران به عناوین مختلف چه از نظر مالی و چه از نظر مسائل دیگر مثل صداقت و فروتنی در جهت منافع بیمار خود سوء استفاده کنیم و یا اینکه در احساسات برای ادامه دادن به اعتیادمان از احساسات دیگران برای ارضا کردن بیماری بهره برداری های سوء کنیم مثلا از شفافیت احساسات اطرفیانمان سوء استفاده کنیم مثلا از مهربانی آنها و یا محبت و یا عشق آنها برای ادامه بیماری خود سوء استفاده کنیم بنابراین سوءاستفاده کردن در خمیره شاخصه های بیماری ما نهفته است و لذا اگر ما به روی بهبودی خود متمرکز نباشیم بعلت عجزی که در مقابل شاخصه های بیماری داریم خواسته و یا ناخواسته در تمامی امور زندگی سوءاستفاده گر میشویم حتی از ابزارهای بهبودی در جهت ارضاء بیماری شروع به سوءاستفاده کردن میکنیم.

چرا اینجا هستیم :

  چون جایی نبوده که بریم رفتیم شمال زدیم  رفتیم کوه زدیم رفتیم مشهد زدیم رفتیم سیزده بدر زدیم رفتیم دهات زدیم رفتیم مسافرت زدیم رفتیم مدرسه زدیم رفتیم زندان زدیم رفتیم عروسی زدیم رفتیم مسجد زدیم رفتیم عید دیدنی زدیم رفتیم شب نشینی زدیم رفتیم بیمارستان زدیم رفتیم دادگاه زدیم رفتیم ختم زدیم رفتیم سر کار زدیم رفتیم سربازی زدیم رفتیم‌ عزاداری زدیم همه جا زدیم جایی نبود نریم نزنیم ( تا اومدیم اینجا معجزه اینجاست که بهترین استقبال هم از ما شد.. انکارمصیبت اعتیاد است اقرارخوشبختی اعتیاداستپذیرش ارامش اعتیاداست عجزسرمایه اعتیاداست جلسه درمان نامیدی است )

بسیاری از ما در گذشته بارها و بارها اقدام به ترک مواد خود کردیم اما بعد از مدتی باز شروع به مصرف میکردیم و در اثر تکرار و مکررات به این نتیجه رسیده بود یم که ما دیگر در زندگی هرگز قادر به ترک مواد خود نخواهیم شد و لذا در مقابل ترک اعتیادمان احساس عجز میکردیم.

بسیاری از ما در گذشته همیشه به تنهایی برای ترک اقدام میکریدم با مشقتهای فراوان و دردهای زیاد و کشیدن رنجهای بی ثمر لاجرم مدتی در پاکی بسر میبردیم اما همیشه دو عامل اساسی باعث میشد تا ما باز لغزش کنیم و باز شروع به مصرف کردن کنیم.

اول :

اینکه ما واقعا چون تنها بودیم هیچ راهکاری برای پاک ماندن نداشتیم در واقع نمیدانستیم که پاک ماندن یک هنر و یک مهارت است و لذا برای پاک ماندن باید الگو و ابزارهای لازم را داشته باشیم ما حقیقا نمیدانستیم که پس از ترک کردن باید از کسانی که مصرف میکنند دوری کنیم و به هیچ وجه نباید با آنها ارتباط داشته باشیم ما نمیدانستیم که باید از هر گونه مواد مخدری دوری کنیم و یا نباید جای که در آن مکان مواد مصرف میکنند حضور داشته باشیم و اصطلاحا از ( یاربازی – زمین بازی – توپ بازی ) دوری کنیم ما هرگز نمیدانستیم که بعد از ترک فقط برای یکبار مصرف کردن بازما را به جای اول مان میکشند و باید از اولین بار مصرف دوری کنیم و یا اینکه نمیدانستیم جایگزین کردن موادهای دیگر باز ما را نه تنها به جای اول میرساند بلکه عمل های دیگری هم پیدا میکنیم و یا اینکه ما به علت عجزی که داریم هرگز نمیتوانیم بطور کنترل شده مواد خود را مصرف کنیم و و . . .

دوم :

اینکه ما وقتی مصرف خورد را قطع میکردیم از نظر جسمی و روحی و احساسی و روانی تا حد زیادی نامتعادل و احوالاتمان ناپایدار و یا متغییر میشدند بخصوص در بخشهای روحی و روانی و احساسی گرفتار تلاطماتی میشدیم که آدمهای به اصطلاح عادی نمیتوانستند شرایط ما را درک کنند و لذا ما از نظر درونی دائما گرفتار نوساناتی بودیم که بیان کردن آنها برای کسانی که اطراف ما بودن بی مفهوم و یا از قوه درک آنها خارج بود بطور مثال وقتی میگفتیم میل به مصرف داریم اگر ما را شماتت نمیکردند تنها راهکارشان این بود که یا صلوات بفرست و یا اینکه تخمه آفتابگردون بشکنلذا به هیچ عنوان نمیتوانستند دردهای ما را بفهمند و بقول آنکه گفت :چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخن از درد گویند و در او ثمر نباشد بنابراین ما مجبور بودیم از بیان احساسات واقعی خود برای دیگران دوری کنیم و خودمان به تنهایی انبوه این دردها را تحمل کنیم مرجع و یا پناهی نداشتیم که با مراجعه به آنجا دردهای خود را التیام بخشیم کسی که شرایط و حال ما را درک کند را نمی یافتیم تا با او درد دل کنیم ولذا سرانجام در تنهایی های خود در لاک انزوا فرو میرفتیم و در نتیجه بعد از مقاومت و کشیدن دردها و رنجهای فروان در نهایت نقطه تحمل و مقاومت ما درهم میشکست و در غایت به این نتیجه میرسیدیم که زندگی ما آنقدر دردناک است که نمیشود بدون مصرف مواد مخدر به آن ادامه داد در این مواقع سرانجام خسته و ناامید میشدیم بخاطر عدم موفقیت در ترک های گوناگون و همینطور ترک های تکراری بی حاصل در نهایت و در اوج سرخوردگی به عجز و درماندگی میرسیدیم ما هرگز به تنهایی نمی توانیم برای غیر فعال کردن بیمار اعتیادمان موفق شویم بنابراین ما برای درمان بیماری خود به یک عزم و اراده جمعی که در راستای بهبودی میباشد نیاز داریم.

عجــز و مسئولیت شخصی

کتاب پایه:

از طریق ناتوانی خود در پذیرش مسئولیت های شخصی در واقع مشکلاتی را برای خود ایجاد میکردیم وقتی از قبول مسئولیت زندگی خود امتناع کردیم همه توان شخصی خود را از دست دادیم باید به خاطر بسپاریم که در برابر اعتیاد خود عاجز هستیم نه در برابر رفتار شخصی خود بسیاری از ما از مفهوم عجز درست استفاده نکرده ایم و آن را به معنای اجتناب از تصمیم گیری یا حفظ چیزهایی پنداشته ایم که قبلا به آنها دست یافته‌ایم ما ادعا کردیم که در برابر اعمال شخصی خود عاجزیم به جای اینکه اقدامات مثبتی را برای تغییر شرایط خود انجام دهیم دیگران را به خاطر این شرایط سرزنش کرده ایم اگر ادعا کنیم که عاجز هستیم و با این کار به امتناع از قبول مسئولیت ادامه دهیم خود را گرفتار نومیدی و مصیبتی میکنیم که در دوران اعتیاد فعال خود تجربه کردیم احتمال گذراندن سالهای بهبودی با احساسی مانند قربانیان واقعا می‌تواند صحت داشته باشد به جای اینکه در زندگی خود غفلت کنیم میتوانیم نحوه تصمیم گیری مسئولانه و پذیرفتن خطرات را بیاموزیم شاید مرتکب اشتباه شویم اما میتوانیم از این اشتباهات درس بگیریم افزایش آگاهی از خود و افزایش تمایل به قبول مسئولیت شخصی به ما برای تغییر تصمیم گیری و رشد آزادی میدهد احساسات اعمال و انتخابهای من مال خودم هست مسئولیت آنها را قبول میکنم.

قدم یک:

ما اقرار کردیم که در برابر اعتیادمان عاجز بودیم و زندگیمان غیر قابل اداره شده بود قسمت اول قدم یکم به پایان رسید و اکنون قسمت دوم (( و زندگیمان غیر قابل اداره شده بود… ))

غیر قابل اداره یعنی اینکه کنترل به روی اعمال و رفتار و افکار در هر زمینه ایی که به زندگی مربوط می باشد و مسئولیت آنها بعهده ما می باشد خارج از توان و مدیریت ما بشود.

اصولا غیرقابل اداره در زندگی ما به دو شکل رخ میدهد : اول بصورت آشکار یعنی عدم کنترل و مدیریت زندگی چنان از دست ما خارج شده بود که برای دیگران نیزقابل مشاهده بود و علائم آن بطور هویدا مشخص بود.

مثلاً:

  • آشفتگی های ظاهری مثل قیافه تابلو قد خمیده و مچاله شده و. .
  • آشفتگی های اقتصادی مثل ورشکستگی بدهکاری فقر و تنگدستی و . .
  • آشفتگی های خانوادگی مثل دعواهای خانوادگی و . . .
  • آشفتگی های اجتماعی مثل زندان بیکاری عدم تعادل های رفتاری و . .

 

 

 

 

 

در کل زندگی ما بطوری غیر قابل اداره شده بود که دیگر نمیتوانستیم آنها را پنهان کنیم و لذا دیگران به عینه آنرا میدیدند و این آشفتگی ها بعلت عجز ما در مقابل بیماری روز به روز خارج از اختیار و کنترل ما میشد و نهایتا ما در این بخش ها مدیریت زندگی خود را از دست داده بودیم.

دوم بصورت نهان: یعنی کنترل وجود خودمان چنان از دست ما خارج شده بود که دیگر به روی خود هیچگونه تسلطی نداشتیم رفتار و اعمال ما دیگر کاملا غیر ارادی و اختیار آنرا از دست داده بودیم و در بسیاری از قسمت ها وجودمان اداره آن را از دست داده بودیم.

بطور مثال:

نیاز به مصرف مواد نداشتن خواب طبیعی مشکلات گوراشی بیمارهای جسمی ناتوانی های جنسی ترس دغدغه و دلهره و . . .

مفهوم غیر قابل اداره برای ما بخاطر تجربه تلخ گذشته یک مفهوم روشن و شفاف است زیرا در زندگی خود آنرا بصورت عینی تجربه کرده ایم و لذا یک درک عمیقیست که با پوست و استخوان آنرا لمس کرده ایم اعتیاد ما هر زمان که فعال باشد برای ما مشکل آفرینی میکند چون بیماری اعتیاد یک بیماری هنجار شکن است لذا چه با مواد مخدر و چه بدون مواد مخدر همیشه برای ما مشکلات قانونی و یا مشکلات اجتماعی و خانوادگی به همراه می آورد اساسا مشکل آفرینی از بازتاب های بیماری اعتیاد است و لذا حتی اگر ما پاک هم که باشیم اما در شرایط بیماری اعتیاد قرار داشته واز بهبودی خود دور باشیم دور از انتظار نیست که مشکلات قانونی و یا اجتماعی و خانوادگی پیدا نکنیم بعضی از ما در پاکی بعلت فعال بودن بیماری زندان و یا از هم پاشیده شدن خانواده و یا آشفتگی های اجتماعی را تجربه کردیم و درنهایت در زمان عدم مصرف مواد به نقطه ایی رسیدیم که زندگیمان غیر قابل اداره شد اما اوج این مشکلات در زمان مصرف مواد مخدر که توام با بیماری اعتیاد بود برای ما رخ داد بعضی از ما در این برهه از زندگی به زندان رفتیم بعضی از ما مشکلات قانونی پیدا کردیم و بعضی از ما اگر این تجربیات را طی نکردیم اما هر آن ممکن بود برایمان این اتفاقات رخ بدهد.

بطور مثال :

حمل مواد مخدر حضور در مکانهای فاسد و خطرناک خرید و فروش مواد و یا قاچاق مواد مخدر و یا برای نیاز به مصرف بدهکاری به بار میاوردیم و یا برای نیاز به مصرف دزدی میکردیم و . . .

بنابراین ما به این علت دست به کارهای جنون آمیز میزدیم که دیگر بعلت عجزی که در مقابل اعتیادمان داشتیم اختیار زندگیمان را از دست داده بودیم در واقع اداره و مدیریت ما دربست در دست بیماریمان بود هر عمل احمقانه و خطرناکی را بی چون و چرا انجام میدادیم بدون اینکه به عواقب آنها فکر کنیم و در نهایت زندگی ما غیر قابل اداره شد این بیماری (اعتیاد-الکلیسم) مدتها قبل از اولین بار مصرف مواد در ما بوده است لذا ما برای اینکه بتوانیم درست زندگی کنیم نیاز به یک برنامه بهبودی داریم بیماری اعتیاد ما همیشه در زندگی برای ما مشکل آفرین بوده است اصولا یکی از مهمترین تولیدات بیماری اعتیاد که همیشه در خط تولید خود بطور فزاینده در دست اقدام دارد تولید مشکل آفرینی است در واقع به بیان دیگر میشود گفت بیماری اعتیاد کارخانه تولید مشکل است و لذا تا زمانیکه فعال باشد چه با مصرف مواد مخدر و چه بدون مصرف مواد مخدر همیشه در حال تولید مشکل است و لذا هر وقت عنان و افسار زندگی ما را بیماری بدست میگیرد سرانجام زندگیمان غیر قابل اداره میشود و مشکل پشت سر مشکل برایمان رقم میخورد شاخصه های گوناگونی از همان اوان کودکی در رابطه با بیماری اعتیاد در ما فعال بوده که امروز برایمان بطور وضوح قابل شناسایی هستند.

 

 

 

 

بطور مثال :

شخصیت کاذب مثل با مداد خود ادای سیگار کشیدن دیگران را در می آوردیم و یا ادای بچه های منفی را در می آوردیم ناهنجاری مثل دعوا با بچه های دیگر شیطنت های غیر طبیعی اخلال و شلوغ کردن در کلاس و یا فرار از مدرسه و اخراج و . . .تنبلی مثل دیر به مدرسه رفتن تکالیف را انجام ندادن بی نظم و نامرتبی و ترک تحصیل کردن و . . ویا در نوجوانی وقتی هم سن سالهای ما در دبیرستان مشغول درس خواندن بودن ما قاچاقی به کافه ها میرفتیم و مشروبخوری میکردیم و یا مشروب های الکلی خریده و در بیغوله ها مینوشیدیم بسیاری از هم سن و سالهای ما هنوز به تنهایی به سینما نمی رفتند در حالی که ما در مکانهای حضور میافتیم که منشاء فساد و فحشا و ناامنی بود و هزاران رفتار دیگر اما اینها مربوط به دوران کودکی و نوجوانی ما بودند ولی در زمانیکه بزرگ شدیم و به سرکار رفتیم بازهم بعلت فعال بودن بیماری گرفتارمشکلات دیگری حاصل از شاخصه های بیماری خود قرارگرفتیم مثل دیررفتن به سرکار و زود آمدن تنبلی کردن در وظایف کاری ناصداقتی با کارفرما از زیر کار در رفتن ایجاد اخلال در محیط کار کردن و…

درهر صورت ما وقتی به تمام قسمتهای زندگی خود نگاه میکنیم متوجه نقش پر رنگ بیماری اعتیاد در فراهم آوردن این مشکلات میشویم وآشکارا برایمان قابل مشاهده است نکات قابل تامل این است که ما از زمان خردسالی ومدرسه تا هنگام بزرگسالی و کار کردن و فعالیت های اجتماعی همیشه درگیر مشکلات میشدیم و لذا احساس میکردیم که با دیگران فرق های داریم احساس میکردیم که ما مشکلاتی داریم که آدمهای عادی آنها را ندارند و یا اگر دارند برایشان قابل کنترل است نکته دیگر که ما به آن پی بردیم این است که اعتیاد یک بیماری مزمن می باشد یعنی اینکه ما از قدیم این بیماری را داشته ایم از زمان خردسالی و مدرسه تا به الان و لذا در هر برهه ای که فعال شود میتواند چرخه زندگی ما را با مشکلات جدی روبر سازد و زندگی ما را غیر قابل اداره کند اقرار کردیم که زندگی مان غیر قابل اداره گردیـده اسـت و بـه کمک نیاز داریم ما به آستانه غیرقابل تحمل درد رسیده ایم و نیازمند آرامش و آزادی از این دیوانگی هستیم مهمترین عامل غیر قابل اداره شدن زندگی اقرار نکردن به اشتغال فکری های روز مرگی است با آن که ما اقرار می کنیم که زندگی مان غیر قابل اداره بوده است اما گاه اقرار به این که نیاز به کمک داریم برای مان مشکل است خود رائی ما در دوران بهبودی گرفتاری های زیادی برای مان به بار می آورد ما همیشه می خواهیم که همه چیز بر وفق مرادمان باشد و آن مطالبه می کنیم اما با توجه به تجربه های گذشته خود می بایست فهمیده باشیم که راه ما به جایی نمی رسداصل تسلیم شدن، ما را به راهی از زندگی هدایت می کند که در آن نیروی مورد نیازمان را از نیروی برتر از خودمان دریافت می کنیم تسلیم روزانه در مقابله نیروی برترمان کمک هایی را که بدان نیازمندیم برای مان تأمین می کند برای معتادان پذیرفتن و قبول کردن کار مشکلی است این مسئله در بهبودی ما نقش بسیار مهمّی دارد وقتی ما از پذیرش چیزی خودداری می کنیم در واقع نیروی بر ترمان را انکار کرده ایم تمام نگرانی های ما به خاطر کبود ایمان است.

خداوندا

به عجز و غیر قابل اداره بودن زندگی خود اقرار میکنم به من کمک کن در زندگی خود با دیگران منصفانه رفتار کنم و برای راهنمایی و قدرت به تو وابسته باشم ما تا زمانی که در شرایط بیماری باشیم ،نیازهای دیگران را در نظر نمی گیریم چون انباشته از خود خواهی و خودمحوری می شویم ولذا فقط درصدد برآورده شدن نیازهای بیماری خود حرکت میکنیم با چشم پوشی و بدون در نظر گرفتن نیازهای دیگران فقط متمرکز به نیازهای اعتیادمان میشویم و فقط برآورده شدن نیازهای بیماری برای ما در الویت قرار میگیرند مثل : فقط لذتجویی های افراطی خودمان فعال کردن نواقص اخلاقی و ضعف های اخلاقی و و . . . اصولا یکی از بزرگترین عارضه های بیماری اعتیاد در جنبه خود محوری ما پنهان است و لذا وقتی فعال است ما بقدری خودخواه و متکبر میشویم که دیگر به هیچ عنوان به نیازهای دیگران اهمیت نمیدهیم انسان یک موجود اجتماعیست نیاز انسانها برای اجتماعی زندگی کردن عشق ومحبت و روابط اجتماعی واقتصادی صادقانه بر پایه عدالت و همراهی و همدلی و همیاری دو طرفه میسر می باشد و همچنین اجتماعات بشری بر اساس احساس مسئولیت در قبال برآورده شدن نیاز یکدیگر بنا شده است اما وقتی بیماری ما فعال میشود ما خودخواه متکبر قدر نشناس و خود محور میشویم سود جو و متوفع میشویم و ما در شرایطی قرار میگیریم که فکر میکنیم نیاز دیگران به هیچ وجه مهم نیست بلکه آنچه که مهم است نیازهای ماست و لذا این روابط یکطرفه میشود و در نهایت چون ما به نیاز آنها اهمیتی نمیدهیم.

 

 

 

 

 

بنابراین آنها هم به نیازهای ما اهمیتی نمیدهند و ادامه این پروسه سرانجام باعث میشود تا ما از چرخه اجتماعی پرت و منزوی شویم و در این روند ضربه های مهلکی به زندگی خود وارد کنیم و در نهایت منجر به این میشود که زندگیمان از حالت طبیعی و متعارف خود خارج و سرانجام به نقطه ایی میرسیم که دیگر زندگیمان غیر قابل اداره میشود.

ما موقعی میتوانیم مسئولیت زندگی و اعمالمان را بپذیرم که نسبت به مسئولیت هایمان شناخت مهارت و آگاهی داشته باشیم و در رابطه با آنها حق انتخاب داشته باشیم و براساس پذیرش آن مسئولیت را بعهده گرفته باشیم.

بنابراین زندگی ما به دو بخش اساسی تقسیم میشود :

اول در شرایط بیماری:

زمانی که ما هیچگونه شناختی از خود و بیماری خود نداشتیم و غالبا افسار زندگی ما در دست بیماریمان بود و اعتیادمان باعث شده بود تا هیچگونه حق انتخابی نداشته باشیم ما در این بخش از زندگی اختیار خود را از دست داده بودیم در واقع مثال ما مانند بیماریست که مسموم شده باشد و بدون اختیار در هر مکانی که باشد قی و یا استفراغ میکند و بدیهیست که به علت مسمومیت و عدم اختیار نمیتواند مسئولیت آنرا بعهده بگیرد زیرا که این عمل را غیر اختیاری انجام داده است بنابراین ماهم در شرایط اعتیادمان که قرار داشتیم در اثر مسمومیتی که در ابعاد و شاخصه های گوناگون در ما بوجود آمده بود ، اختیار و اراده زندگیمان را از دست داده بودیم و لذا نمیتوانیم مسئولیت اعمالی که خارج از اختیار ما بود را بپذیریم.

دوم در شرایط بهبودی:

اما اکنون در زندگی ما لحظه ایی فرا رسیده است که تا حدودی خود را شناخته ایم و حداقل متوجه شده ایم که بیماریم و نیاز به درمان داریم و بهترین روش درمانی برای ما بهبودی می باشد بنابراین ما در این بخش از زندگی سعی میکنیم که با شناخت از مبانی بهبودی اختیار و افسار زندگی خود را بدست بگیریم و با آگاهی و مهارتهای لازم و حق انتخابی که از برکات بهبودی بدست آورده ایم مسئولیت اعمال خود را بعهده بگیریم بنابراین دستاوردهای امروز ، ما را وا میدارد که مسئولیت اعمال و رفتار خود را بپذیریم. یکی از عوامل موثر در مواجه شدن با مسئولیتها شناخت و الویت بندی کردن بین اقسام و اشکال آنهاست و لذا موقعی که بتوانیم بین این اقسام و اشکال در رابطه با مسئولیتهای روزانه بالانس و تعادل بوجود بیاوریم زندگیمان در چرخه طبیعی قرار میگیرد و هر گاه در هر یک از این اقسام گرفتار افراط و تفریط شویم بدیهیست زندگیمان از چرخه طبیعی خارج و سرانجام زندگیمان غیر قابل اداره میشود. گاهی ما به علت علاقه خاص به یک جنبه از زندگی در رابطه با مسئولیت آن افراط میکنیم و تمام وقت وانرژی خود را صرف آن میکنیم و در واقع غرق در آن میشویم و در عوض نسبت به مسئولیتهای دیگر تفریط و کم کاری میکنیم ، بطور مثال در رابطه با مثلث بهبودی [ کار – خانواده – جلسه ] رعایت توازن و میزان را نمی کنیم یا آنقدر غرق در کار کردن و پول در آوردن میشویم که خانواده و جلسه را ازدست میدهیم و یا آنقدر افراط در رفتن به جلسات میکنیم که کار وخانواده را از دست میدهیم در هر صورت یکی از مهمترین ارکان بیماری ما افراط و تفریط است و لذا باید مراقب باشیم تا در امور و مسایل دچار این افراط و تفریطها نشویم مسئولیت یعنی پذیرش اختیاراتی که به ما عطا شده و یا ما خود دارای آنها می باشیم و باید در مقابل آن پاسخگو باشیم اساسا مسئولیت های ما زمانی کارایی دارند و ما میتوانیم در مقابل با آنها پاسخگو باشیم که آنها را پذیرفته باشیم بنابراین پذیرش در مسئولیت مهمترین رکن آنرا تشکیل میدهد پذیرش موقعی برای معنا میدهد که درونی صادقانه عمیق و آگاهانه باشد و لذا وقتی ما بر این اساس مسئولیتی را میپذیریم در راستای آن کوشا هستیم در غیر اینصورت ممکن است مسئولیت های که بعهده میگیریم لفظی و یا از روی شور وهیجان باشد و بدیهیست چنین پذیرفتنی واهی میباشد و لذا ما به اینگونه مسئولیت ها در زندگی نمیتوانیم پایبند و یا خود را در مقام پاسخگویی به آنها بدانیم و در نتیجه در اثر عدم احساس مسئولیت زندگیمان تیره و تار میشود و در غایت اداره و اختیار زندگی خود را از دست میدهیم.

ما همیشه بر اساس مسائل که همان خواسته ها و اهداف ما می باشد شروع به نقشه کشی میکنیم و اکثرا اینگونه نقشه کشی ها رویایی و متضاد با واقیعت های بیرونیست ما با تصورات ذهنی خود و خوش بینی های بیمارگونه در ظاهر خیال طرحها و نقشه های را میکشیم و در نهایت خود محوری توقع داریم که مو به مو و نقطه به نقطه طبق میل و اراده ما این نقشه ها پیش برود و با یک ذهنیت بیمار فکر میکنیم زندگی و چرخش روزگار باید بر اساس خواست و نقشه های ما به چرخه خود ادمه بدهد و باید تمام هستی و دیگران خود را با نقشه های ما وفق دهند و لذا با کوچکترین مانع و سدی که در پیشبرد این نقشه ها مواجه میشویم بهم میرزیم ما وقتی در رابطه با نقشه هایمان با شکست روبرو میشویم سریع به زانو در می آیم و همه چیز را پایان یافته میدانیم و گرفتار سرخوردگی و یاس و ناامیدی میشویم احساس پوچی و بی ارزشی میکنیم در زندگی خود را یک شکست خورده تمام عیار میدانیم و لذا رفته رفته منزوی میشویم بطوریکه سرانجام اداره و اختیار زندگی خود را ازدست میدهیم در واقع ما وقتی وارد جریان بهبودی میشویم از قبل برای بازیافت خود نقشه های بر اساس یکسری از دیاگرام ها ( یعنی نمودارهای از قبل تعیین شده ) را برای خود ترسیم میکنیم و لذا ممکن است نقشه های ما در مقاطعی با شکست و یا همان عود و یا برگشت مواجه شود بنابراین باید هوشیار باشیم باید بدانیم که بهبودی یک فرایند است در چنین شرایطی نباید خود را یک بازنده محسوب کنیم و لذا باید بدانیم که اینگونه عودها در بهبودی یک امر کاملا طبیعی محسوب میشود و لذا نقش ما این است که هرچند با آزمون وخطا به مسیر خود ادامه بدهیم ما عموما هر اعتراضی را توهین بخود تلقی میکنیم زیرا که در نهایت خود پرستی و خودمحوری خود را از هر نظر از دیگران برتر میپنداریم احساس میکنیم که ما چیزهای را میدانیم که دیگران قادر به فهم آنها نیستند و لذا انتقادها و اعتراض های آنها را به مقام شامخ خود نوعی توهین قلمداد میکنیم و در روند همین خودمحوری عاقبت از خود بتی میسازیم بدون اشتباه و کامل وبدون نقص و شروع به پرستیدن خود میکنیم و در نهایت گرفتار اوهام میشویم و خود را یک موجود بدون اشتباه می پنداریم بنابراین در چنین شرایطی کوچکترین اعتراض را توهین تلقی میکنیم خود محوری و خود پرستی ما را در شرایطی قرار میدهد که فکر میکنیم در تمام زمینه ها حق با ماست و لذا این اوهام باعث میشود که وقتی دیگران کوچکترین انتقاد و یا اعتراضی به ما میکنند آنر توهین تلقی کرده و خشگمین میشویم و با دیگران وارد جنگ و مرافعه میشویم بخصوص در سطح خانواده در اثر همین خودمحوری فضای زندگیمان همیشه متشنج می باشد و در سطوح مختلف اجتماعی گرفتار مصائبی از قبیل درگیری نزاع ، خشم طغیان کینه و و … میشویم و لذا رفته رفته زندگیمان زهرمار شده و سرانجام در لاک انزوا فرو میرویم و در نهایت زندگیمان غیرقابل اداره میشود.

افکار بحران زا :

همان افکاری هستند که ریشه در بیماری ما دارند چون بحران آفرینی جزو سرشت و ماهیت اعتیاد ما می باشد لذا افکاری که به هر نوع و به هر ترتیب بحران زا باشند از بیماری ما سرچشمه میگیرند اما اینکه چرا ما اینگونه افکارهای بحران زا را حفظ میکنیم به این دلیل است که هنوز درگیر اعتقادات و باورهای غلط گذشته خود هستیم گاهی در اثر تحریک و توطئه بیماری میخواهیم در مقابل بهبودی مقاومت کنیم و لذا اعتیادمان برای ماندگاری و حفظ کردن مواضع خود سعی میکند تا با رسوخ کردن به افکار ما بحران آفرینی کند زیرا همانطور که میدانیم افکار ما هر چه که باشند عاقبت به رفتارهای ما مبدل میشوند در واقع افکار بحران زا افکاری هستند که چرخه زندگی ما را با خلل و مشکلات عدیده مواجه می سازند بطور مثال : قضاوت کردن – کنترل کردن – سوءظن داشتن – ناصداقتی – بی اعتمادی و . . . بطور کلی افکار بحران زا افکاریست منفی که ما علیرغم مشکلاتی که برایمان بوجود می آورند اما بعلت عدم تمرکز به روی بهبودی ندانسته آنها را حفظ میکنیم بازتاب اینگونه افکار همیشه در برابر هر موقعیتی که پیش می آید و بستگی به آن مسئله دارد عکس العمل های ما را در زندگی توام با ترس و هراس میکند.

بطور مثال : ما وقتی گرفتار افکار ناصداقتی با دیگران میشویم در قبال اینگونه افکار عکس العمل هایمان همیشه سرشار از ترس و هراس میشود و در چنین شرایطی دائماً با ترس و دغدغه و سوء ظن زندگی میکنیم و همین مسئله باعث می شود که تاثیرات مخرب عمیقی در زندگیمان بوجود بیاید بنابراین هر کدام از این افکار بحران زا میتواند زندگی ما را سرانجام به آشفتگی کامل برساند بطور مثال : وقتی ما پاک میشویم و در مسیر بهبودی قرار میگریم هنوز سعی میکنیم که افکار گذشته خود را حفظ کنیم.

افکار گذشته ما افکاری بودند بحران ساز و مشکل آفرین و ما در زندگی جدیدمان باید از آنها دست برداریم افکار مخرب وبحران سازی مثل : کاش در زمان اعتیادم در مصرفم افراط نمیکردم و خیلی آهسته و پیوسته مصرفم میکردم – کاش مواد مصرفی خودمو عوض نمیکردم ، کاش سیاه و سفید نمیکردم ، کاش منهم مثل فلان شخص استفاده میکردم ……

وخلاصه هزاران کاش و اگرو شایدو اینطور مسائل که ساخت و تولید افکاربحران زای بیمار ماست و لذا وقتی چنین افکاری در مدار فکر و ذهن ما قرار میگیرند زندگی ما را دچار بی ثباتی و نهایتا ما را نامتعادل و عصبی میکنند علاوه بر مسائل فوق گاهی ممکن است کارخانه اعتیاد ما مدل های جدیدتری از افکار بحران زا را تولید کند یعنی در ذهن بیمار خود به یک نقص و یا چند نقص آب و دانه بدهیم و به این طریق بخواهیم آنها را حفظ کنیم ما به تجربه دریافته ایم هرگاه افکارمان گرفتار اعتیادمان میشود ترس و دغدغه زندگی ما را در بر میگیرد و نهایتا زندگی ما را آشفته می سازد.

مسئولیت پذیری :

یکی از معضلات بیماری اعتیاد بی تفاوتی و شانه خالی کردن از وظایفی است که مستقیما مسئولیت آنها بعهده ما می باشد این مسئولیت ها را یا ما خود انتخاب کرده ایم یا اینکه به ما عطا شده است بنابراین وقتی ما در سیطره بیماری قرار میگیریم افردای بی مسئولیت میشویم به دلیل اینکه از نظر جسمی تن پرور و تنبل میشویم و از نظر روانی بی ثبات و نامتعادل می شویم و از نظر معنوی پوچ گرا و ناامید و ترسو میشویم وقتی در گذشته در این مرحله زندگی میکردیم در اثر عوارض مواد مخدر این حالات در ما بیشتر هویدا بود ما در گذشته یا به علت عدم آگاهی یا بر اساس شور و احساسات و یا به علت سهل انگاری و یا رو درباسی مسئولیت های را بعهده میگرفتیم و لذا ظرفیت های لازم را برای متعهد بودن در مقابل مسئولیت هایمان را دارا نبودیم و به همین علت نسبت به وظایف مان بی تفاوت بودیم و از وظایف خود شانه خالی میکردیم و علائم هشدار دهنده را یا متوجه نمیشدیم و یا اگر متوجه میشدیم با افکار بیمارگونه خود نسبت به آن بی تفاوت بودیم و یا اینکه در مواجه با اینگونه علائم برای شانه خالی کردن بخودمان میگفتیم انشاا… درست میشه ! . . . و یا اینکه دل به معجزه های غیر ممکنی می بستیم ما در گذشته مسئولیت های خود را با عدم پذیرش درونی و از روی ناآگاهی و یا برای برطرف کردن غریزه ها و یا منافع شخصی ( بیماری ) و یا آنها را احساسی مپذیرفتیم و لذا این پذیرش سطحی و توام با عدم احساس وظیفه شناسی بود لُب مطلب اینکه مسئولیت های ما موقعی عملی و کارساز و توام با وظیف شناسی میشود که از روی سه اصل روحانی ( صداقت – روشن بینی – تمایل ) سرچشمه بگیرید بدیهیست وقتی انسان مسئولیتی را میپذیرد باید در مقابل آن احساس تعهد کند و به علائم هشدار دهند توجه کند اساسا بهبودی یعنی احساس وظیفه شناسی و متعهد بودن در قبال مسئولیت هایست که بعهده داریم هرچند شکی نیست که در اثر تعهداتمان مشکلات و یا چالش های هم وجود خواهد داشت اما مهم این است که نسبت به حل کردن آنها بی تفاوت نباشیم و نقشی را که ما در برطرف کردن این مشکلات و یا علائم هشدار دهنده داریم جدی بگیریم و در این راستا کوشا باشیم و لذا پاسخگو بودن در مقابل مسئو لیت های که داریم امروز برای ما یک ضرورت است که باید آنها را از درون بپذیریم و در قبال آنها احساس مسئولیت کنیم.

بقول کتاب پایه که میگوید : (( مسئولیت مشکلات خود را میپذیرم و مشاهده میکنم که در قبال راه حل ها نیز به همین اندازه مسئول هستم ))

توجه کردن به هشدارها و علائم بیماری فرزندانمان به معنای کنترل کردن و یا دخالت کردن در زندگی خصوصی آنها نیست بلکه احساس مسئولیت و احساس تعهدیست که ما در مقابل آنها میکنیم در واقع با ظهور و مشاهده چنین هشدارهای ما خواهان این هستیم که نقش و جایگاه خود را در این ماجرا بشناسیم و برای برطرف کردن اینگونه علائم نهایت کوشش خود را انجام دهیم اصولا مسئولیت مثل درختی میماند که ریشه اش شناخت ها و بخصوص آگاهیها هستند و تنه این درخت اعتقادها و باورهای سالم و برگهایش بحرانها و مشکلات می باشند اما مهمترین و کارآمد ترین مسئله در رابطه با پذیرش مسئولیت داشتن بر میگردد به توان و قابلیت و ظرفیت های لازمی که برای احراز آن مسئولیت لازم می باشد بنابراین ما برای اینکه شایستگی های لازم را در قبال مسئولیت هایمان داشته باشیم باید مهارتها و شناخت و تعالیم خاصی را در آن زمینه دیده باشیم و اگر ناآگاهانه و از روی خودمحوری مسئولیتی را بپذیریم بدیهیست که در آینده نسبت به آن بعلت عدم توانایی پاسخگو نخواهیم بود در واقع پذیرش مسئولیت بدون داشتن مهارتها و شایستگی های لازم اوج دیوانگی و خود محوری ماست بنابراین در هنگام پیشنهاد هرگونه مسئولیتی اول باید با صاحب نظران مشورت کنیم و سپس باید فکر و تامل کنیم و ببینیم که آیا قابلیت و ظرفیت های شخصیتی من چنین مسئولیتی را برمتابد یا نه ؟! . .

بقول مولانا :آرزو میخواه لیک اندازه خواه بر نتابد کوه را یک برگ کاه

ممکن است دیگران بخواهند به ما مسئولیتی عطا کنند اما ما باید بیدار و هوشیار باشیم بسیاری از مسئولیتها هر چند با انگیزه و خوب و مقدس هستند اما ما باید توجه داشته باشیم که پایداریهای لازم و قابلیت و توان و در کل معرفت و شناخت از آنرا در خود داریم یا نه ؟! . .

و بازهم بقول مولانا : حزم آن باشد که چون دعوتت کنند تو نگویی دیگران مست و خواهان منند

ما چرا کج خلق می شویم؟!

همانطوریکه میدانیم ما در وجودمان دارای دو قطب می باشیم اول قطب مثبت : یعنی آن بخش از وجود ما که روحانی و انباشته از معنویت و طالب بهبودیست دوم قطب منفی : یعنی آن بخش از وجود ما که اهرینمی و انباشته ازهواهای نفسانیست و طالب بیماریست بنابراین خلق ما نقطه وعقربه مرزی بین این دو قطب می باشد ولذا هرگاه ما در زندگی براساس اصول بهبودی و نیازهای معنوی خویش گام بر میداریم و در روند ورشد ایمان آوری حرکت میکنیم این عقربه بطرف درجه مثبت شارژ شده وپیش میرود که به آن حسن خلق میگویند حسن خلق یعنی مکارم اخلاقی که ما با رفتار و گفتار و کردار مثبت در رابطه با دیگران بر همین اساس عمل میکنیم بنابراین حسن خلق باعث می شود تا ما با دیگران با خوشرویی و عدالت و احترام به حقوق آنها توام با خوش بینی و مهر ومحبت رفتار کنیم همینطور حسن خُلق باعث میشود که ما از از قضاوت کردن مقایسه کردن سرزنش کردن سوء ظن داشتن و عدم صداقت با دیگران دور باشیم حسن خلق همیشه برای ما آبرو و اعتبار و ارزش به همراه می آورد علاوه بر اینها حسن خلق همیشه انرژی زا و برای ما آرامش به ارمغان می آورد وقتی ما در شرایط حسن خلق قرار میگیریم در همه مراتب زندگی چه در خانواده و چه در جامعه با مردم با گشاده رویی و خوش خلقی برخورد میکنیم و همه اینها نشان دهنده این است که اصول روحانی بهبودی در ما فعال شده است اما هرگاه خلق ما به طرف قطب منفی جریان پیدا میکند و در روند فعال شدن بیماری قرار میگیریم و از بهبودی دور میشویم آمپر خلق ما بطرف قطب منفی افت پیدا میکند که به آن کج خلقی می گویم.

کج خلقی یعنی رذایل اخلاقی که ما با رفتار و گفتار و کردار منفی خود در رابطه با دیگران بر همین اساس پیدا میکنیم بنابراین کج خلقی باعث میشود تا ما با دیگران با ترشرویی رویی و بی عدالتی وبی احترامی به حقوق آنها توام با بدبینی و خشم و کینه رفتار کنیم همینطور کج خلقی باعث میشود که ما در شرایط قضاوت کردن مقایسه کردن و سرزنش کردن و سوءظن داشتن و عدم صداقت با دیگران قرار بگیریم کج خلقی همیشه باعث میشود تا شخصیت و ارزش ما خدشه دار شود علاوه بر اینها کج خلقی همیشه کاهنده انرژی و برای ما در نهایت آشفتگی به بار میاورد وقتی ما در شرایط کج خلقی قرار میگیریم عکس العمل های ما با دیگران بر اساس احساس خشم و کینه و نفرت صورت میگیرد و لذا تندخو و جنگی و نامهربان میشویم در چنین شرایطی هم فضای زندگی خود را زهرمار میکنیم و هم عرصه را برای خانواده و اطرفیان دوزخی میکنیم بدیهیست اینگونه عکس العمل های خشمگینانه که حاصل از کج خلقی است در غایت چیزی به جز خدشه به شخصیت و بی اعتباری و بی احترامی برای ما بهمراه نمی آورد البته ناگفته نماند فقط فعال شدن بیماری نیست که گاهی باعث میشود تا ما کج خلق شویم ممکن است مسائلی از قبیل عدم امنیت اقتصادی و یا بیکاری و یا گرفتارهای خانواده گی و یا مشکلات عدیده ای که در حاشیه زندگی ما وجود دارد باعث بروز کج خلقی در ما شود و حقیقتا این مشکلات غیر قابل انکار است اصولا ما بعنوان یک انسان فضای زندگیمان به مانند صفحه شطرنج میماند پر از مربع های سفید و سیاه است منظور از سفید و سیاه این است که باید این واقعیت را بپذیریم که زندگی ما گاهی بروفق مراد و آرام است و گاهی بروفق مراد ما نیست و مشکلاتی وجود دارد که باید آنها را حل بکنیم اما نکته قابل تامل این است که ما به تجربه دریافته ایم هر گاه در فرایند بهبودی و ایمان آوری و خوش خلقی قرار میگیریم موارد و مشکلات فوق برایمان قابل هضم میشود در واقع با رشد معنوی خود راهبردهای کارآمدی برای برون رفت از این اوضاع و شرایط پیدا میکنیم بنابراین وقتی در شرایط تمرکز به روی بهبودی قرار داریم بقول معروف مشکلات خو را تبدیل به شکلات میکنیم علاوه بر اینها ممکن است بعضی از کج خلقی ها حاصل از یک بیماری جسمی و افسردگی های روانی مربوط به اعصاب باشد در این صورت حتما باید به یک پزشک مراجعه بکنیم تا تحت درمان قرار بگیریم مسئله ای که بسیار حائض اهمیت است و باید به آن توجه کنیم این است که اساس خلقت ما بر مبنای خوش خلقی و خوی نیکو شکل گرفته و لذا بخاطر همین است که ما اکنون سعی میکنیم تا در این راستا حرکت کنیم.

خشم چیست؟؟!!

خشم یک غریزه ( یا شبه غریزه ) می باشد که بصورت یک احساس و سپر تدافعی در موجودات وجود دارد که منشاء آن از ترسها سرچشمه میگیرد در حیوانات خشم موقعی اتفاق می افتد که عواملی خارجی امنیت و زندگی آنها را تهدید کند اما در انسان این مطلب فراتر رفته و نه تنها عوامل امنیت زیستی بلکه عدم امنیت فکری یا شعوری میتواند خشم او را تحریک کند البته کم یا زیاد شدن خشم در انسان ها به نوع نگرش ها و اموزش ها نیز بستگی دارد و لذا خشم مستقیما با اندیشه ما نوع نگرش ما و یا قضاوت ها و قیاس های ما و تعصب ها و انحراف فکری های بیمارگونه و یا حق به جانبی ما ریشه می گیرد عوامل خارجی بسیاری ممکن است که در انسان خشم را برانگیزد…

به طور مثال :

به خطر افتادن امنیت هایی که منافع ما را تحت تأثیر قرار دهند بی احترامی به افکار و عقاید و احساسات و نیازهایمان به خطر افتادن تعلق هایمان مثل : خانواده دوستان گروه نژاد کشور و …

اساسا خشم دو نوع می باشد اول خشم آشکار که شخص از آن آگاه است و عکس العمل از خود بروز میدهد و دوم خشم نهفته که در ضمیر ناخوداگاه رانده می شود و عکس العمل آن باعث افسردگی و بیمار های روانی می شود لذا ما باید مهارت مواجهه با خشم را بیاموزیم و خشم را نباید سرکوب کرد زیرا ما هر زمان هر غریزه طبیعی خود را سرکوب می کنیم بعدها به صورت خطرناک تری ظهور می یابند و باعث آزارمان می شوند بنابراین هرگز نباید خشم خود را سرکوب و یا در خودمان دفن کنیم بلکه باید آنها را هدایت کرده و رها سازیم و از شر آنها خلاص بشویم اما برای رها کردن و هدایت کردن آنها به بیرون از خودمان باید مهارت هایی را کسب کنیم وقتی انسان خشم خود را سرکوب و در خود مدفون می کند این عمل بعدها می تواند باعث افسردگی ناامیدی و یا پناه بردن به مواد مخدر و یا الکل و سرانجام به دیوانگی ختم می شود و از نظر جسمی باعث صدمات جدی مثل فشار خون نا منظمی ضربان نبض و یا افزایش بیماری های قلبی و …

خشم می تواند پس زمینه های قبلی نیز داشته باشد مثلا امروزه ثابت شده کسانی که بیشتر خشمگین میشوند انسانهایی هستند که ترس های درونی بیشتری دارند وقتی ما راههای مقابله با خشم را ندانیم باعث می شود ما منزوی بشویم بطوریکه اگر آنرا کنترل نکنیم و مدیریت آنرا از دست بدهیم چه بسا زندگیمان غیرقابل اداره و آشفته شود خشم در واقع یک دیوانگی آنی است یک احساس مخرب است و لذا در جا نباید در واکنش به آن از خود عکس العملی نشان دهیم چون اگر خشم دیوانگی باشد بنابراین واکنش آن هم دیوانه وار می باشد و لذا وقتی در این حالت هستیم یعنی فیوز عقل و خرد ما پریده و منطقمان کور و کر می شود و تعادلمان بهم می خورد بدیهی است در چنین حالاتی عکس العمل های ما مخرب و ویرانگر می شود اگر بخواهیم در همان شرایط عکس العملی از خود نشان بدهیم یا خود زنی میکنیم و یا به دیگران صدمه میزنیم صدماتی که شاید دیگر جبران پذیر نباشد.

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید : پرهیز باد تو را از خشم که آغازش سفاهت و آخرش ندامت است

خشم یک واکنش احساسی واقعی است ولی حقیقی نیست زیرا که با گذشت زمان فروکش می کند اما برای تخلیه آن باید سوپاپی وجود داشته باشد… در اینجا راهکارها و تجربیاتی که تا ثیرگذار هستند را پیشنهاد می کنیم:

  • دوری از مکان یعنی از حضور در اماکن و یا جاهای که ممکن است خشم ما را برانگیزد دوری کنیم
  • به جر و بحث های که باعث خشم می شود ادامه ندهیم
  • به سلامتی جسممان اهمیت بدهیم هرچقدر جسم سالمتری داشته باشیم این فرآیند و این احساس در ما کمتر می شود
  • در هنگام خشم بطور کلی دو چیز ممنوع است ، نه تصمیم نه اقدام و مرتب باید به خودمان بگوئیم من الان عصبانی هستم بعدا سر فرصت تصمیم میگیرم و اقدام میکنم
  • خشم ها را سرکوب نکنیم اما بلافاصله این احساس را با اشخاص دیگری بیان کنیم و راجع به عکس العمل هایمان با آنها مشورت کنیم اگر تخلیه نشدیم به یک جای ساکت برویم و داد بزنیم اگر دلمان خواست حتی فحش بدهیم اما سعی کنیم این فحش ها رکیک نباشد و از کلماتی مانند آشغال لجن کثافت و و استفاده کنیم اگر چنانچه بازهم تخلیه نشدیم انرژی منفی خود را با ضربه زدن به یک چیز دیگر و یا شکستن چیز بی خطری تخلیه کنیم
  • ذکر گفتن و یا خواندن دعا و یا هر چیزی که به ما یاری میرساند که از این حال بیرون بیائیم کمک بگیریم ، و ضمنا همیشه به یاد داشته باشیم که زندگی ای که به جرعه آبی و قطره بولی بسته است ارزش این چیزها را ندارد و سعی کنیم حب به دنیا و وابستگی های مربوط به ان را در خود بکاهیم
  • ورزش و یا هنرورزی اثر انرژی منفی خشم را کاهش می دهد. معمولا هنرمندان ناخودآگاه خشم های نهفته خود را در تمرینهای هنری خود تخلیه میکنند
  • از روش آبگوشت درمانی هم میتوانید بهره بجوید و مواقعی که خشمگین هستید بعد از خوردن تیلیت آبگوشت سعی کنید موقع گوشت کوبیدن با گوشتکوب خود را تخلیه کنید
  • هر چند اینها را گفتیم و نوشتیم اما وقتی در حالت خشم قرار میگیریم همه اینها حرف مفته بنا براین بخداوند پناه میبریم واز خداوند عاجزانه میخواهیم که در چنین شرایطی از ما حمایت کند

احساسات…….

همانطوریکه میدانیم همه انسانها احساسات دارند وقتی این احساسات در انسانی که سلامت عقل و سلامت نفس دارد بوجود می آید روند منطقی و طبیعی خود را طی میکند اما این احساسها در ما که بیماری داریم تحت تاثیر اعتیادمان قرار میگیرد و چون سلامت عقل و سلامت نفس نداریم بنابراین برایمان مشکل ساز می شوند در واقع اکثر احساسهای ما مثل یک گلوله برف می مانند بی خطر هستند اما وقتی ما با افکارمان آنها را تغییر می دهیم و تحریک می کنیم و به آنها غذا می دهیم و انها را در شیب قرار می دهیم گلوله برفی احساسات ما رفته رفته تبدیل به یک بهمن عظیم می شوند بطوریکه سرانجام این احساسها برای ما بحران ساز و مشکل آفرین می شوند. اما آیا افکار تحت تاثیر احساسات است یا اینکه این احساسات هستند که تحت تأثیر افکار ما قرار دارند درست است که احساسات ما سیگنالهایی را به مغز ما ارسال می کنند اما این افکار ما است که آنها را بزرگنمایی می کند و گاه از یک احساس کوچک که براحتی می تواند روند طبیعی خود را تا تخلیه شدن طی کند در مجاریهای افکار ما گرفتار و تبدیل به یک غول بی شاخ و دم می شوند و به قول شکسپیر: هیاهو بسیاربرای هیچ را رقم می زند و در نتیجه برایمان شاخ و مشکل می شوند لذا برای همین است که ما می گوئیم که احساسهای ما واقعی هستند اما حقیقی نیستند در کتاب پایه معتادان گمنام جایی نوشته است : در گذشته مسائل ساده را به مشکل تبدیل کردیم از کاه کوه ساختیم ما به علت نداشتن سلامت عقل و نفس و افراط در بزرگنمایی و اصولا گیردادن به احساساتمان آنها را چنان در خود سنگین و حجیم می کنیم که دیگر قدرت حمل ان را به بیرون از خود نداریم و لذا این احساسات در درون ما تلنبار می شوند و باعث اذیت و آزارمان می شوند بنابراین در چنین حالتی به اعتیادمان پناه می بریم و بیماریمان برای حل این مسئله دو فقره نسخه تجویز میکند در نسخه اول میگوید باید برای تغییر ویا سرکوب این احساسات مجازهستید مواد و یا الکل مصرف کنید اما در نسخه دوم میگوید چنانچه نمیتوانید مواد مصرف کنید حداقل برای تغییرات اینگونه احساسات به نواقص خود به عنوان یک عامل کارساز متوسل شوید و ما متاسفانه به علت عدم سلامت عقل و سلامت نفس یکی و یا گاهی هر دو آنها را مپذیرفتیم و لذا با این راهکاری که بیماری به ما میداد روز به روز آشفته تر میشدیم تا جایی که دیگر زندگیمان غیر قابل اداره میشد بنابراین همانطور که ذکر شد احساسات یکی از ابعاد بیماری ما را شکل میدهد و لذا باید در روند بهبودی شناختمان در این مورد بیشتر شود و مهارتهای لازم برای مقابله با احساست واقعی و غیر واقعی را دریابیم ما برای مقابله با احساسات خود همیشه سه راه پیش روی خود داریم.

اول تغییر احساسات :

یعنی اینکه یک احساس منفی را به یک احساس مثبت تغییر دادن اما ما در گذشته به علت نداشتن سلامت عقل فکر میکردیم که مواد میتواند این تغییرات را در ما بوجود بیاورد البته منکر اینهم نیستیم که مواد به علت عوارض افیونی ای که دارد میتواند احساس های منفی ما را برطرف کند و به ما سرخوشی مقطعی بدهد اما نکته مهم این است که این بر طرف کردن کاذب می باشد یعنی به مانند یک مسکن مضر می باشد که لحظه کوتاهی این تغییرات را بوجود می آورد اما بعد از لحظه ای نه تنها احساسات منفی شدیدتر میشوند بلکه بخاطر نیاز به مصرف مواد مخدر احساسات ناخوشایند و منفی دیگری هم از راه میرسند احسات منفی مانند سرافکندگی خجالت درد وجدان و و …بنابراین مواد مخدر در رابطه با با تغییراینگونه احساسات به ما هرگز نمیتواند هیچ کمکی بکند.

دوم سرکوب احساسات :

یعنی اینکه بروز و واقعیت احساساتمان را بجای اینکه بپذیریم و به خارج از خودمان منتقل کنیم از آن فرار ویا واقعیت آنرا نپذیرم و در درون خودمان این احساسات را بلاتکلیف و درنهایت عملا آنها را سرکوب کنیم همانطوریکه میدانیم یکی دیگر از عوارض موادهای افیونی کرخ کردن و بی تفاوتی است ولذا با مصرف مواد مخدر ما اینگونه از احساسات را در خود به علت بی تفاوتی سرکوب و نهایتا در خود تلنبار میکردیم.

سوم مدیریت احساسات :

یعنی توانایی رو در رو شدن با احساسات بد و منفی و پذیرش واقیعت های اینگونه احساسات آنهم نه کم و نه بیشتر و آنها را از طریق مهارتها و هنر مواجه با احساسات به خارج از خودمان انتقال دادن مبحث مربوط به احساسات بخش گسترده ای از بیماری ما را شکل داده اما رعایت نکات زیر میتواند به ما کمک کند :اگر احساسی داریم که میشود در جلسه بهبودی بیان کرد آنرا مشارکت کنیم اگر چنانچه به دلیل مختلف نمیتوانیم در جلسات بهبودی آنها را بیان کنیم با راهنما و یا دوستان بهبودی که مورد اعتماد ما هستند آنها را بیان کنیم نکته قابل تامل این است که ما به تجربه دریافتیم هرگاه در راستای بهبودی قرار میگیریم و به روی بهبودی متمرکز میشویم به علت فعال شدن روحانیت و معنویت در نهادمان اینگونه احساسات کمتر بروز میکنند و چنانچه اگر احساسات منفی ای هم بوجود بیایند تحت تاثیر معنویتمان تغییر کرده و مثبت میشوند بخش غیر قابل اداره شدن زندگی (قدم یکم) به پایان رسید و اکنون بخش بهانه و دستاویز…

 

بخش بهانه و دستاویز

ما ابعاد کامل بیماری خود را پذیرفته ایم؟؟!!

ابعاد کامل بیماری ما در پنج رکن می باشد :

  • جسمی
  • روحی
  • روانی
  • احساسی
  • ذهنی

بنابراین ما در پذیرش ارکان اساسی بیماری خود هیچگونه شکی نداریم اما همانطوریکه میدانیم هر یک از ابعاد بیماری ما ممکن است دارای طیف های گسترده ای از شاخصه های منفی باشد که ما بعضی از این شاخصه ها را نمیپذیریم یعنی ممکن است بر حسب بیماری این شاخصه ها در ما متفاوت بوده باشد اما ابعاد کلی بیماری خود را پذیرفته ایم.

پذیرفتن یعنی : هم این بیماری را ماهیتا شناخته ایم و هم آنرا در وجود خودمان تائید میکنیم و بعد از تائید آنرا اقرار میکنیم و اعلام میکنیم که ما این بیماری را با همه ابعاد مذکور دارا می باشیم اگر ما بخواهیم یک یا دو بعد از بیماری خود را نپذیریم بنابراین باید هوشیار باشیم زیرا در شرایط انکار قرار گرفته ایم و لذا عدم پذیرش بعضی از ابعاد بیماری نشانگر این می باشد که بیماری برای حفظ اعتیادمان از این حربه جهت دستاویز و بهانه بهره خواهد برد آیا فکر میکنم که میتوانم هنوز با افرادی که در زمان مصرف می شناختم رفت و آمد کنم ؟

ما در گذشته بارها پاک شدیم اما بعد از مدتی فکر میکیردیم که میتوانیم پیش کسانی که از قبل با آنها مصرف میکردیم برویم و پاکی خود را حفظ کنیم و لذا با رفت آمد پیش اینگونه دوستان سرانجام لغزش میکیردیم ما اکنون وقتی لغزش های گذشته خود را مورد بررسی قرار میدهیم متوجه میشویم که دو عامل اساسی باعث میشد تا ما پیش کسانی که مصرف کننده بودن برویم.

اول :

عدم شناخت مهارتهای پاک ماندن بود ، بطور مثال نمیدانستیم که به تنهایی نمیتوانیم پاک بمانیم حقیقتا نمیدانستیم که پاک ماندن یک هنر و مستلزم رعایت کردن یک سری اصول می باشد

دوم :

بهانه و دستاویزیهای بودند که بیماری برای مصرف مجدد ما را وادار به رفتن به پیش این افراد میکرد در واقع ما میدانستیم که رفتن پیش این اشخاص برای ما خطرناک است اما علیرغم این خطرات به بهانه اینکه اگر پیش دوستان گذشته خودم نروم این بی احترامی و حق نشناسی مرا نشان میدهد در حالیکه میدانیم این بهانه ها همه برای این بود که خودمان را دور بزنیم در واقع بیماری ما بسیار مرموز می باشد و در پس ذهن ما دستاویزهای را ممکن است هنوز هم در آستین داشته باشد بنابراین باید هوشیار باشیم معنای رفت و آمد حتی با دوستان تو رگی و مصرف کننده گذشته به هر عنوان و هر شکل بطور حتم ریشه در بهانه و دستاویزهای اعتیادمان برای مصرف و لغزش دارد آیا هنوز میتوانم به همان مکانهایی که میرفتم بروم ؟

همانطوریکه در ابعاد بیماریمان متوجه شدیم یکی از ارکان بیماری ما ذهنیست یعنی اینکه ما در گذشته برای مصرف خود دائما در حال تردد به مکانهای بودیم که در آنجا مواد مصرف میکردند و لذا در رابطه با اینگونه امکان هم خاطرات پر رنگی داریم و هم ذهنیت فوق العاده قوی داریم ولذا رفت آمد به اینگونه مکانها برای ما بطور قطع خطرناک است علاوه براین ممکن است شرایطی بوجود بیاید که از ما دعوت شود که به جشن یا سوگواری یا هر مکان دیگری برویم که قبلا هم آنجا نمیرفتیم اما میدانیم که اگر به آنجا برویم احتمال این وجود دارد که در آنجا مواد و یا الکل مصرف کنند و لذا باید از اینگونه مجالس و امکان دوری کنیم متاسفانه خاطرات گذشته ما در رابطه با مکانهای خاصی که مصرف میکردیم به علت تکرار و مکررات درذهن ناخودآگاه ما عمیقا نقش بسته و لذا گاهی با دیدن یک کلبه در بیابانی دور افتاده و یا یک زیر زمین دنج گرفتار وسوسه میشویم ممکن است چند روزی همین وسوسه ما را آزار دهد بنابراین ما باید از مکانهای بحران آفرین و یا امکانی که قبلا در آن رفته آمد داشتیم دوری کنیم و چنانچه هنوز به چنین مکانهای میرویم معنای آن این است که در شرایط بهانه و دستاویز جهت لغزش قرار داریم و لذا باید از چنین مکانهای دوری کنیم آیا فکر میکنم که عاقلانه است اگر مقداری مواد یا وسایل مصرف آنرا در دسترس خود نگه دارم تا باعث شود که گذشته یادم نرود و یا بهبودی خود را امتحان کنم ؟ بیماری اعتیاد دارای هوش منفی و همینطور بسیار زیرک می باشد بیماری وقتی میبیند ما وارد جریان بهبودی شده ایم سعی می کند تا از این جناح به ما بتازد یعنی برای رسیدن به اهداف خود از سادگی و عدم شناخت ما از اصول بهبودی سوء استفاده کند ولذا در نقش یک ناجی مهربان به ما پیامهای بهبودی دورغینی القا کند…

مثلا به ما بگوید خوب است برای اینکه گذشته پر از درد وآشفتگی خود را فراموش نکنیم مقداری مواد یا وسایل مصرف آنرا جلوی چشممان بگذریم اما به لطف نیروی برتر ما امروز دریافته ایم که هر چیز و یا هر مکان و یا هر دوستی که به نوعی در رابطه با مصرفمان در گذشته پیوند داشته است و ما با دیدین آنها کنترل احساساتمان را از دست میدهیم باید بطور اکید و جدی دوری کنیم گاهی ممکن است بیماری از طریق دیگر به ما پیام بهبودی بدهد مثلا بعد از گذشت مدتی از پاکی به ما بگوید الان دیگر پایه های تو محکم شده و لذا هم خوب است و هم میتوانی به مکانی که مصرف میکنند بروی و در آنجا وقتی دیگران مصرف میکنند تو مصرف نکنی و ضمن اینکه بهبودی خود را امتحان کردی برای مصرف کنندگان دیگر هم مایه پیام بهبودی باشی ما باید پیوسته به خاطر داشته باشیم فرقی نمیکند درهر مقطع از پاکی و بهبودی که باشیم از یکروز پاکی تا صد سال پاکی هر گاه در رابطه با بیماری خود و یا مواردی که به مصرفمان مربوط میشود از فعل میتوانم استفاده کنیم در شرایط بهانه و دستاویز قرار گرفته ایم و لذا برای فرار از اینگونه شرایط باید دانش بهبودی خود را بالا ببریم ما در اثر مزمن بودن بیماریمان و اینکه دوران طولانی ای با آن زندگی کرده ایم ممکن است در هنگام وداع با اعتیاد بیماری از ما چیزی بخواهد که آنرا در ماوراء افکار وذهن خود بایگانی وآنرا حفظ کنیم چیزی که ما به آن بهانه و یا دستاویز میگویم یعنی شرایطی را از پیش برای مصرف کردن در ذهن و پس افکار خود توسط القا بیماری در خود حفظ کنیم بطور مثال از پیش بگویم اگر روزی عزیزترین کسانم را از دست بدهم و یا اگر درعشق شکست خوردم و یا اگر برشکست بشوم و یا هزاران اگر وضایعه دیگر درآنصورت دیگر زندگیمان بقدری بی جلوه و دردناک میشود که مجبوریم که باز به مصرف روی بیاوریم بنابراین ما باید هوشیار باشیم چون بیماری ما بسیار هوشمند می باشد و برای لغزش ما از همه امکانات و دانش منفی خود بهره میگیرد و لذا ما با اقرار کردن اینگونه افکار آنها را رسوا میکنیم ما امروز به این جایگاه و منش رسیده ایم که هیچ چیز در زندگی دردناکتر و رنج آوردتر از این نیست که بخواهیم بازهم مصرف کننده باشیم و همچنین به این بلوغ فکری رسیده ایم که در چنین شرایطی مصرف نه تنها ما را مصون نمیکند بلکه زخمها و دردهای ما رابیشتر میکند ما امروز معتقدیم هرچقدر هم که دانش منفی بیماری زیاد باشد هرچقدر هم که اعتیادمان جبار و دیکتاتور باشد اما در مقابل دانش بهبودی کم و ناکارآمد است و ما با فعال نمودن بهبودی از یوغ جبر و اجبار رفتارهای بیمارگونه خود رهایی میابیم و لذا و ما با چنگ انداختن به این ریسمان الهی از شر بیماری در امان میمانیم درد و رنج و گرفتاریهای ما موقعی دردناکتر میشوند که ما مصرف کننده باشیم وقتی سن پاکی بالا میرود ممکن است افکار مخربی از طرف بیماری به ما القا شود به اینصورت که میگوید : ما اکنون به تعادلی رسیده ایم که دیگرمیتوانیم بطور کنترل شده مصرف کنیم و یا اینکه میتوانیم موادهای دیگری که خطرکمتری دارند بطور کنترل شده مصرف کنیم اما امروز با کارکرد قدم و استفاده از تجربه سودمند دوستان همدرد در جلسات به این آگاهی رسیده ایم که ما چنانچه خود را مقابل هرچیز و یا هرعمل که ریشه از نواقص ما گرفته باشد قرار بدهیم کنترل خود را از دست میدهیم بخصوص موادهای گوناگون مواد مخدر ما هرگاه در هر زمینه ایی از بیماری احساس توانایی بکنیم یعنی به توجیه و بهانه ودستاویز روی آورده ایم نکته ای که لازم است یاد آوری شود وما آنرا باید بدانیم این است که پاکی ما بستگی به مدت پاکی و یا شرایط ( چه خیلی خوب و چه خیلی بد ) ندارد گاهی ممکن است بیماری این بار از قبل شروطی برای لغزش و مصرف مجدد ما در رابطه با موفقیت هایمان از پیش تعیین کند مثلا بگوید : اگر میلیونر شدی و یا اگر خانه خریدی …….و یا اگر بچه ها را سرو سامان دادی و یا هزاران اگر دیگر … اما امروز ما به این درک رسیده ایم شرایط هرچه که میخواهد باشد چه به شاهی چه گدایی چه به عزت چه به ذلت ما دیگر توان و ظرفیت برای مصرف مجدد را نداریم چون بیماریم و در مقابل آن عاجزیم همانطور که یک بیمار دیابتی شرایط برایش فرق نمیکند ما هم شرایط برایمان فرقی نمیکند اگر کسی بعداز ده سال پاکی لغزش کرد یعنی اینکه دلایلش همان نقاط دستاویز و بهانه های بوده است که در پس افکار و درون خود حفظ کرده است ما در اوج سعادت موقعی خوشبختیمان کامل و لذت بخش میشود که پاک باشیم بهانه و دست آویزهای ما :یعنی شاخصه های بیماری و نواقصی که علیرغم مدت وطول پاکی هنوز ول کن آنها نیستیم مثل : رفتارهای بیمار گونه تغییر نکردن ،بد حرف زدن مقاومت در مقابل بهبودی و یا با نواقص اخلاقی زندگی کردن و از آنها لذت بردن و یا قضاوت کردن و سرزنش کردن و یا مقایسه کردن و یا قدم ها و یا جلسات را سرسری گرفتن در واقع اینها میتوانند خود بهانه و دست آویزهای باشند که ما ناخودآگاه در پس فکر و ذهن خود حفظ کرده ایم اینکه ما در مقابل بهبودی و تغییر کردن مقاومت میکنیم و درد میکشیم نشان دهنده این می باشد که در درون خود دانسته یا ندانسته هنوز بهانه و دست آویزهای داریم و لذا باید مراقب باشیم رعایت اصول برنامه و جدی گرفتن آن میتواند در کاستن و از بین بردن این بهانه ها و دست آویزها نقش بسزای داشته باشد گاهی در اثر عدم آگاهی برای اینکه بتوانیم به پاکی خود ادامه بدهیم اینگونه فکر و توجیه کنیم که اشکالی ندارد برای خلاء مواد مخدر با ضعف ها و یا نواقص خود زندگی کنیم و بجای اینکه طول پاکی خود را با بهبودی بالا ببریم بخواهیم با اینگونه توجیهات بیمارگونه به اعتیاد خودمان بچسبیم.

بهانه و دستاویز یعنی :

دلایلی که بیماری برای ما در بخش انکار ثبت وضبط میکند تا بر اساس زمان و موقعیت های مناسب از آنها استفاده کند و همینطور چسبیدن به آنها و استفاده کردن ابزاری از اینگونه دلایل که از انکار ما ریشه میگیرد.

 

بخش تسلیم

ما از تسلیم شدن میترسیم زیرا با رفتارهای بیمار گونه خود خو و انس گرفته ایم و در واقع ما از تغییر کردن میترسیم اما باید بدانیم که این ترسها عوامل بازدارنده ای هستند در مسیر بهبودی بله ما از تسلیم شدن میترسیم چون می اندیشیم اگر بخواهیم تسلیم بشویم ممکن است مسئولیت های سنگینی به روی دوش ما گذاشته شود که ما توان جوابگوی آنرا نداشته باشیم و این ترس کاملا طبیعیست و ما چون در این مقطع نوسفر هستیم ممکن است بعلت عدم شناخت و روشن بینی در این مرحله از پیامدهای آن اطلاع نداشته بشیم منظور ما دراینجا از تسلیم یعنی اینکه ما به وضوح تا این لحظه متوجه شده ایم که نه تنها به مواد مخدر حساسیت مفرط داریم بلکه از بیماری ای هم همواره رنج میبریم که به آن بیماری اعتیاد می گویند پذیرش درونی این دو مطلب همراه با اقرار خود بخود معنای تسلیم میدهد موفقیت در مصرف یک آرزوی محال است در واقع یک افسانه دروغ می باشد که ما در زمان مصرف بر اساس نداشتن سلامت عقل و از روی بیماری برای خود می بافتیم بطور کلی یک توهم است که ما درگذشته برای توجیه و ادامه آشفتگیهای خود از آن استفاده میکردیم در واقع اینگونه افکار غلط همان کبریت شعله وری بود که به مخزن بیماریمان کشیدیم و در پی سراب ومصرف موفقیت آمیز زندگی خود و اطرافیانمان را به آتش کشیدیم آنچه ما را متقاعد میسازد که دیگر نمتوانیم به هیچ عنوان مصرف کنیم و هرگز این امکان وجود ندارد که ما بتوانیم با موفقیت مصرف کنیم اینستکه علاوه بر تجربه ها وشکست های پی در پی گذشته امروز متوجه شده ایم که ما ظرفیت مصرف مواد را نداریم وهمانطورکه ماهیت آتش سوزاندن است ماهیت و منش مواد مخدر هم شکست و ناامیدی و یاس و انزوا و آشفتگی و بدبختی و غیرقابل اداره کردن زندگی و سرانجام به آخر خط رسیدن است دست یافتن و درک کردن این مفهوم و پذیرش این مطلب ما را به تسلیم در مقابل بیماریمان و عجزهایمان وادار می نماید درصد و ضریب اینکه کسی بتواند موادمخدر را با موفقیت مصرف کند به اندازه کسی است که یک پیت بنزین به روی خود بریزد و سپس به آن کبریت بکشد و آتش نگیرد ونسوزد ما تا به این لحظه متوجه شدیم که مشکل ما فقط مواد مخدر نبوده بلکه بیماری ای بوده که ما همواره در زندگی از آن رنج میبردیم ما با پذیرش و اقرار صادقانه به این مطلب در واقع تسلیم شدیم اما در اینجا متوجه شدیم و از خود پرسیدیم حال چه باید کرد ؟

بنا بر این متوجه شدیم این تسلیم به تنهایی برای ما کارساز نمی باشد چون ما بدنبال رهایی از اعتیاد هستیم همانطورکه کتاب پایه به ما وعده میدهد و میگوید : ( معتادان گمنام فقط یک وعده میدهد و آن رهایی از اعتیاد است راه حلی که مدتهای مدید از ما گریزان بود )

بنابراین ما دراین نقطه متوجه شدیم که برای اینکه تسلیم ما کامل شود و به رهایی از اعتیاد برسیم نیاز داریم تا بهبودی را بعنوان تنها راه حل برای خودمان بپذیریم در واقع ما با پذیرش دوم که بهبودی است و پذیرفت مسئولیت آن به تسلیم کامل دست می یابیم.

 

تسلیم کامل یعنی :

پذیرش بیماری*پذیرش بهبودی = تسلیم کامل

ما متوجه شدیم فقط تسلیم در مقابل بیماری کافی نمی باشد و ما باید این تسلیم را به تکامل برسانیم و تنها راهی که تسلیم ما را کامل میکند آنست که طریق بهبودی را بپذیریم و نسبت به آن احساس مسئولیت کنیم اینکه ما بر اساس تسلیم کامل و امیدهای که داریم بتوانیم مزایا بهبودی را درصورخیال خود مجسم کنیم برای ما واقعا لذت بخش است و دست یافتن به این تصور آرام بخش دوراز دسترس ما نیست بنابراین اگر تسلیم ما کامل شود در زندگیمان دگرگونیهای عظیمی رخ خواهد داد اولا بیماریمان غیر فعال خواهد شد این خود بزرگترین ره آورد می باشد که ما به آن دست می یابیم چیزی که عمر ما را تباه کرد و عاقبت زندگی ما را غیر قابل اداره کرد ما با تسلیم کامل و متوقف کردن بیماریمان دیگر لازم نیست مثل گذشته رنج ببریم و دائما با دغدغه و ترس و انزوا زندگی کنیم در گذشته همیشه ما حسرت زندگی دیگران را میخوردیم و آرزو داشتیم مثل آنها زندگی کنیم و امروز به فضل خداوند این امکان برای ما مهیا شده است اگر ما کاملا تسلیم شویم معنای آن این است که باید خود را در مسیر بهبودی همراه با مسئولیت های آن قرار بدهیم و همچنین خود را ملزم به رعایت اصول برنامه کنیم بنابراین اگر بتوانیم در رابطه با برنامه که شامل کارکرد قدم که بر اساس خودشناسی و یکسری راهبردها در اصول زندگی و هنرزندگی کردن بدون وابستگی است و همچنین راهکارهای برای بیداری روحانی و معنوی است تسلیم کامل بشویم بدیهست در زندگی ما میتواند ثمراتی را بوجود بیاورد اولین ثمره آن ایستا کردن بیماری است و ترسهایمان ریخته میشود و زندگیمان خالی از قضاوت و کنترل و سرزنش دیگران و خالی از توقع و . . . میشود و بجای آنها امید نشاط و ایمان و سلامت عقل همراه با عشق ومحبت و آرامش و خدمت کردن جایگزین میشود.

فعال نمودن بهبودی یعنی متوقف کردن بیماری

اینکه ما فکر کنیم سلیقه ائی و شرطی میتوانیم به بهبودی خود ادامه بدهیم نشانگر این است که هنوز بیماری با بهانه و دست آویزها و انکارها بر روی ما فعال است اساسا متوجه شدیم حرکت در مسیر بهبودی بدون تسلیم کامل غیرممکن است فرایند بهبودی اصولا موقعی عملی است که از تلفیق دو گونه پذیرش نشات گرفته باشد و اگر در پذیرش یکی از آنها مشکلی داشته باشیم نمی توانیم در مسیر بهبودی قرار بگیریم اینکه ابعاد بیماری را گزینشی و یا سلیقه ایی بپذیریم و یا اینکه اصول بهبودی را شرطی و به دلخواه بپذیریم نشانگر این است که مفاهیم آنها را دقیقا درک نکرده ایم.

کتاب پایه میگوید : ( تنها پس از تسلیم قادر به غلبه به انزوی حاصل از اعتیاد هستیم )

اصولا کسانی که شکست کامل در بیماری را می پذیرند بهتر تسلیم کامل می شوند شکست کامل یعنی اینکه بپذیریم چه با مواد مخدر و چه بدون مواد مخدر همیشه زندگی ما غیر قابل اداره بوده است.

 

خلاصه ای از مطالب ذکر شده در خصوص

قدم یکم :

ما همیشه در زندگی گویا محکوم بودیم به رنج بردن و درد کشیدن اما در قدم یک پرده های که همیشه حائل بودن بین ما و یک زندگی با آرامش کنار رفتن و برای ما مسائلی روشن شد که هرگز به تنهایی نمی توانستیم به آنها پی ببریم ما درهر کدام از بخشهای سیزده گانه قدم یک به درک و مفاهیمی از بیماری و راهکارهای مناسب برای مقابله و متوقف کردن آن دست یافتیم که بطور خیلی خلاصه در زیر عنوان میشود :

بخش اول بیماری اعتیاد :

چیزی که ما را معتاد کرده بیماری اعتیاد است نه مواد مخدر و نه رفتارهای ما بلکه فقط بیماری اعتیاد است بیماری اعتیاد تعریف خاص و جامعی ندارد و از چهار بعد اساسی تشکیل شده        ( جسمی روحی روانی احساسی ) و بیماری اعتیاد پیشرونده مزمن و ناعلاج است اما با بهبودی میشود آنرا غیر فعال کرد.

بخش دوم ، انکار :

انکار یعنی آن بخش از بیماری که به ما میگوید بیمار نیستیم و مهمترین ابزارش خودفریبی می باشد یعنی نقاط منفی خود را توجیه و یا آنها را با فرافکنی به برون از خود منتقل میکنیم انکار در واقع ابزاری است برای مقاومت کردن در مقابل تغییر کردن که سرچشمه آن از ترسهای ما نشئات میگیرد.

بخش سوم آخر خط ، یاس و انزوا :

آخر خط یعنی مرگ انکار یعنی رسیدن به نقطه ایی که ما دیگر نمیتوانیم مشکلات حاصل از بیماری خودمان را انکار کنیم نه برای خود نه برای دیگران در واقع لحظه ایست که دیگر نمیتوانیم با دروغ و توجیه و یا تصورات باطل واقعیت های بیماری خود را انکار کنیم.

بخش چهارم عجز :

عجز یعنی درک این مطلب که ما در مقابل هر آنچه که از بیماری ما سر چشمه میگیرد ناتوان و درمانده هستیم در واقع عجز یعنی علیرغم میل واراده برای انجام ندادن کاری منفی نهایتا آنرا آنجام میدهیم ما با کار کرد قدم اول عجزهای خود را عمیقا به خودمان ثابت کردیم ما متوجه شدیم که در مقابل هر چیز که کنترل آنرا از دست بدهیم عاجز هستیم ما در این بخش از قدم یک متوجه شدیم با اقرار به عجز و ناتوانی در مقابل بیماری به صلح و آرامش و پویایی میرسیم ما درک کردیم و متوجه شدیم اقراربه عجز سکوی پرتاب بهبودی ماست و ما نه تنها در مقابل مصرف مواد مخدر عاجزهستیم بلکه هر زمانیکه نیروی محرک ما در زندگی خارج از کنترلمان باشد عاجز هستیم در کل ما در مقابل بیماری اعتیاد عاجز هستیم.

بخش پنجم غیرقابل اداره شدن :

ما در قدم یک به دو چیز و یا دو فاکتور اساسی اقرار میکنیم اول اینکه در مقابل بیماری اعتیادمان عاجز هستیم دوم اینکه اقرار میکنیم که زندگیمان غیر قابل اداره شده بود در واقع ما با اقرار به غیر قابل اداره شدن زندگیمان اقرار اول را تائید میکنیم در این بخش ما به این مسئله که زندگی ما چه از نظر ظاهر و چه از نظر درونی غیر قابل اداره و از اختیار ما خارج شده بود اقرار میکنیم و متوجه میشویم که تمام اعمال منفی گذشته ما در اثر عجز به بیماری بوده است.

بخش ششم بهانه و دست آویز :

بهانه و دست آویز نقاطی هستند که ما در برنامه خود جهت لغزش حفظ میکنیم بنابراین باید مراقب بهانه ها و دست آویزهای خودمان باشیم بهانه های که ما بر حسب شروط و یا براساس شرایط چه خوب و چه بد در آرشیو ذهن خود بایگانی میکنیم عاقبت این شروط ذهنی روزی برای ما مشکل ساز میشوند و لذا ما باید آنها را شناسایی و اقرار کنیم.

بخش هفتم تسلیم :

ما پس از رسیدن به آخر خط و در اثر شکست کامل به نقطه ایی رسیدیم که بدون پیش شرط خود را تسلیم برنامه کردیم و در روند بهبودی وبا حضور درجلسات بهبودی و کارکرد قدم یک متوجه شدیم که ما باید تسلیم خود را کامل کنیم تسلیم کامل یعنی پذیرش بیماری و پذیرش بهبودی.

اعتیاد و تصمیمی گیری :

افكار و انديشه هاي معتادان از آن جهت غيرعادي و ناهنجار مي شوند که مواد مخدر به شدت و به گونه ای غير طبيعی چگونگی ارسال دريافت و پردازش اطلاعات از سوی مغز را مختل می سازند به همين علت قدرت تصيميم گيری و قضاوت صحيح را از دست می دهند افكارغیر عقلانی معتادان به رفتار و اقدامات زيانباری منجر می شوند كه سرانجام زندگیشان را آشفته می سازند بعد از ترک های موقتی که دارند در هنگام از سرگيری مصرف مواد مخدر خود را فريب داده و در خود گویی درونی می گویند كه ( اين بار خواهيم توانست مصرف مواد مخدر را کنترل کنیم و اوضاع با دفعات پيشين متفاوت خواهد بود) با توجه به آسیبهای جدی باز مصرف مواد مخدر ادامه می دهند كسانی كه در اطراف معتادان قرار دارند این رفتار را دیوانگی تلقی می كنند اما این رفتارها برای خودشان طبيعی جلوه می كند.

دعای قدم اول
خدای عزیزم
من پذیرفتم که در مقابل اعتیادم عاجزم.
زندگیم در کنترل و اراده من نیست.
امروز کمکم کن که بفهمم معنی درست عاجز بودن را.
از من دور کن انکاری را که در مقابل اعتیاد دارم.
امروز برای اعتیادم از تو کمک می خواهم.
اصول روحانی قدم اول:
۱-صداقت
2-روشن بینی
3-تمایل
4-فروتنی
5-پذیرش
صداقت: که نقطه مقابل غرور است. چیزی که باعث میشد ما خودمان را قبول نداشته باشیم. چیزی که همیشه می خواستیم خودمان را غیر از آنچه که بودیم نشان دهیم. ما مصرف می کردیم، معتاد بودیم اما انکار می کردیم و تا زمانی که انکار کنیم و دروغ بگوییم باید مصرف کنیم. ما امروز می خواهیم تغییر کنیم که شاه کلید این تغییر صداقت با دیگران و در مرحله ی اول صداقت با خودمان است که با اولین اقرار به اعتیاد ضربه ای به پیکر نا صادقی وارد می کنیم.
روشن بینی: یعنی دید باز. یعنی باز گذاشتن دریچه ی افکار، یعنی دست از دید تونلی برداشتن و همین که فهمیده ایم که بدون مواد هم می شود زندگی کرد. یعنی همین که فهمیده ایم زندگی به روش دیگری هم وجود دارد. همینکه به جلسه می آییم و قدم کار می کنیم و از دیگران کمک می گیریم.
تمایل: که میل به انجام کاری است. ما بدون داشتن تمایل کاری را شروع نمی کنیم. ما تا تمایل به انجام کاری نداشته باشیم کسی نمی تواند ما را مجبور به انجام آن کار کند. ما امروز تمایل خودمان را با آمدن به جلسه، تماس با راهنما و دوستان بهبودی و قبول اصول روحانی برنامه نشان می دهیم.
فروتنی: که در واقع افتادگی و قبول دیگران است. ما تا فروتن نباشیم نمی توانیم اصول و برنامه ای را بعنوان راه حل قبول کنیم. چون ما بعنوان معتاد آدم های خود محوری هستیم و لازمه ی فروتنی دست برداشتن از خود محوری و اراده ی خودمان است. ما همیشه فکر می کردیم که از همه بهتر می فهمیم و بهترین فکر، فکر ما است. اما امروز با فروتنی دست از این خودمحوری بر می داریم و دست کمک بسوی دیگران دراز می کنیم.
پذیرش: که در واقع مفهومی بالاتر از قبول کردن دارد و در واقع اقراری قلبی است. ما برای آگاهی از بیماری اعتیاد و قبول خودمان بعنوان یک بیمار اعتیادی، لازم است که اقرار و قبول خود را از مرحله ی لفظی به مرحله ی پذیرش قلبی ارتقاء دهیم.
قدم اول و کتاب پایه:
ما اقرار کردیم که در مقابل اعتیادمان عاجز بودیم و زندگى‌مان غیر قابل اداره شده بود
فرقى نمى‌کند که ما چقدر و چه ماده مخدرى مصرف کرده‌ایم در معتادان‌گمنام پاک ماندن مى‌بایست در رأس هر چیز دیگرى قرار گیرد ما دریافتیم که نمى‌توانیم موادمخدر مصرف کنیم و زنده بمانیم. وقتى ما به عجز خود وعدم توانائى در اداره زندگى‌مان اقرار کنیم، دریچه بهبودى را به روىخود باز کرده‌ایم هیچ کس نمى‌توانست به ما بقبولاند که ما معتاد بوده‌ایم این اقرارى است که ماباید براى خودمان بکنیم اگر بعضى از ما در این مورد تردید داشته باشیم، از خودمان مى‌پرسیم که
آیا مى توانم مصرف هر دارویى را که باعث تغییر حالت افکار واحساساتم شودکنترل کنم؟
وقتى مسئله کنترل مطرح مى‌شود، بیشتر معتادان فوراً متوجّه مى‌شوند که چنین چیزى ممکن نیست. ما دریافتیم که مصرف خود را نمى‌توانیم به مدت طولانى کنترل کنیم
مطالب فوق به روشنى نشان مى‌دهد که یک معتاد در مورد موادمخدر اختیارى از خود نداردمعناى عاجز بودن این است که ما مجبور باشیم بر خلاف اراده خود مصرف کنیم. اگر ما نتوانیم مصرف خود رامتوقف کنیم، چطور ممکن است به خود بگوییم که کنترل در دست ماست عدم توانائى در قطع مصرف حتى با حداکثر اراده و خالص‌ترین خواسته به این حرف ما که مى‌گوییم ما مطلقاً حق انتخاب نداریم” صحه مى‌گذارد، امّا وقتى دیگر سعى نکنیم مصرف‌مان را توجیه کنیم حق انتخاب پیدا خواهیم کرد
ما با عشق، صداقت، روشن بینى و تمایل وارد این انجمن نشده‌ایم، ما به نقطه‌اى رسیده بودیم که به خاطر دردهاى جسمانى، روانى و روحانى دیگر نمى‌توانستیم به مصرف‌مان ادامه دهیم و وقتى که مغلوب شدیم تمایل پیدا کردیم.
عدم توانایى ما در کنترل و مصرف موادمخدّر، یکى از علائم بیمارى اعتیاد است. ما نه تنها در مقابل موادمخدّر، بلکه در برابر اعتیاد نیز عاجزیم. ما باید به این واقعیّت اقرار کنیم، تا بهبود یابیم. اعتیاد یک بیمارى جسمانى، روانى وروحانى است که در تمام قسمتهاى زندگى ما اثر مى‌گذارد.
جنبه جسمى بیمارى ما، مصرف اجبارى و بدون ، اختیار است. یعنى: عدم توانایى درقطع مصرف به مجرد شروع. جنبه روانى بیمارى ما وسوسه و یا میل شدید مصرف است، حتّى وقتى که زندگى خودرا نابود مى‌کنیم. جنبه روحانى بیمارى ما، خودمحورى شدید ماست. ما احساس مى‌کردیم که برخلاف تمام شواهد موجود، هر وقت که بخواهیم مى‌توانیم از مصرف دست برداریم. انکار، جایگزین کردن، توجیه کردن، دلیل آوردن، عدم اعتماد به دیگران، احساس گناه و خجالت، آوارگى، حقارت، انزواو از دست دادن اختیار، همگى علائم و عوارض بیمارى ما هستند. بیمارى ما پیش‌رونده، لاعلاج وکشنده است. دانستن این مطلب که مشکل ما یک بیمارى است ونه یک ضعف اخلاقى بار سنگینىرا ازدوش اکثر ما بر مى‌دارد.
ما مسئول بیمارى خود نیستیم، امّا مسئولیّت بهبودى خود را بر عهده داریم. بیشتر ما سعى مى‌کردیم به تنهایى مصرف‌مان را قطع کنیم، اما متوجه شدیم که چه با موادمخدّر و چه بدون آن نمى‌توانیم زندگى کنیم. سرانجام به این نتیجه رسیدیم که در مقابل اعتیادمان عاجزیم.
بسیارى از ما سعى کردیم که به صرف اراده مصرف‌مان را قطع کنیم، اما این راه حل، موقتى بود.عاقبت متوجه شدیم که اراده تنها نمى‌تواند در دراز مدت کارآیى داشته باشد. ما راه حل‌هایى ازقبیل: روانپزشکان، بیمارستان‌ها، مراکزبازپرورى، روابط عاشقانه، شهرهاى تازه و مشاغل جدید راآزمایش کردیم و به هر درى که زدیم باشکست مواجه شدیم. کم‌کم متوجّه شدیم که براى موجه جلوه دادن خرابیهایى که موادمخدر در زندگى‌مان به بار آورده، از چه حرفهاى بى ربطى به عنوان دلیل استفاده کرده‌ایم.
اگر ما نتوانیم از هرگونه راه‌گریز دست برداریم، ارکان بهبودى‌مان در خطر خواهد بود.دست برنداشتن از راههاى گریز ما را از منافعى که این برنامه دارد، محروم مى‌کند. ما با تسلیم شدن خود را از شر تمام راههاى گریز خلاص مى‌کنیم. فقط وفقط پس از آن است که کمک به ما براىبهبودى از این بیمارى، میسر مى‌شود.
حال سؤال این است که: «اگر ما در برابر اعتیاد عاجزیم، معتادان‌گمنام چگونه مى‌تواند به ما کمک کند؟»
ما کار خود را با درخواست کمک آغاز مى‌کنیم. زیربناى برنامه ما، بر روى این اعتراف استوار شده است که ما از خود در برابر اعتیاد قدرتى نداریم. وقتى ما بتوانیم این واقعیت را بپذیریم، اوّلین قسمت قدم اوّل را به اتمام رسانده‌ایم.
براى کامل کردن زیربنا، اقرار دوّم نیز لازم است. اگر در اینجا متوقّف شویم، فقط به نیمى از حقیقت پى مى‌بریم. ما در تحریف حقیقت بسیار کار کشته شده‌ایم. خیلى آسان از یک طرف مى‌گوییم «بله من در مقابل اعتیاد عاجزم» و از طرف دیگرمى‌گوییم «وقتى به زندگیم سر و سامان دادم، دوباره مى‌توانم با موادمخدر کنار بیایم». اینگونه افکار و رفتار بارها باعث شده است که
اعتیاد ما مجدداً فعّال شود. هیچ وقت این فکر به مغزمان خطور نکرد که از خود بپرسیم «ما که نمى‌توانیم اعتیادمان را
کنترل کنیم، چطور مى‌توانیم زندگى‌مان را اداره کنیم؟» ما بدون موادمخدر احساس بدبختى مى‌کردیم و زندگى‌مان غیر قابل اداره شده بود.
عدم قابلیت اشتغال، آوارگى و تخریب، به وضوح مشخصات یک زندگى غیر قابل اداره‌اند. خانواده‌هاى ما اکثراً از رفتار ما گیج، حیران و مأیوس مى‌شوند وغالباً راه خود را جدا و ما را طرد مى‌کنند، امّاشاغل شدن پذیرش اجتماعى وبازگشت به خانواده، معنایش این نیست که زندگى ما قابل اداره شده است. پذیرفته شدن در اجتماع، مفهومش بهبودى نیست.
ما دریافتیم که هیچ راهى جز تغییر کامل طرز تفکر قبلى خود نداریم، والا دوباره مصرف را شروع مى‌کنیم. وقتى ما حداکثر کوشش خود را به کار مى بریم، این برنامه،براى ما هم، همانطور که براى دیگران کار کرده است، کار مى‌کند. وقتى ما دیگرنتوانیم عقاید کهنه خود را تحمّل کنیم، تغییر شروع مى‌شود. از آن زمان به بعد، ماشروع به درک این مطلب کردیم که هر روزِ پاک، یک روز موفّق است وفرقى نمى‌کند که چه اتفّاقى افتاده باشد. تسلیم شدن مفهومش این است که دیگر نیازى به جنگیدن نداریم. ما اعتیاد و زندگى را همانطور که هست مى‌پذیریم. ما آمادگى انجام هر کارى را که براى پاک ماندن لازم باشد پیدا مى‌کنیم، حتّى اگر آنرا دوست نداشته باشیم.
قبل از برداشتن قدم اوّل ما همیشه پر از ترس و تردید بودیم. در این مرحله، بسیارى از ما احساس گیجى و سردرگمى مى‌کردیم.
خود را از بقیّه جدا مى‌دانستیم. با به کارگیرى این قدم، ما تسلیم خود را به اصول معتادان‌گمنام تائید کردیم. فقط پس از این است که مى‌توانیم از احساس بیگانگى به خصوص اعتیاد، خلاص شویم. کمک به ما، فقط در نقطه‌اى که ما بتوانیم به شکست کامل خود اقرار کنیم، شروع مى‌شود.ممکن است ترسناک به نظر برسد، امّا زیربنائى است که ما زندگى خود را بر روى آن بنیان‌گذارى
مى‌کنیم.
مفهوم قدم اوّل این است که ما دیگر مجبور به مصرف نیستیم. این براى ما آزادى بسیار بزرگى است. براى برخى از ما مدتها طول کشید تا متوجه شدیم که زندگى‌مان غیر قابل اداره شده است.براى بعضى دیگر، نداشتن اختیار زندگى، تنها مطلبى بود که کاملاً برایشان روشن بود. ما قبلاً مى‌دانستیم که موادمخدر مى‌تواند ما را به کسانى که نمى‌خواستیم باشیم، تبدیل کند.
با پاک بودن و کار کردن این قدم، ما از غل و زنجیر خلاص مى‌شویم، امّا هیچ یک از قدم‌ها را نمى‌توان با جادو انجام داد. ما فقط صحبت از قدم‌ها نمى‌کنیم، بلکه یاد مى‌گیریم که چطور آنها را زندگى کنیم و ارمغان‌هاى این برنامه را شخصاً تجربه مى‌کنیم.
ما امیدمان را پیدا کرده‌ایم. اکنون مى‌توانیم یاد بگیریم که چگونه در این دنیایى که در آن زندگى مى‌کنیم، عمل کنیم. ما مى‌توانیم در زندگى مفهوم و هدف پیدا کنیم و از دیوانگى، محرومیت و مرگ خلاص شویم.
وقتى ما به عجز و ناتوانى خود در اداره زندگى‌مان اقرار کنیم، دریچه‌اى را براى دریافت کمک از یک نیروى برتر، به روى خود باز کرده‌ایم . این مهم نیست که ما از کجا آمده‌ایم، مهم این است که ما به کجا مى رویم.
قدم اول و کتاب چگونگی عملکرد:
ما اقرار کردیم که در مقابل اعتیاد خود عاجز بودیم که زندگیمان آشفته گردیده بود
به عنوان معتاد تمام ما تنهائی درد و بدبختی اعتیاد را تجربه کردیم پیش ازآمدن به معتادان اغلب ماآنچه راکه به فکرمان می رسید برای کنترل مصرف مان بجا آوردیم . ما سعی کردیم ماده مصر فی مان را عوض کنیم ، چون ما فکر می کردیم مشکل ما مواد بخصو صی است. سعی کرد یم که مصرف موادمان را محدود به اوقات یا مکان های بخصوصی نماییم حتی ممکن که در بعضی از مراحل زندگی مان قسم خورده وبا خود عهد بسته باشیم که از آن پس دیگر هیچ گونه موادی مصرف نکنیم. ما بارها به خود گفته بودیم امکان ندارد اعمالی راکه شاهد سرزدن از معتادان دیگر بودیم ما انجام دهیم اما طولی نکشید که دیدیم خودمان دقیقا همان کارها را انجام دادیم. هر گونه که تلاشی که کردیم در دراز مدت بی اثر مانداعتیاد ما به طور فعال پیشروی می نمود و حتی صادقانه ترین کوشش های ما به جایی نرسید تنها وحشت زده از آینده ای که در انتظارمان بود انجمن معتادان گمنام را پیدا کردیم ما بعنوان اعضای جلسات معتادان گمنام ،به تجربه در یافتیه ایم که اعتیاد یک بیماری پیش رونده است واین پیش روی می تواند سریع یا کند باشد . لیکن همیشه به زوال وانحطاط ختم میگردد تا زمانیکه ما به مصرف مواد مخدر ادامه می دهیم زندگی مان به طور دایم خراب تر می شود تعریف دقیق اعتیاد به طوری که مورد قبول همگان واقع شود کاری غیر ممکن است . با این همه به نظر می رسد که این بیماری معمولا ما را به شرح زیر تحت تا ثیر قرار می دهد ما از جنبه روانی دائما در اشتغال فکری ووسوسه مصرف کردن بودیم از جنبه جسمی بدون توجه به عواقب آن دچار حالت اجبار در ادامه ی مصرف شدیم از جنبه روحانی در طول دوران اعتیادمان ، به گونه ای ، کاملاً خود محور شده بودیم مورد بررسی قراردادن اعتیاد به عنوان یک بیماری مرض به نظر بسیاری از معتادان دیدگاهی منطقی می باشد زیرا در تجربیات ما اعتیاد یک بیماری پیش رونده و غیر قابل علاج است وچنا ن چه متوقف نگردد مرگ آور خواهد بود در معتادان گمنام ما به بررسی تمام جنبه های اعتیادمان می پردازیم وتوجه خود را تنها به بارزترین جنبه ی آن ، یعنی مصرف غیرقابل کنترل مواد مخدر معطوف نمی کنیم . جنبه ها ی بیماری ما متعدد می باشند . با انجام و تمرین این برنامه یکایک ما پس از مدتی قادر به شناخت ودرک این نکته می شویم که چگونه به دلیل اعتیاد زندگی ما آ شفته گشته است . ما بدون توجه به اثرات اعتیاد در زندگی شخصی وفردی خود ، پس از مدتی متوجه می شویم که همه ی ما از یک نوع شخصیت وویژگی مشترک و یکسانی بر خورداریم . ما با انجام قدم اول ، وسوسه ، اشتغال ، اجبار به ادامه مصرف ، انکار حالت بخصوصی که بسیاری به آن خلاء روحانی وپوچ به نظر آمدن زندگی نام داده اند را مورد بررسی قرار می دهیم .هنگامی که شروع به درک عاجز بودن خود می نما ییم ، بسیاری از ما پذ یرفتن این که ما معتادان غالباً اشخاصی افراطی بوده واعما لی را به حالت تفریط واجبار انجام می دهیم ، اشکال داریم اما اشتغال فکری واجبار جنبه هایی از عاجز بودن ما می باشند که شناخت واعلام وجود آنها در کلیه ی موازین زند گی مان برای کامل شدن اقرار به عاجز بودن مان ضروری می باشد . اشتغال فکری یا وسوسه برای ما بصورت جریان دائمی سلسله افکاری در امده است که تماماً در ارتباط با مصرف مواد مخدر از قبیل تمام کردن مواد ، چگونگی بدست آوردن مجدد وغیره …. می باشند .
ساده بگوئیم ما نمی توانیم این افکار راز سرمان به در کنیم . با رجوع به تجربه ما ، اجبار و افراط مترادف با آن قدرت غیرمنطقی و غیرمنطقی و غیرقابل مقاومتی است که باعث ادامه مصرف ، بدون توجه به عواقب آن می گردد . باز هم ساده تر بگوئیم ، ما نمی توانیم مصرف خود را متوقف کنیم . در ابتدای حضور در جلسات و انجام برنامه ، آن نکته مشترگی که باعث فهم برنامه و درک یکدیگر می گردد ، مشکل اعتیادمان به موادمخدر می باشد . ما در جلسات معتادان گمنام از اشتغال فکری یا وسوسه و تفریط و اجبار سخن می گوئیم و تمرکز سخنان ما فعلاً اعتیاد به موادمخدر می باشد . به تدریج که به بازیابی خود ادامه می دهیم خودمان متوجه می شویم که چگونه وسوسه ، افراط و تفریط اعتیاد ما می تواند به انواع و جنبه های مختلف در زندگیمان بروز نماید و بر آن اثر بگذارد . انکار آن قسمت از بیماری ما است که برای ما نه تنها بروز و اعلام حقیقت را مشکل می کند بلکه غیر ممکن می سازد . در طول اعتیادمان انکار به صورت محافظ و حامی ما در جلوگیری از درک و دیدن حقایق دردناک زندگی مان درآمده بود . به دفعات به خودمان می گفتیم که اگر شرایط موجود بهتر شود ما هنوز شاید قادر باشیم زندگی خود را به نوعی تحت کنترل و نظم درآوریم . همیشه با مهارت و تخصصی که در دفاع از اعتیادمان پیدا کرده بودیم از قبول مسئولیت خساراتی که اعتیاد در طول زندگی ما
ن ایجاد کرده بود سرباز زده و فرار می کردیم . ما باور می کردیم که اگر کوششی جدی و درازمدت و یا ماده ای را جایگزین ماده دیگر کرده و یا دوستان را عوض کنیم و یا شغل و محل زندگی مان را تغییر دهیم زندگی مان بهبود خواهد یافت . این طرزتفکر و منطق به دفعات و مرتباً ما را با شکست مواجهه می نمود ، اما باز از آن دست بردار نبودیم . با آن که تمام شواهد زندگی مان تأیید کننده ی این نکته بودند ، باز انکار می کردیم که ما با موادمخدر اشکال داریم . به خودمان دروغ می گفتیم و باورمان شده بود که باز می توانیم به طور موفقیت آمیز مصرف کنیم . بدون توجه به تخریب دامنه داری که در زندگی مان ایجاد شده بود ، مصرف خود را به هزار گونه توجیه و خود را تبرئه می کردیم .
جنبه ی روحانی بیماری ما ، همان قسمتی است که معمولاً ما را در اوایل دوران پاک شدن مان ، با نوعی احساس تنهایی و توخالی بودن زندگی مواجهه می نماید و احتمالا مشکل ترین و پیچیده ترین بعد اعتیاد مان می باشد . از آن جا که این قسمت از بیماری ما را به نوعی بسیار عمیق و شخصی تحت تأثیر قرار می دهد احتمالاً حتی زمانی که به فکر کاربردن اصول بازیابی برای رویاروئی با این جنبه ی خاص اعتیادمان می باشیم با نوعی احساس وحشت و درماندگی مواجه خواهیم شد . با این همه باید به خاطر بیاوریم که بازیابی برای هیچ کس یک شبه اتفاق نیفتاده است .
هنگامی که ما شروع به نگاه کردن به آثار و نتایج مرض خود می کنیم ، مسلماً به این نتیجه می رسیم که کنترل از دستمان خارج شده و زندگی مان آشفته شده است و ما این آشفتگی را در تمام زمینه های منفی زندگی مان می بینیم . در این مرحله نیز تجربیات ما مسائلی بسیار شخصی هستند و بستگی زیادی به وضعیت خصوصی ما دارند . به عنوان مثال بعضی از ما وقتی متوجه آشفتگی زندگیمان شدیم که از لحاظ احساسی کنترل از دست دادیم و یا از مصرف مواد دچار احساس گناه شدیم . عده ای دیگر از ما همه چیزمان نظیر خانه ، خانواده ، شغل و حتی احترام به خود را از دست داده بودیم .
بعضی از ما هرگز یاد نگرفته بودیم که اصلاً یک زندگی انسانی چگونه است . بعضی دیگر در زندان و تیمارستان بوده ایم و اغلب بارها با مرگ روبرو شده ایم . بدون توجه به شرایط ویژه ی زندگی فردی مان ، با کمی دقت متوجه می شویم که در زمینه و ساختار اصلی زندگی ما همیشه افراط ، تفریط ، خودکامگی و لذت جوئی بوده و نتیجه ی همه ی آنها آشفتگی زندگیمان بوده است .
وقتی که به جلسات معتادان گمنام آمدیم که احتمالاً عامل اصلی اشکالاتمان را نمی دانستیم . به دلیل خود محوری معمولاً خود ما آخرین کسی بودیم که متوجه معتاد بودنمان می شد . بسیاری از ما به تشویق و اصرار دوستان ، یا خانواده شروع به شرکت در جلسات جلسات معتادان گمنام نمودیم . بعضی دیگر از ما تحت اجبار و یا به دستور دادگاه به جلسات آمدیم . فرقی نمی کند که ما چگونه به این جا رسیدیم بلکه مهم این بود که آن سراب کهنه باید متلاشی می شد . برای اینکه متوجه حقیقت اعتیادمان بشویم اول لازم بود که صداقت جانشین انکار شود . بسیاری از ما لحظه ی اولی را که با حقیقت بیماری مان روبرو شدیم هنوز به خاطر داریم . تمام دروغ ها ، تمام ژستها و وانمود کردن های تو خالی و تمام دلیل و منطقی که برای توجیه وضعیت زندگیمان می آوردیم ، دیگر کاربرد خود را از دست داده بودند .
اینکه ما چه کسی شده بودیم وچه برسرمان آمده بود برای مان روشنتر شد . دیگر بیش از این نمی شد از این حقیقت فرار کرد .
ما این را فهمیده ایم که نمی توانیم بهبودی بازیابی پیدا کنیم مگر آنکه صداقت داشته باشیم . بسیاری از ما پس از سالها تمرین در دروغگویی وعدم صداقت به معتادان گمنام در آمده ایم . با این همه ما می توانیم یاد بگیریم که صادق باشیم وباید شروع به تمرین کنیم . یاد گرفتن صداقت ، مقطی ولحظه ای نیست بلکه سلسله مراحل پیش رونده ای دارد . ما قادریم مرحله به مرحله با کارکرد قدم ها صداقت بیشتری پیدا کنیم وبه پاک ماند ن مان ادامه دهیم .
در قدم اول با شروع به تمر ین اصل روحانی صداقت از طریق اقرار به حقیقت استفاده کردن از مواد مخدر می نما ییم . در مرحله بعدی ما پیشروی خود را با ابراز حقیقت در مورد چگونگی زندگیمان ادامه می دهیم . ما با صداقت با آنچه در زندگی واقعی مان است روبرو می شویم نه آنگونه که دلمان می خواست یا باید می شد. فرقی نمی کند که ما از کجا آمده ایم یا سابقه ی ما چه بوده یا اوضاع چقدر خوب یا بد بوده است اما وقتی به معتادان گمنام روی می آوریم وروی قدم ها کار می کنیم کم کم آرامش خود را باز می یا بیم. در به کار گرفتن قدم اول مسئله ی مهم آن است که از خود سوالات اصولی را بنماییم ، مثلاً : آیا می توانم مصرف مواد مخدر را کنترل کنم ؟ آیا تمایل به ترک دارم ؟ آیا تمایل دارم که هر چه که برای بهبود یم لازم است انجام دهم ؟ در برابر ما دو راه وجود دارد : یکی زندگی جدید به نحوه ی معتادا
ن گمنام ودیگری ادامه ی اعتیاد .
از این جا است که زندگی برایما ن جالب می شود . ما شروع به رها کردن دست آویزه های مان می کنیم . این دست آویزه ها قسمتی از وجودما می باشند که ما تاکنون تسلیم برنامه نکرده ایم . اغلب ما در اوایل پاک شدن مان دست آویزه های مختلفی داریم . با این همه احتیاج دارین که راه هایی برای بررسی ومشخص نمودن آن ها پیدا می کنیم .هر چیزی می تواند یک دست آویز یا عبارت دیگر مانعی در راه بازیابی ما باشد ، مثلاً : باور کردن اینکه چون ما قبلاً هرگز با ماده ی مخدر خاصی اشکالی نداشته ایم ، پس استفاده از آن مهم نیست ویا گذاشتن شرطی برای بهبودی مان ، مثل اینکه بگوییم ما تاوقتی که فلان انتظار وتوقع مان برآورده شود پاک خواهیم ماند ویا باور کردن اینکه ما هنوز قادریم با رفقای زمان اعتیادمان رفت وآمد داشته باشیم ، یا اعتقاد به اینکه ما پس از مدت معینی پاک ماندن دوباره قادر به مصرف خواهیم بود ویا تصمیمی آگاهانه یا نا خود آگاه در مورد اینکه کارکردن روی قدم های معینی برای ما کافی است وما محتاج به همه برنامه نیستیم . با کمک بقیه معتادانی که در حال بهبودی می باشند ما می توانیم راه هایی پیدا کنیم که از این موانع بگذریم. مسئله بسیار مهمی که باید راجع به این دستاویزها موانع بدانیم آن است که با نگهداری و حفظ آنها همیشه جایی در برنامه مان برای عود کردن بیماری (Reiapse) باقی خواهیم گذاشت . بهبودی ما از زمانی آغاز می شود که شروع به کار گرفتن برنامه دوازده مرحله ای جلسات معتادان گمنام در تمام مراحل زندگی خود می نما ییم . البته ما به خوبی متوجه هستیم که نمی توانیم این مرحله را قبل از قطع کردن مواد مخدر شروع کنیم . خود داری از مصرف تمام مواد مخدر، تنها راه موفقیت علیه اعتیادمان می باشد. با این همه با آنکه خودداری از مصرف مواد مخدر ، مرحله ی اول بهبودی ماست ، اما تنها امید ما برای بازیابی ، نوعی تغییر کامل روحانی وایجاد تحولی عمیق در برداشت واحساسات مان می باشد . تجربه ی ما نشان دهنده ی آن است که باید به مرحله ای برسیم که تمایل برای انجام هر کاری رابرای بدست آوردن این هدیه گرانبهای بازیابی داشته باشیم .
در طول مراحل بازیابی مابا اصول روحانی از قبیل تسلیم ، صداقت وپذیرا شدن که برای انجام قدم اول لازم است آشنا می شویم .
اگر ما با ایمان به تمرین وکاربرد این اصول بپردازیم ، آن ها تمام دیدگاه ونحوه ی زندگی مان را دچار تغییری عمیق می نمایند .
در اوایل وقتی شروع به تمرین و بکار بستن این اصول در زندکی مان می کنیم ، آنها به نوعی برای ما غیر طبیعی می رسند . به همین دلیل لازم است که ما کوشش زیادی برای اقرار صادقانه که لازمه ی انجام قدم اول است بجا بیاوریم .در اوایل با اینکه به معتاد بودنمان اقرار می کنیم ، احتمال دارد در واقعی وعملی بودن این برنامه هنوز شک داشته باشیم . پذ یرا شدن اعتیادمان مرحله ای فرا تر از اقرار آگاهانه می باشد وقتی که ما اعتیادمان را پذیرا می شویم برای بهبودی مان امید پیدا می کنیم و به طور عمیق وقلبی اعتقاد پیدا می کنیم که ما نیز می توا نیم بهبودی پیدا کنیم . به تدریج شک ما شروع به بر طرف کردن می کند و ما در حالت مصالحه در برابر بیما ری مان قرار می گیریم . ما برای تغییر آمادگی پیدا می کنیم . ما تسلیم می شویم .
وقتی ما شروع به انجام قدم اول می نما ییم به تدریج متوجه می شویم که معنای تسلیم شدن در برنامه ، آن چه تصور می کردیم ، نمی باشد . در گذشته احتمالاً فکر می کردیم که تسلیم شدن حالتی است مخصوص برای اشخاص ترسو یا ضعیف . ما فقط دو نوع زندگی می شناختیم ، یا انکه باز هم به کنترل مصرف مان ادامه دهیم و یا این که شاخه ای را که در رویش نشسته بودیم ، بریده و بگذاریم زندگی مان فنا شود . ما احساس می کردیم در صحنه ی جنگی در کنترل مصرفمان بودیم که اگر در آن تسلیم می شدیم ، مواد مخدر برنده می شد.
ما در بهبودی متوجه می شویم که تسلیم به معنای رها کردن دست آویزها ی پل های پشت سر است که ما خودمان علیه بهبودی مان نگاه داشته بودیم . به معنا ی دیگر تسلیم ، تمایل به ادامه زندگی وزیستن به نوع دیگر می باشد . مراحل تسلیم برای هر انسانی ، بسیار خصوصی وشخصی است . تنها خود ما می توانیم رسیدن به مرحله ی تسلیم را احساس کنیم . ما بر اهمیت تسلیم تأکید می کنیم زیرا این مرحله زیر بنای اصلی ودر حقیقت همان چیزی است که ما را قادر به بهبودی یافتن وباز یابی می نماید . هنگامی که تسلیم می شویم در قلب خود احساس می کنیم که دیگر به حد کافی زجر کشیده ایم ، نوعی احساس آرامش ما را فرا می گیرد که به ما می فهماند کشمکش دیگر پایان یافته است . بدون توجه به اینکه چقدر جنگیده ایم ،بالاخره به نقطه ی تسلیمی رسیده ایم که به ما می فهماند که ما قادر به متوقف ساختن مصرف مان تنها با استفاده از قدرت شخصی خود نمی باشیم . ما قادر به اقراربه عاجز بودن مان در مقابل اعتیاد
مان می شویم . آنگاه به طور کامل دست برمی داریم . با آنکه در اعماق قلبمان هیچ نمی دانستیم که دقیقاً چه اتفاقی خواهد افتاد ، قدرت خود را جمع کرده وبه عاجز بودن مان اقرار می نماییم . دیگر آن سرابی که به ما می گفت قادر به کنترل مصرف مان هستیم کاملاً ازدست می دهیم و نتیجه آ ن باز شدن درهای بهبودی به رویمان می باشد .
بسیاری از ما برای بار اول ، مرحله تسلیم را با حضور در یکی از جلسات گمنام ، ذکر نام خود وسپس گفتن این که من یک معتاد هستم آغاز می کنیم . وقتی که ما اقرار می کنیم که معتاد هستیم وقادر به متو قف ساختن مصرف مان با قدرت خود نیستیم ، قدرت پاک ماندن را بر مبنای روز به روز ، با کمک سایرین ، در انجمن معتادان گمنام پیدا می کنیم . عجیب بودن پارادوکس این اقرار ، از همان لحظه ای که ما شروع به انجام قدم اول می کنیم ،آشکارمی شود.
تا زمانی که فکر می کنیم ، قادر به کنترل مصرفمان هستیم ، به طور مرموزی همیشه مجبور به ادامه ی مصرف می باشیم . اما به محض این که اقرار به عاجز بودن می نما ییم ، به دلایلی دیگر قادر به ادامه مصرف نخواهیم بود. این آزادی از اجبار به ادامه مصرف ، بزر گترین هدیه وفیضی است که ما دریافت کرده ایم ، زیرا که زندگیمان را نجات می بخشد.
ما از طریق تجربه ی گروهی انجمن دریافته ایم که کاری را که تنها قادر به انجام آن نیستیم ، به طور جمعی میتوانیم انجام دهیم . برای ما لازم است از سایر معتادان بهبود یافته کمک بخواهیم . وقتی که شروع به حضور مرتب در جلسات می نماییم ، متوجه می شویم که تجربیات دیگران که با ما در جاده بهبودی همسفر هستند ، برایمان لذت بخش است . آمدن به جلسات برای بسیاری مترادف با آمدن به خانه می باشد . ما درمی یابیم که سایر معتادین ما را می پذیرند وبا ما به گرمی برخورد می کنند . بالاخره جایی را یافته ایم که ما را درک می کنند .
با آنکه مسلماً گوش فرا دادن به تجربیات دیگران درجلسات ، کمک بسیار بزرگی است اما باید قیم راهنما پیدا کنیم تا به بازیابی ماکمک کند . ازهمان آغازدرانجام قدم اول اهنما میتواند با ما از تجر بیات خود در انجام قدم ها سخن بگوید . با گوش فرا دادن به تجربیات راهنما وبه کار بستن آن درزندگی شخصی مان ، از یکی از زیباترین وعملی ترین مراحل بهبودی یعنی ارزش درمانی کمک یک معتاد به معتاد دیگر بهرمند می شویم ما در جلسات می شنویم که من نمی توانم ولی ما می توانیم تماس مرتب با راهنمای مان به ما مقداری تجربیات دسته اول خواهد داد.
از طریق برقراری یک رابطه با راهنمایمان ،اصل اعتماد کردن را می آموزیم .
با بکار بستن پیشنهادات راهنما بجای افکار خودمان ، اصل روشن بینی وتمایل را می آموزیم .
راهنما به ما در انجام قدم های بازیابی کمک خواهد کرد .سخن گفتن صادقانه با راهنمایمان در مورد اعتیاد مان واینکه مواد مخدر چگونه زندگی مان را تحت تاثیر قرارداده است باعث خوا هد شد که بتوانیم قدم اول را به طور کامل انجام دهیم . باید همیشه به خاطر بیاوریم که از کجا آمده ایم واعتیاد مارا به کجا خواهد برد….؟
مراحل بهبودی آسان نیست ،شجاعت وپشتکار بسیار لازم است تا شخصی هر روز بیش از روزپیش ،بر روی بهبودی خود کار کند. یک مسئله مهم در بهبودی این است که دائماً سعی در جلو رفتن ، بدون توجه به موانعی که در راهمان خواهد بود داشته باشیم .از آنجا که تغییرات دراز مدت در بهبودی به کندی صورت می گیرد ،لازم است تا ما به طور مداوم وروز به روز به قدم اول رجوع کنیم .حتی پاکی درازمدت به خودی خود تضمین نمی کند که از درد واشکالات ناشی از اعتیاد دور بمانیم .عوارض بیماری ما همیشه می تواند خود را بروز دهد .احتمالاً متوجه این مسئله خواهیم شد که در بسیاری از مسایل زندگی که قبلاً فکر می کردیم به خوبی برگزار می شود نه تنها مشکل داریم بلکه عاجزیم .از این جاست که شروع به فهم این مطلب می کنیم که بسیاری از مطالب ومسایلی که به سختی برای کنترل شان کوشش می کردیم ، در حقیقت به طور کامل از حیطه ی کنترل شان خارج هستند . ما باید بدانیم که بیماری ما می توا ند خود را به اشکال مختلف وسوسه فکری واعمال افراطی که در ظاهر هیچ رابطه ای باماده ی مخدر ندارند می تواند خود را دوباره به منصه ظهور بگذارد . ما گاه گاه به طور عجیبی بهانه جویی تمرکزهای افراطی وبی معنی روی مسایلی می نماییم که شاید پیش از آن که مصرف را متوقف کنیم اصلاً برای مان قابل اهمیت نبود ودر نتیجه ممکن است بار دیگر سعی کنیم که آن خلا ء وحشتناک درونی را که گاه وبی گاه به سراغمان می آید با چیزی خارج خودمان پرکنیم .
هر زمان که متوجه شویم از چیزی برای تغییر احساسات مان استفاده می کنیم ،باید به اصول قدم اول و انجام آن باز گردیم .
ما هرگز اینکه زندگی مان باز هم آشفته وغیرقابل کنترل نشود ، هیچ تضمینی نداریم .حتی سالها بعد از بهبودی، اگر ما به گونه ای زندگی کنیم که اجازه دهد مشکلات روی هم انباشته شوند واز سو
ی دیگر منابع مقابله ما با این مشکلات ضعیف شده باشد ، احتمالاً دوباره احساس می کنیم که کنترل را از داده ایم ودر نتیجه احساسات دردآور درونی ایجاد چنان فشاری خواهد کرد که دیگر قادر به این که اقدام سازنده ای برای زندگی خودمان انجام دهیم نخواهیم بود وفشار زندگی بر روی ما چنان زیاد خواهد شد که دیگر خود حس کردن برایمان مشکل آفرین خواهد شد . زمانی که دیگر بنظر می رسد زندگی در حال از هم پاشیدن است، درست در همان اوقات ما باید خود را بیشتر به اصول برنامه ی جلسات معتادان گمنام نزدیک نماییم ، یعنی تماس خود را با راهنمایمان بیشتر کنیم وروی قدم ها جدی تر کار کنیم ودر جلسات به طور مرتب حضور بیابیم . ما بار دیگر تسلیم میشویم ، چون می دانیم که موفقیت ، در اقراربه شکست می باشد .
پذیرفته شدن از سوی دیگران واحساس محبتی که در گردهم آ یی های معتادان گمنام ، و جود دارد ما را قادر می سازد تا شروع به بهبودی از اعتیاد بنماییم . ما راه جدیدی برای زیستن می آمو زیم . آن خلأ تنهایی که از آندر رنج بودیم با کار کردن روی قدم های دوازده گانه پر خواهد شد . به تدریج متوجه که اعتیاد ما با تمام ابعاد پیچیده ومخصوصش ، از طریق این برنا مه ساده تحت تاثیر قرار خواهد گرفت . ماراه حلی برای ناامیدی مطلق خود یافته ایم .
برنامه ما از ما هیئت بسیار روحانی برخوردار می باشد .
دوازده قدم معتادان گمنام ما را به ابعادی بسیار عمیق تر از آنچه انتظار داشتیم خواهد برد . کار کردن وزند گی با قدم ها باعث هدایت ما به سوی یک بیداری رو حانی خواهد گشت .
برای آغاز این سفر ، ما ابتدا باید تما یل به تسلیم به این برنامه واصول آن را پیدا کنیم ، چرا که آینده ی ما بر محور تمایل به رویش ونمو روحانی قرار دارد . ما راه جدیدی برای زندگی آغاز می کنیم ،راهی که شعف وشادی بسیار به ما ارائه خواهد نمود . با این همه ، بازاریابی ، ما را از درد ورنج معاف نمی کند . زندگی کردن بر طبق قوانین زندگی ،مجموعه ای از لحظات شادی وغم است .در زندگی اتفاقات زیبا ودردناک در سبدی واحد ارائه میگردد . ما تجربیات مختلف عاطفی واحساسی را در اتفاقات زندگی لمس خواهیم کرد . با نگرشی صادقانه به زندگی خود دردوران اعتیاد وآن چه که در نتیجه اعتیادمان بر سر ما آمده ، متوجه عاجز بودن وآشفتگی زندگی مان می شویم . با نگاهی به دست آویزها پل هایی که هنوز برای بازگشت بجا گذاشتیم اعتیادمان را پذیرا شده تسلیم می شویم وسپس امیدی راکه بهبودی در پیش راه ما گذارده است تجربه می نماییم . متوجه می شویم که دیگر نمی توانیم به همان گونه ی قبلی به زندگی ادامه دهیم . اکنون آماده برای تحول هستیم وتمایل داریم تا راه دیگری را انتخاب کنیم . با این تمایل ما با قدم دوم پیش می رویم .